Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

در بقالی حیران مانده بودم که برای چه چیزی داخل بقالی شده‏ام. جیب‏هایم را برای لیستی گشتم اما بر خلاف همیشه با خودم لیستی نداشتم. از طرفی حواسم به داستانی بود که داشت در ذهنم شکل می‏گرفت. داستان زن و مردی که زندگی خوبی نداشتند و مدام با یکدیگر اختلاف داشتند. به توت‏ فرنگی‏هایی که فروشنده آنها را به شکل قلب چیده بود نزدیک شدم و یادم آمد که روز عشق هم دارد از راه می‏رسد. در داستانی که داشت در ذهنم شکل می‏گرفت مرد داستان به فکر فرو رفته بود که با وضعیت ناخوشایندی که بین او و زنش هست، روز عشق با دست خالی چه می‏شود کرد؟

خانمی داشت میوه جدا می‏کرد که یکهو نگاهش روی من متوقف شد. قیافه‏اش عجیب برایم آشنا بود. انگار او هم مرا شناخت و یکباره گفت:

باز هم اینجا تشریف ندارین؟!

و بدون آنکه منتظر جواب بماند ادامه داد:

شما که اینقدر داستان دیوونه‏ها را می‏نویسید چرا داستان شوهر از همه دیوونه‏تر منو نمی‏نویسید؟!

علیرغم غم شدیدی که حس می کردم، خنده‏ام گرفت و گفتم:

عجب سوژه جالبی!

و بلافاصله ادامه دادم:

خانم! اولاً خوشحالم که منو شناختید. ثانیاً اصلاً فکر نمی‏کردم که مرتب در مورد دیوانه‏ها می‏نویسم.

آن خانم که انگار از فرط عصبانیت از شوهرش و همه‏ی مردها بیزاربود با حالتی دلخور و عصبی گفت:

اگر دیوونه‏ها نباشن تو چه حرفی برا گفتن داری؟!

با خنده پرسیدم:

حالا جریان دیوانگی شوهرشما چیه؟

با غضب نگاهم کرد و گفت:

دیگه داری منو می ترسونی هااااااااااااااااااا

و بعد با تمسخر اضافه کرد: دیوونه‏تر از این که یکی تو داستان زندگی کنه؟ صدتا داستانو ببر بده به صندوقدار یه دونه نون سنگک بهت میده؟ آخه اینم شد کار؟ شد زندگی؟ که نفهمی شوهرت، خودشه یا شخصیت یکی از داستاناشه؟!

گفتم:

این که عالیه! میدونی مردم عاشق یه همچین آدمی هستن؟!

گفت:

– بعععععععله. مثل اتاق سنگی‏ای که تو پیچ جاده، یه لحظه به چشم بیاد! برا دیدن خوبه… برا زندگی چی؟

زن در حالی که بسیار به من نزدیک شده بود، دستش را دراز کرد تا نایلونی از توپ‏اش بکند وبعد در حالی که دستش مماس با دستم شده بود، آن را به طرفم دراز کرد و گفت:

چندتا گوجه بردار!!!

مرد داستانی که در ذهنم بود هنوز به روز عشق فکر می‏کرد و تا اینجا تصمیم گرفته بود به جای گل، برای همسرش بسته‏ای شکلات بخرد که دختر و پسرکوچکشان هم خوشحال بشوند. من بی اختیار کیسه پلاستیکی را گرفتم و همانطور که در آن گوجه می‏ریختم زن را دیدم که با غیض ازکنارم دور شد . چه خوب یادم آمد که ما هم گوجه لازم داشتیم . اما هنوز یادم نیامده بود که چرا وارد بقالی شده‏ام. همانطور که برای کمک به زن نایلونش را پر از گوجه می‏کردم، در ذهنم به مرد داستان هم کمک می‏کردم که برای روز عشق جعبه‏ی شکلات خوشمزه‏ای انتخاب کند.

زن از همان چند قدمی، نگاهی به من انداخت و با عصبانیت به طرفم آمد.از نگاهش ترسیدم و ایستادم. وقتی او به من رسید، با عصبانیت کیسه نایلون را از دستم کشید. سیب زمینی‏ها را خالی کرد و با اشاره به چشمهایم پرسید:

اینا گوجه ست؟

و بعد با همان حالت گفت:

کی گفت تو از ماشین پیاده شی؟ برو بچه‏ها تنهان .منم الآن میآم!!


