یکی خودکشی کرده بود. خانواده آنقدر بی کس بود که من کسشان شده بودم. اول به دیدن فردی که در بیمارستان بود رفتم و چند تا راه خوب نشانش دادم که دفعهی بعد نجاتش غیر ممکن باشد. بعد سراغ خانواده رفتم و گفتم اینجا که آمدید خیلی ناراحت شدید غیرتتان را بکشید. بعد که حال خودکشی کننده بهتر شد همه را جمع کردم. به قاتل گفتم اگر کشتن دردی را دوا میکرد برای جمهوری اسلامی میکرد. از بدو روی کار آمدنش دارد میکشد. ارتشی، مچاهد، چپ، راست، کرد، ترک، بلوچ، زن، کودک، پیر، جوان، خودی، غیر خودی هر کس راست دستش باشد و موی دماغ و جلوی راهش، میکشد، اما میبینید که با رویش دوباره شکوفهها هیچ غلطی نمیتواند بکند.
پدر خانواده را کنار کشیدم گفتم آقا جان اگر اشتباه کردهای، اگر دلت برای مقلد بودن آیات عظام تنگ شده آغوش نظام برای توبه همیشه باز است و عمهجان من که داغ دختر عمه را به دلم گذاشته از خدا میخواهد آخرین دختر عمه را به عقد تازه برگشتهای که کلی میتواند مصاحبهی تلویزیونی بکند و از بی بند و باری اینور آب بگوید در بیاورد. بیا و دست از سر این زن و دخترش بکش بگذار خداوند در آن دنیا پدرشان را در بیاورد و مارها و عقرب های جهنم را به سر کولشان بیندازد تو برو عجالتاً عشق دنیا را بکن. پستی هم در بلوچستان دست و پا خواهی کرد. روز جزا هفتاد تا حوری هم برنده میشوی.
گفت: میرم اما قبل رفتنم این زنم را راهی آن دنیا میکنم!!
گفتم مرد مومن اولاً میگیرند همینجا چپقت را چاق میکنند. ثانیاً غیرتی گفتن! تا صد سال سیاه من موافقت نمیکنم دختر عمهجان دسته گلم را بدهند به یک قاتل.
هنوز دارد فکر میکند. شما مواظب جهان باشید من عجالتاً باید جور این همسایهی بی کس و غیرتی را بکشم.
خودکشی
August - 18 - 2007
تا وقتيكه ما بلوچها و در كل شرقيها افكار زمان جهالتمونو ترك نكرديم يه هيچ جايي نخواهيم رسيد!!!