Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

در فارس نیوز مطلبی تحت عنوان: نوروز در فرهنگ شیعه خواندنی است. باور می‏فرمایید حضرت امیر(ع) فرموده باشد: اصنعوا کل یوم نیروزا!! (چیزی در مایه‏های نوروزتان پیروز هر روزتان نوروز!). پس این زنده یاد مطهری چرا فحش را کشیده بود به پدران مرحوم ما؟ دم فارس نیوز گرم که علیرغم «فارس» نیوز بودنش عجب «نیروزای» عربی‏ای سر هم کرده است. انشاء‏الله تا سال دیگر، سردبیر و هیئت تحریریه همت مضاعف‏اشان باعث یافتن روایات زیر هم بشود:

امام جعفر صادق که فرمایش زیاد دارند در مورد چهارشنبه سوری فرمودند:

هذا چهارشنبه علاج‏الیرقان. ورپریده هایی که الپریدون فی هذا آتش یبدلون الله تبارک و تعالی رخسار‏الزرد آنها به السرخ سرخ سرخ الجیگری.

همچنین از امام سجاد علیه‏السلام نقل است:

الذین الپرتاب سفرة‏الهفت سین، ادخلون فی‏الجنتی بدون سین والجیم. المومنتو!: حضور الاحد دانه حجة‏الاسلام الواجب فی هر السفره، البدون الچک و الچانه





:ایمیل دریافتی

برای من و بسیاری چون من خبر کوتاه بود: “منصور خاکسار با مرگی اندیشیده از میان مارفت…” و صد البته تکان دهنده. من منصور را فقط در برخی آثارش دیده بودم و تصادفا ً سال ها پیش شبی را نیز چند ساعتی بعد از برنامه ای که برای او برقرار شده بود در میان جمعی از دوستان با او گذرانده بودم و طبیعتا ً در همان شب بسیار موجز از مشکلات زندگی شخصی اش چند کلامی شنیده بودم و بس.

همانطور که انتظار می رفت و مرسوم جامعۀ ادبی ماست، بسیاری از ادبای مهاجر نشین درد آشنای ما در سوگ منصور و شاید بهتر بگویم در یاد و بزرگداشت وجه ادبی و اجتماعی زندگی او سطوری را رقم زده و تلاش نمودند که “حقی” در مورد آن شاعر دردمند ادا کنند. از دردناکی تکرار فاجعه ای بگذرند و بگریزند که هر روز بیشتر و بیشتر گریبانگیر جامعۀ انسانی و در مورد ما گرفتار جامعۀ ایرانیان داخل و خارج از کشور است. از جمله همین چند روز پیش بود که خبر غم انگیز مرگ خواهر دوستی عزیز را شنیدم که به دور ازاو و مقیم اروپا بود . سراسیمه گوشی تلفن را برداشتم تا دلجویی کنم. دلجویی ام ناکام ماند چرا که با شنیدن خبر “مرگِ اندیشیده” آن زن عمیقا ً افسرده بغض در گلویم ترکید و اشکِ دلجو شونده ام را ناخواسته سرازیر کردم.

فقدان برخورد ژرف و تحلیلگرانه در واکنش های جامعۀ روشنفکر ما نسبت به خودکشی یک انسان دردمند و احساس شرم آنان از پرداختن به آن از یکسو ناشی از بی خبری از چگونگی حادثه بوده و موجه قلمداد می شود. امّا دلیل دیگر را می توان در نگرش هایی کاوش نمود نظیر توهم تقدس نخبگان و تبرّی اندیشمندان از نیازها و درگیری های زندگی افراد انسانی. مگر منصور خاکسار که قلبش از دردهای اجتماعی آزرده بود و لمس، مشاهده و اندیشیدن به دردها و مسائل اجتماعی او را به بیان ادیبانه و روشنگرانۀ آن ها سوق داده بود خود یکی از افراد همان جامعه نبود؟ مگر او درهمان جامعه زاده نشده بود و در دامان همان جامعه پرورش نیافته بود؟ آیا در اساس میان خودکشی آن زن افسرده در دانمارک و سیری و درماندگی از ادامۀ زندگی توسط منصور خاکسار چه تقاوتی می توان گذاشت؟ چرا خودکشی اندیشمند، ادیب و فیلسوفی چون صادق هدایت و یا شاعرو نویسنده زنده یاد غزالۀ علیزاده و نمونه های بسیار دیگر چه تفاوت اساسی با خودکشی منصور خاکسار داشته اند به جز شیوۀ جانبخشی و یا انگیزۀ بلافصلی که برهر کدام نمود یافته و باور شده اند؟