هیچی دیگه

February - 27 - 2010ADD COMMENTS

اورلاندو زاپاتو چهل و دوسال داشت. حالا دیگه هیچی سال نداره. آخه حالا او پاک مرده. نه بچه محله‏ای ما نبود. اصلاً ایرانی نبودکه. ببینیش فکر می‏کنی آفریقاییه. ولی نبود. درست مثل پدرو لوئیس مرد. پدرو رو هم نمیشناسی؟ خوب منم نمیشناسمش. انگار شاعر بوده. این تیپ آدما رو دلیل نداره آدم بشناسه. مخصوصاً پدرو که هفت سال قبل از انقلاب مرده. نه اونم بچه محله‏ی ما نبود. اصلاً ایرانیا که اسماشون این ریختی نیست. خیلی گشتم که از اورلاندو یک عکس با حال گیر بیارم. پیدا نکردم. تو همین سه چهار روز خیللللللللللللللللی معروف شد، اما خوب دیگه یه دونه عکس بیشتر نداره. بعضیا وقتی معروف میشن خبرنگارا اونجا نیستن که ازشون عکس بندازن. بد شانسن دیگه. از اون پدرو که اصلاً عکسی ندیدم. اونم مثل همین اورلاندو مرده. اورلاندو هشتاد و پنج روز دووم آورد. پدرو رو نمیدونم. اورلاندو همین چند روز قبل مرد. هر چه خاک اونه عمر اکبر گنجی بشه. یه جورایی اکبر گنجی کوبایی ها بود. ولی خوب اعتصاب غذاست لا مذب. هیچی دیگه، توش مرگ و میر هم هست. من هم نمیدونم چرا ما در مورد اورلاندو بیچاره هیچی ننوشتیم. خوب بچه محله‏ای ما که نبود. چی ی ی ی ی ی ی ی ؟ وظیفه دنیاست که راجع به زندانی‏ها و مبارزان ما بنویسن.


در بقالی حیران مانده بودم که برای چه چیزی داخل بقالی شده‏ام. جیب‏هایم را برای لیستی گشتم اما بر خلاف همیشه با خودم لیستی نداشتم. از طرفی حواسم به داستانی بود که داشت در ذهنم شکل می‏گرفت. داستان زن و مردی که زندگی خوبی نداشتند و مدام با یکدیگر اختلاف داشتند. به توت‏ فرنگی‏هایی که فروشنده آنها را به شکل قلب چیده بود نزدیک شدم و یادم آمد که روز عشق هم دارد از راه می‏رسد. در داستانی که داشت در ذهنم شکل می‏گرفت مرد داستان به فکر فرو رفته بود که با وضعیت ناخوشایندی که بین او و زنش هست، روز عشق با دست خالی چه می‏شود کرد؟

خانمی داشت میوه جدا می‏کرد که یکهو نگاهش روی من متوقف شد. قیافه‏اش عجیب برایم آشنا بود. انگار او هم مرا شناخت و یکباره گفت:

باز هم اینجا تشریف ندارین؟!

و بدون آنکه منتظر جواب بماند ادامه داد:

شما که اینقدر داستان دیوونه‏ها را می‏نویسید چرا داستان شوهر از همه دیوونه‏تر منو نمی‏نویسید؟!

علیرغم غم شدیدی که حس می کردم، خنده‏ام گرفت و گفتم:

عجب سوژه جالبی!

و بلافاصله ادامه دادم:

خانم! اولاً خوشحالم که منو شناختید. ثانیاً اصلاً فکر نمی‏کردم که مرتب در مورد دیوانه‏ها می‏نویسم.

آن خانم که انگار از فرط عصبانیت از شوهرش و همه‏ی مردها بیزاربود با حالتی دلخور و عصبی گفت:

اگر دیوونه‏ها نباشن تو چه حرفی برا گفتن داری؟!

با خنده پرسیدم:

حالا جریان دیوانگی شوهرشما چیه؟

با غضب نگاهم کرد و گفت:

دیگه داری منو می ترسونی هااااااااااااااااااا

و بعد با تمسخر اضافه کرد: دیوونه‏تر از این که یکی تو داستان زندگی کنه؟ صدتا داستانو ببر بده به صندوقدار یه دونه نون سنگک بهت میده؟ آخه اینم شد کار؟ شد زندگی؟ که نفهمی شوهرت، خودشه یا شخصیت یکی از داستاناشه؟!

