آقا و «شرکاء» منتظر بودند تا منتظری را ببرند. آیتالله منتظری منتظر نماند و رفت. حالا شنیدنی است زری که آقا میخواهد به مناسبت وفات منتظری بزند.
در مورد خود آیتالله مرحوم، انگار همانقدر که آسمان را رها کرد در دل زمینیان هم جا باز کرد.
کم و زیاد دارد اما نام نیکی میماند از او. سبب آن است که خیلی قبل از «بازگشت به سوی او»، به سوی مردم برگشته بود.
تسلیت به آنانی که اندوهگیناند.
آقا و «شرکاء» منتظر بودند تا منتظری را ببرند. آیتالله منتظری منتظر نماند و رفت. حالا شنیدنی است زری که آقا میخواهد به مناسبت وفات منتظری بزند.
در مورد خود آیتالله مرحوم، انگار همانقدر که آسمان را رها کرد در دل زمینیان هم جا باز کرد.
کم و زیاد دارد اما نام نیکی میماند از او. سبب آن است که خیلی قبل از «بازگشت به سوی او»، به سوی مردم برگشته بود.
تسلیت به آنانی که اندوهگیناند.
هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن
هان ایوان مدائن را آیینهی عبرت دان
یک ره ز ره دجله منزل به مدائن کن
وز دیده دوم دجله بر خاک مدائن ران
خود دجله چنان گرید صد دجلهی خون گویی
کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان
بینی که لب دجله کف چون به دهان آردگوئی
ز تف آهش لب آبله زد چندان
از آتش حسرت بین بریان جگر دجله
خود آب شنیدستی کاتش کندش بریان
بر دجلهگری نونو وز دیده زکاتش ده
گرچه لب دریا هست از دجله زکات استان
گر دجله درآموزد باد لب و سوز دل
نیمی شود افسرده، نیمی شود آتشدان
تا سلسلهی ایوان بگسست مدائن را
در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان
گهگه به زبان اشک آواز ده ایوان را
تا بو که به گوش دل پاسخ شنوی ز ایوان
دندانهی هر قصری پندی دهدت نو نو
پند سر دندانه بشنو ز بن دندان
گوید که تو از خاکی، ما خاک توایم اکنون
گامی دو سه بر مانه و اشکی دو سه هم بفشان
از نوحهی جغد الحق مائیم به درد سر
از دیده گلابی کن، درد سر ما بنشان
آری چه عجب داری کاندر چمن گیتی
جغد است پی بلبل، نوحه است پی الحان
ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما
بر قصر ستمکاران تا خود چه رسد خذلان
گوئی که نگون کرده است ایوان فلکوش را
حکم فلک گردان یا حکم فلک گردان
بر دیدهی من خندی کاینجا ز چه میگرید
گریند بر آن دیده کاینجا نشود گریان
نی زال مدائن کم از پیرزن کوفه
نه حجرهی تنگ این کمتر ز تنور آن
دانی چه مدائن را با کوفه برابر نه
از سینه تنوری کن وز دیده طلب طوفان
این است همان ایوان کز نقش رخ مردم
خاک در او بودی دیوار نگارستان
این است همان درگه کورا ز شهان بودی
دیلم ملک بابل، هندو شه ترکستان
این است همان صفه کز هیبت او بردی
بر شیر فلک حمله، شیر تن شادروان
پندار همان عهد است از دیدهی فکرت بین
در سلسلهی درگه، در کوکبهی میدان
از اسب پیاده شو، بر نطع زمین رخ نه
زیر پی پیلش بین شه مات شده نعمان
نی نی که چو نعمان بین پیل افکن شاهان را
پیلان شب و روزش گشته به پی دوران
ای بس پشه پیل افکن کافکند به شه پیلی
شطرنجی تقدیرش در ماتگه حرمان
مست است زمین زیرا خورده است بجای می
در کاس سر هرمز خون دل نوشروان
بس پند که بود آنگه بر تاج سرش پیدا
صد پند نوست اکنون در مغز سرش پنهان
کسری و ترنج زر، پرویز و به زرین
بر باد شده یکسر، با خاک شده یکسان
پرویز به هر بزمی زرین تره گستردی
کردی ز بساط زر زرین تره را بستان
پرویز کنون گم شد، زان گمشده کمتر گو
زرین تره کو برخوان؟ روکم ترکوا برخوان
گفتی که کجار رفتند آن تاجوران این
کز ایشان شکم خاک است آبستن جاویدان
بس دیر همی زاید آبستن خاک آری
دشوار بود زادن، نطفه ستدن آسان
خون دل شیرین است آن می که دهد رزبن
ز آب و گل پرویز است آن خم که نهد دهقان
چندین تن جباران کاین خاک فرو خورده است
این گرسنه چشم آخر هم سیر نشد ز ایشان
از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد
این زال سپید ابرو وین مام سیه پستان
خاقانی ازین درگه دریوزهی عبرت کن
تا از در تو زین پس دریوزه کند خاقان
هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن
هان ایوان مدائن را آیینهی عبرت دان
یک ره ز ره دجله منزل به مدائن کن
وز دیده دوم دجله بر خاک مدائن ران
خود دجله چنان گرید صد دجلهی خون گویی
کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان
بینی که لب دجله کف چون به دهان آردگوئی
ز تف آهش لب آبله زد چندان
از آتش حسرت بین بریان جگر دجله
خود آب شنیدستی کاتش کندش بریان
بر دجلهگری نونو وز دیده زکاتش ده