امّا انگیزۀ من از نگاشتن و در میان گذاشتن این نوشته مشاهدۀ نوشته ای به قلم حمید فروغ بود تحت عنوان “زشتی خودکشی منصور خاکسار” که قلب مرا بیش از شنیدن خبر خودکشی منصور به درد آورد. نه اینکه نوشتۀ این دوستمان و نوع نگرشش به این پدیدۀ دردناک نباید ابراز و یا منتشر می شد بلکه برعکس از او باید تشکر کنیم که تابوی پرداختن به یک مشکل اجتماعی را با شهامت شکست. اگر او این کار را نکرده بود من هم شاید به نوشتن این نوشته برانگیخته نمی شدم. ظاهرا ً این دوست عزیز به هر دلیلی در جریان جزئیات بیشتری در مورد زندگی “شخصی” و چگونگی خودکشی منصور عزیز بوده است و از جمله آشنایی او با فرزندان داغدار منصور و یا آگاهی او از جزئیات ناکامی در برخورد با پیچیدگی های زندگی خانوادگی و پدیدۀ موسوم به “شوک فرهنگی” و غیره او را به نوشتن مقاله اش واداشته است. امّا بکارگیری واژه ها و مقوله هایی نظیر “انتقام گیری” از “زندگی خودش” و از “دیگران” مرا به احساس تاسفی عمیق فروبرد. اینکه چگونه ما به خود اجازه می دهیم اینگونه بی مهابا و به دور از انصاف در مورد دیگران به کرسی داوری بنشینیم وتلویحا ً خط بطلان بر زندگی یک انسان دردمند و آزایخواه بکشیم، هرچند این انسان آزادیخواه به قضاوت دوستمان “علیرغم ۲۵ سال زندگی در غرب نوع زندگی مدرن و غربی را نخواست و نتوانست بشناسد و بیاموزد و زندگی کند” جای سؤال دارد. در اینجاست که بر من واکنش های متعدد قلم بدستانی که یکی پس از دیگری بدون پاگذاشتن به زندگی خصوصی شاعر ونویسندۀ فقیدمان به ذکر “مرگ ِ اندیشیده” بسنده کرده و یاد او را با اشاره به آثار ادبی و اجتماعی اش ، با سرودن شعری و یا بازنویسی ابیاتی از اشعار خودش گرامی داشتند و از صفات نکوهیده و ارزشمند انسانی اش نامی برده اند ارزش والائی می نهم. امّا بر آن باورم که عمل خودکشی منصور خاکسار در مقوله ای متفاوت با “مرگ ِ اندیشیده” می گنجد که نیازمند برخوردی بس مسؤلانه تر و بری از داوری های یکسویه می باشد.

ما در دورانی از تکامل بشریت به سر می بریم که حتی زندگی سرشار از ابهام و نابهنجاری هنرمند موزیک پاپ، مایکل جکسون را خیل ملیونی دوستدارانش و حتی منتقدینش با گذشتی سخاوتمندانه نگریستند و تاکید عمومی بر ارزش هایی که دوستداران هنر مایکل جکسون برای زندگی هنری او قائل هستند قرار گرفت.

چرا راه دور برویم، همین برادر منصور فقید، نسیم خاکسار نبود که با آن قطعۀ بسیار زیبای “مرائی کافر است” در آن روزهایی که کارخانۀ مهیب تواب سازی اسدلله لاجوردی و سیستم جنایتکارانه ای که در زندان های رژیم اسلامی در امر تخریب شخصیت زندانی های سیاسی و عقیدتی به رکوردی تاریخی دست یازیده بود به دفاعی دلیرانه از قربانیان آن سیستم مخوف پرداخت. او با آن نوشتۀ داستان وارش اذهانی را که بطور قابل درک اما غیر قابل دفاع سوراخ دعا را گم کرده و به جای سیسم لاجوردی ستیزی به” تواب” ستیزی نازل می شدند هدف گرفته بود و ما را به بازنگری احساساتمان و ریشه یابی “توابیت” و تواب پروری می خواند.