گفتم:

این که عالیه! میدونی مردم عاشق یه همچین آدمی هستن؟!

گفت:

– بعععععععله. مثل اتاق سنگی‏ای که تو پیچ جاده، یه لحظه به چشم بیاد! برا دیدن خوبه… برا زندگی چی؟

زن در حالی که بسیار به من نزدیک شده بود، دستش را دراز کرد تا نایلونی از توپ‏اش بکند وبعد در حالی که دستش مماس با دستم شده بود، آن را به طرفم دراز کرد و گفت:

چندتا گوجه بردار!!!

مرد داستانی که در ذهنم بود هنوز به روز عشق فکر می‏کرد و تا اینجا تصمیم گرفته بود به جای گل، برای همسرش بسته‏ای شکلات بخرد که دختر و پسرکوچکشان هم خوشحال بشوند. من بی اختیار کیسه پلاستیکی را گرفتم و همانطور که در آن گوجه می‏ریختم زن را دیدم که با غیض ازکنارم دور شد . چه خوب یادم آمد که ما هم گوجه لازم داشتیم . اما هنوز یادم نیامده بود که چرا وارد بقالی شده‏ام. همانطور که برای کمک به زن نایلونش را پر از گوجه می‏کردم، در ذهنم به مرد داستان هم کمک می‏کردم که برای روز عشق جعبه‏ی شکلات خوشمزه‏ای انتخاب کند.

زن از همان چند قدمی، نگاهی به من انداخت و با عصبانیت به طرفم آمد.از نگاهش ترسیدم و ایستادم. وقتی او به من رسید، با عصبانیت کیسه نایلون را از دستم کشید. سیب زمینی‏ها را خالی کرد و با اشاره به چشمهایم پرسید:

اینا گوجه ست؟

و بعد با همان حالت گفت:

کی گفت تو از ماشین پیاده شی؟ برو بچه‏ها تنهان .منم الآن میآم!!


حضرت رهبر فرموده‏اند: «افرادی که رأی مردم را نپذیرند صلاحیت حضور در چارچوب نظام را ندارند.» این فرمایش بیشتر از آن که خطی بکشد بر روی اپوزسیون، تفی می‏اندازد به صورت خود آقایون. البته آیات عظام حکومتی، از این فرمایشات دو نبش و کثیر‏المعنی که به آنها توانایی لغزندگی ماهی را بدهد زیاد بلد‏اند، ولی حتی اگر آن را تهدیدی معنی کنیم این چهارمین یا پنجمین خط و نشانی است که آقا می‏کشد. خط و نشان کشیدنِ زیاد، نشان درماندگی است نه اقتدار. آقا که ماشاء الله ولی فقیه جامع‏الشرایط هستند، باید بدانند، کسانی که برای مردم خط و نشان کشیده‏اند خیلی زود بر روی خودشان خطی کشیده شده است.


اصل تصویر


حضرت رهبر فرموده‏اند: «افرادی که رأی مردم را نپذیرند صلاحیت حضور در چارچوب نظام را ندارند.» این فرمایش بیشتر از آن که خطی بکشد بر روی اپوزسیون، تفی می‏اندازد به صورت خود آقایون. البته آیات عظام حکومتی، از این فرمایشات دو نبش و کثیر‏المعنی که به آنها توانایی لغزندگی ماهی را بدهد زیاد بلد‏اند، ولی حتی اگر آن را تهدیدی معنی کنیم این چهارمین یا پنجمین خط و نشانی است که آقا می‏کشد. خط و نشان کشیدنِ زیاد، نشان درماندگی است نه اقتدار. آقا که ماشاء الله ولی فقیه جامع‏الشرایط هستند، باید بدانند، کسانی که برای مردم خط و نشان کشیده‏اند خیلی زود بر روی خودشان خطی کشیده شده است.


اصل تصویر


برای مشاهده گزارش اینجا کلیک کنید
* تلویزیون انگلیسی زبان پرس تی وی، که بخش هایی از صحبت های عبدالمالک ریگی، رهبر گروه جندالله را پخش کرد، متعلق به جمهوری اسلامی است.

:بیشتر بخوانید

رادیو آلمان:


برای مشاهده گزارش اینجا کلیک کنید
* تلویزیون انگلیسی زبان پرس تی وی، که بخش هایی از صحبت های عبدالمالک ریگی، رهبر گروه جندالله را پخش کرد، متعلق به جمهوری اسلامی است.