گرچه لب دریا هست از دجله زکات استان
گر دجله درآموزد باد لب و سوز دل
نیمی شود افسرده، نیمی شود آتشدان
تا سلسلهی ایوان بگسست مدائن را
در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان
گهگه به زبان اشک آواز ده ایوان را
تا بو که به گوش دل پاسخ شنوی ز ایوان
دندانهی هر قصری پندی دهدت نو نو
پند سر دندانه بشنو ز بن دندان
گوید که تو از خاکی، ما خاک توایم اکنون
گامی دو سه بر مانه و اشکی دو سه هم بفشان
از نوحهی جغد الحق مائیم به درد سر
از دیده گلابی کن، درد سر ما بنشان
آری چه عجب داری کاندر چمن گیتی
جغد است پی بلبل، نوحه است پی الحان
ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما
بر قصر ستمکاران تا خود چه رسد خذلان
گوئی که نگون کرده است ایوان فلکوش را
حکم فلک گردان یا حکم فلک گردان
بر دیدهی من خندی کاینجا ز چه میگرید
گریند بر آن دیده کاینجا نشود گریان
نی زال مدائن کم از پیرزن کوفه
نه حجرهی تنگ این کمتر ز تنور آن
دانی چه مدائن را با کوفه برابر نه
از سینه تنوری کن وز دیده طلب طوفان
این است همان ایوان کز نقش رخ مردم
خاک در او بودی دیوار نگارستان
این است همان درگه کورا ز شهان بودی
دیلم ملک بابل، هندو شه ترکستان
این است همان صفه کز هیبت او بردی
بر شیر فلک حمله، شیر تن شادروان
پندار همان عهد است از دیدهی فکرت بین
در سلسلهی درگه، در کوکبهی میدان
از اسب پیاده شو، بر نطع زمین رخ نه
زیر پی پیلش بین شه مات شده نعمان
نی نی که چو نعمان بین پیل افکن شاهان را
پیلان شب و روزش گشته به پی دوران
ای بس پشه پیل افکن کافکند به شه پیلی
شطرنجی تقدیرش در ماتگه حرمان
مست است زمین زیرا خورده است بجای می
در کاس سر هرمز خون دل نوشروان
بس پند که بود آنگه بر تاج سرش پیدا
صد پند نوست اکنون در مغز سرش پنهان
کسری و ترنج زر، پرویز و به زرین
بر باد شده یکسر، با خاک شده یکسان
پرویز به هر بزمی زرین تره گستردی
کردی ز بساط زر زرین تره را بستان
پرویز کنون گم شد، زان گمشده کمتر گو
زرین تره کو برخوان؟ روکم ترکوا برخوان
گفتی که کجار رفتند آن تاجوران این
کز ایشان شکم خاک است آبستن جاویدان
بس دیر همی زاید آبستن خاک آری
دشوار بود زادن، نطفه ستدن آسان
خون دل شیرین است آن می که دهد رزبن
ز آب و گل پرویز است آن خم که نهد دهقان
چندین تن جباران کاین خاک فرو خورده است
این گرسنه چشم آخر هم سیر نشد ز ایشان
از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد
این زال سپید ابرو وین مام سیه پستان
خاقانی ازین درگه دریوزهی عبرت کن
تا از در تو زین پس دریوزه کند خاقان
علی گدا را تصادف روزگار و کمی زد وبند کرده رهبر ایران. پوسترش را دانشجویی در خوابگاه بریده و فرش توالت خودش کرده. عکسش در فلیکر بود و کسی به آن لینک داده بود. من هم برای عبرت سایر رهبران جهان که گذرشان میافتد به این وبلاگ به آن لینک دادم. معلوم نشد که رهبر، مهبری گذرش به اینجا افتاد یا نه، اما یکی از آن ذوب شدهگان در ولایت اخیراً از اینجا رد شده و تازه آن را دیده و همین دیروز برای من کامنت گذاشته:
« بی شرف به زودی به سزای عملت خواهی رسید. اهانت به مقدسات دیگران جز پستی هنری نمیخواهد.»
چون من تعریف درستی از شرف تا حالا ندیدهام لذا «بی شرف» را فحش تشخیص ندادم و کامنت را پابلیش کردم. حالا امشب ایمیلم را که چک کردم دیدم این عکس بسیار بیشتر از آنی که فکر کردهام مقدسات طرف را مورد توهین قرار داده. خوب از دست من و شما خارج است. مقدسات کسی که تا علی گدا سقوط کند اعصابش همینقدر خط خطی خواهد شد. حالا به نظر شما منظور این بابا من بودهام و به زودی من به سزای اعمالم میرسم یا برای اون طرفی نوشته که این عکس را فرش توالتش کرده؟ به نظر من این آقا ( شایدم هم خانم. چون در کامنت که نوشته ناشناس و در ایمیل نوشته: اس.ام ضیایی. ناشناس که جنسیت ندارد و اس.ام همانقدر که میتواند سهراب مشنگ باشد امکان دارد صغرا مفنگ باشد) اگر جدی جدی علی گدا جزو مقدساتش هست باید به من جایزه بدهد که آدرس آن دانشجو را دادهام. و اگر قصد دارد سراغ آن دانشجو برود بهتر است این بار نرود چون آنقدرها که مغز نخودی او فکر میکند جهان خر تو خر نیست و نام و مشخصات و آدرس کسی که روی اینترنت میآید پوشیده نمیماند.
بیت:
گر ما ز سر بریده میترسیدیم
هفت سال در این وبلاگ خدمت زمین و آسمان رو نمیرسیدیم
بیتش مثل بیت رهبری کمی یکوری شد اما میدانم شما قلبتان پاک است و آن را درست خواهید خواند.