اگر دوست عزیزمان، “حمید فروغ” که قطعا ً با نیت خیر به قضاوت در مورد “زشتی” عمل خودکشی منصور خاکسار پرداخته اند اندکی بیشتر قبل از انتشار عمومی این داوری یکجانبۀ خود تامل می نمود می بایست به الفبای روانشناسی معاصر نظری می انداخت. دوران ما دورانی است که حکم اعدام سالیان درازی است که از عرصۀ قضائی بسیاری از جوامع پیشرفته برچیده شده است. امروزه علم روانشناسی به بررسی علت و معلولی رفتارهای نابهنجار انسان های “بزهکار” و حتی جنایتکار می پردازد و ریشۀ اصلی آن ها را در زمینه های اجتماعی (فقر، نابرابری اجتماعی، توارث، و….) جستجو می کند. واژه هایی چون انتفام گیری عملا در واژه نامه های علمی رنگ باخته و مدل های رفتاری انسان ها در مقوله های نوینی دسته بندی و تعریف می شوند. در این میان عمل خودکشی بطور مشخص نه تنها به عنوان پدیده ای ناشی از درماندگی، یاس و افسردگی افراد انسانی که توان تحمل شرایط خود و یا پیرامون خود را از کف می دهند، بلکه اکثرا ً نتیجۀ لحظاتی ارزیابی می شوند که شرایط ذهنی و روحی شخص خودکشی کننده بنا به دلایلی دچارش می گردد. غا لبا ً اگر فرد مرتکب خودکشی قبل از اینکه دیر شود نجات داده شود و برایش کمک برسد حتی خودش از عمل خود پشیمان شده و در بسیاری موارد عملش برای خودش هم پذیرفتنی ارزیابی نمی شود.

آنچه که من در این نوشته قصد اشاره به آن دارم این است که دوست ادیب و نویسندۀ جان از کف دادۀ ما منصور خاکسار قطعا ً در شرایطی از زندگی خود قرار داشته است که آشکارا نیاز به یاری روانپزشکانه، اجتماعی و شاید حتی بیش از هرچیز پزشکی داشته است که ظاهرا ً به هر دلیلی و دست کم درروزها، لحظات و ساعات قبل از خودکشی از آن محروم بوده است. اینک که از این مهم باز ماندیم، دست کم بیاییم یاد شاعر و نویسندۀ فقیدمان را آنطور که شایستۀ اوست گرامی بداریم. ایکاش که حتی بنیادی به نام منصور خاکسار برپا می نمودیم که تلاش برای برخوردی راهگشا با پدیدۀ افسردگی و سرخوردگی و حتی در سطح وسیع تری روانپریشی انسانی را در برنامۀ خود قرار می داد.

محمد پیام

ونکوور



:ایمیل دریافتی

برای من و بسیاری چون من خبر کوتاه بود: “منصور خاکسار با مرگی اندیشیده از میان مارفت…” و صد البته تکان دهنده. من منصور را فقط در برخی آثارش دیده بودم و تصادفا ً سال ها پیش شبی را نیز چند ساعتی بعد از برنامه ای که برای او برقرار شده بود در میان جمعی از دوستان با او گذرانده بودم و طبیعتا ً در همان شب بسیار موجز از مشکلات زندگی شخصی اش چند کلامی شنیده بودم و بس.

همانطور که انتظار می رفت و مرسوم جامعۀ ادبی ماست، بسیاری از ادبای مهاجر نشین درد آشنای ما در سوگ منصور و شاید بهتر بگویم در یاد و بزرگداشت وجه ادبی و اجتماعی زندگی او سطوری را رقم زده و تلاش نمودند که “حقی” در مورد آن شاعر دردمند ادا کنند. از دردناکی تکرار فاجعه ای بگذرند و بگریزند که هر روز بیشتر و بیشتر گریبانگیر جامعۀ انسانی و در مورد ما گرفتار جامعۀ ایرانیان داخل و خارج از کشور است. از جمله همین چند روز پیش بود که خبر غم انگیز مرگ خواهر دوستی عزیز را شنیدم که به دور ازاو و مقیم اروپا بود . سراسیمه گوشی تلفن را برداشتم تا دلجویی کنم. دلجویی ام ناکام ماند چرا که با شنیدن خبر “مرگِ اندیشیده” آن زن عمیقا ً افسرده بغض در گلویم ترکید و اشکِ دلجو شونده ام را ناخواسته سرازیر کردم.