:بیشتر بخوانید

رادیو آلمان:


فرهاد صوفی از دوستان من است. انسان بسیار با احساس و زجر کشیده و خودساخته ای است. اولین بار سالها قبل او را در شب بزرگداشت کشتار زندانیان سیاسی دیدم . بنا بود از اعدام برادرش در آن سال های جنون امام، سخن بگویداما بغض امانش را برید و نتوانست. بعدها که در جریان فعالیت‏های اجتماعی و حقوق بشری‏اش قرار گرفتم، دوستی ما بیشتر شد و اینجا و آنجا که هر کس را برای کمک پیشش فرستادم و دریغ نکرد ارادت من هم به انسانیت او بیشتر شد.

خبر شدم بیمار است. بیمارستان بوده و حالا دوران نقاهت را در خانه سپری می‏کند. ناراحت شدم که در زندگی شلوغ غرب چه ما از هم بیخبرمی‏مانیم. می‏دانم به وبلاگ من سرمی‏ زند. می خواهم از این طریق سوپرایزش کنم و از او عیادت کنم و دسته گل و آهنگی تقدیمش کنم:

سلام جناب صوفی. امیدوارم دوباره شاهد خنده‏های پر مهرتان باشم.





*****************



فرهاد صوفی از دوستان من است. انسان بسیار با احساس و زجر کشیده و خودساخته ای است. اولین بار سالها قبل او را در شب بزرگداشت کشتار زندانیان سیاسی دیدم . بنا بود از اعدام برادرش در آن سال های جنون امام، سخن بگویداما بغض امانش را برید و نتوانست. بعدها که در جریان فعالیت‏های اجتماعی و حقوق بشری‏اش قرار گرفتم، دوستی ما بیشتر شد و اینجا و آنجا که هر کس را برای کمک پیشش فرستادم و دریغ نکرد ارادت من هم به انسانیت او بیشتر شد.

خبر شدم بیمار است. بیمارستان بوده و حالا دوران نقاهت را در خانه سپری می‏کند. ناراحت شدم که در زندگی شلوغ غرب چه ما از هم بیخبرمی‏مانیم. می‏دانم به وبلاگ من سرمی‏ زند. می خواهم از این طریق سوپرایزش کنم و از او عیادت کنم و دسته گل و آهنگی تقدیمش کنم:

سلام جناب صوفی. امیدوارم دوباره شاهد خنده‏های پر مهرتان باشم.





*****************





همانقدر که از روش مبارزاتی عبدالمالک ریگی خوشحال نبودم از خبر دستگیری او هم خوشحال نیستم. جوانی که می‏توانست حالا در حال گذراندن دوره تخصصی خود در یکی از دانشگاه‏های دنیا باشد؛ بر اثر سیاست‏های غلط دولت مرکزی به راهی رفته است که باید به عنوان رهبر یک گروه مسلح دستگیر شود. عملیات جسورانه‏ای که نظام ادعا می‏کند برای این دستگیری انجام داده عبارت از آن است که بر اساس «اطلاعات جاسوسی» با خبر می‏شوند که عبدالمالک ریگی بر اثر یک بی احتیاطی، قصد دارد با هواپیمایی که مسیر پروازش از فراز کشور است، دست به مسافرت بزند. نظام برای دستگیری عبدالمالک ریگی، در زمان مناسب و با اسکورد هواپیماهای جنگی؛ هواپیمای مذکور را وادار به نشستن در یکی از فرودگاه های کشور می‏کند…

اعلام شده است که عبدالمالک ریگی علنی محاکمه خواهد شد. شکی نیست که نمایش بزرگی پیش رو داریم که از آن دهها پرونده و حکم اعدام برای خیلی از مبارزین غیر خشونت طلب در سطح استان و ایران تشکیل و صادر خواهد شد.

بیشتر بخوانید:

– تلویزیون الجزیره: مقامات پاکستانی اعلام کردند که ریگی را پنج روز قبل دستگیر و به ایران تحویل داده اند

– مجموعه لینک: بالاترین

_ دستگیری عبدالمالک ریگی؛ ابعادی فراتر از یک رویداد

معامله ای با چند روز جنجال خبری

*****************

عده ای معتقدند این خبر عمداً در این زمان منتشر شده تا سرپوشی باشد بر فیلمی که از حمله بیرحمانه نظام بر خوابگاههای دانشچویی منتشر شده. این فیلم را در زیر ببینید




VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!