خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چالهای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانی گمارده بودند الا چالهای که ما ایرانیان در آن بودیم .
خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم:
عبیدا این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگماردهاند؟ خندید و گفت:بقیه را در اطلاعات دات نت بخوانید!