خبر آزادی وبلاگ نویس شمالی مرا یاد داستانی انداخت که نمی دانم کجا خوانده ام اما یک بار هم آنرا در همین وبلاگ استفاده کرده ام:
شخصی پیش آخوندی رفت و گفت : هفت سر عائله دارم و در اتاقی زندگی می کنم و جا سخت تنگ است.
آخوند پرسید : از مال دنیا چه باشد ترا؟
مرد گفت: دو گاو ، سه الاغ و چهار بز.
آخوند گفت: همه را امشب به اتاق خود ببر و صبح نزد من بیا.
مرد چنان کرد و از تنگی جا و لگد پرانی حیوانات تا شب هیچ کس را مجال خواب نشد.پس صبح پیش آخوند شتافت و حکایت بگفت.
آخوند گفت: امشب گاوها را از اتاق بیرون کن و فردا بیا. مرد باز فردا نالان آمد.
آخوند گفت: امشب بزها را از اتاق بران و فردا نزد من آی. فردا مرد راضی تر آمد اما هنوز آثار نارضایتی در او هویدا بود.
آخوند گفت: امشب حکم نهایی می دهم، خران را بران که حق عزه و جل خیر خواهد نمود.
فردا که مرد آمد گفت: خدایت، عمر دراز کناد! که از کرامات تو اتاق ما بسیار فراخ و جا دار بود و آسوده همی خفتیم بی شاخ بزی و لگد الاغی و صدای گاوی!
حکایت آقایان است. به قصد کُشت می گیرند تا به زجر تب راضی باشیم. تلخ این جاست که آستانه ی انتخابات و اجلاس جهانی حقوق بشر را نمی بینیم و فکر می کنیم این همه فراخی در خانه از کرامات بخشنامه ای آیت الله شاهرودی است.
آرش وسیاست آخوندی
March - 18 - 2005