بامداد زندی را در ماه رمضانی کشف کردم. نمیدانم در اینترنت به دنبال چه چیزی می گشتم که نتیجهی گشت و گذارم در گوگل مرا به جایی برد که بعدها دانستم وبلاگ خوانده میشود! آنجا وبلاگ بامداد زندی بود با طنزی گزنده و من اولین مطلب را در وبلاگش خواندم:
دو نمااز ماه رمضان دراداره:ماه رمضان اداره سرشارازرويداد هاي جالب است.دونمونه اش راديروز ديدم:
(۱) يکي ازبرادران با زبان روزه وبانهايت خلوص به نمازظهرايستاده است.کجا؟درست دروسط اتاق.سجاده اي پهن کرده است وبلندبلند وباتلفظ هاي ناف جنبان به نيايش مشغول است.ناگهان تلفن همراه اش روي ميز شروع مي کند به آهنگ زدن.چه آهنگي؟ باورنمي کنيداگربگويم!!آهنگ باباکرم!!به سرجدم که هيچ وقت شادخواري اش ترک نشد سوگند که دروغ نمي گويم!!بادوگام خودش را به گوشي رساند .دکمه اي را زدوسرش را جلو برد ودوبارگفت الله اکبر !!دوباره دکمه اي را زد.گوشي را گذاشت روي ميز وبرگشت روي سجاده والهي به اميد تو!!دبرو که رفتي!!
ايستادم تا نمازش را تمام کند.گفتم: بقیه را در شهرگان بخوانید