فقدان برخورد ژرف و تحلیلگرانه در واکنش های جامعۀ روشنفکر ما نسبت به خودکشی یک انسان دردمند و احساس شرم آنان از پرداختن به آن از یکسو ناشی از بی خبری از چگونگی حادثه بوده و موجه قلمداد می شود. امّا دلیل دیگر را می توان در نگرش هایی کاوش نمود نظیر توهم تقدس نخبگان و تبرّی اندیشمندان از نیازها و درگیری های زندگی افراد انسانی. مگر منصور خاکسار که قلبش از دردهای اجتماعی آزرده بود و لمس، مشاهده و اندیشیدن به دردها و مسائل اجتماعی او را به بیان ادیبانه و روشنگرانۀ آن ها سوق داده بود خود یکی از افراد همان جامعه نبود؟ مگر او درهمان جامعه زاده نشده بود و در دامان همان جامعه پرورش نیافته بود؟ آیا در اساس میان خودکشی آن زن افسرده در دانمارک و سیری و درماندگی از ادامۀ زندگی توسط منصور خاکسار چه تقاوتی می توان گذاشت؟ چرا خودکشی اندیشمند، ادیب و فیلسوفی چون صادق هدایت و یا شاعرو نویسنده زنده یاد غزالۀ علیزاده و نمونه های بسیار دیگر چه تفاوت اساسی با خودکشی منصور خاکسار داشته اند به جز شیوۀ جانبخشی و یا انگیزۀ بلافصلی که برهر کدام نمود یافته و باور شده اند؟

امّا انگیزۀ من از نگاشتن و در میان گذاشتن این نوشته مشاهدۀ نوشته ای به قلم حمید فروغ بود تحت عنوان “زشتی خودکشی منصور خاکسار” که قلب مرا بیش از شنیدن خبر خودکشی منصور به درد آورد. نه اینکه نوشتۀ این دوستمان و نوع نگرشش به این پدیدۀ دردناک نباید ابراز و یا منتشر می شد بلکه برعکس از او باید تشکر کنیم که تابوی پرداختن به یک مشکل اجتماعی را با شهامت شکست. اگر او این کار را نکرده بود من هم شاید به نوشتن این نوشته برانگیخته نمی شدم. ظاهرا ً این دوست عزیز به هر دلیلی در جریان جزئیات بیشتری در مورد زندگی “شخصی” و چگونگی خودکشی منصور عزیز بوده است و از جمله آشنایی او با فرزندان داغدار منصور و یا آگاهی او از جزئیات ناکامی در برخورد با پیچیدگی های زندگی خانوادگی و پدیدۀ موسوم به “شوک فرهنگی” و غیره او را به نوشتن مقاله اش واداشته است. امّا بکارگیری واژه ها و مقوله هایی نظیر “انتقام گیری” از “زندگی خودش” و از “دیگران” مرا به احساس تاسفی عمیق فروبرد. اینکه چگونه ما به خود اجازه می دهیم اینگونه بی مهابا و به دور از انصاف در مورد دیگران به کرسی داوری بنشینیم وتلویحا ً خط بطلان بر زندگی یک انسان دردمند و آزایخواه بکشیم، هرچند این انسان آزادیخواه به قضاوت دوستمان “علیرغم ۲۵ سال زندگی در غرب نوع زندگی مدرن و غربی را نخواست و نتوانست بشناسد و بیاموزد و زندگی کند” جای سؤال دارد. در اینجاست که بر من واکنش های متعدد قلم بدستانی که یکی پس از دیگری بدون پاگذاشتن به زندگی خصوصی شاعر ونویسندۀ فقیدمان به ذکر “مرگ ِ اندیشیده” بسنده کرده و یاد او را با اشاره به آثار ادبی و اجتماعی اش ، با سرودن شعری و یا بازنویسی ابیاتی از اشعار خودش گرامی داشتند و از صفات نکوهیده و ارزشمند انسانی اش نامی برده اند ارزش والائی می نهم. امّا بر آن باورم که عمل خودکشی منصور خاکسار در مقوله ای متفاوت با “مرگ ِ اندیشیده” می گنجد که نیازمند برخوردی بس مسؤلانه تر و بری از داوری های یکسویه می باشد.

ما در دورانی از تکامل بشریت به سر می بریم که حتی زندگی سرشار از ابهام و نابهنجاری هنرمند موزیک پاپ، مایکل جکسون را خیل ملیونی دوستدارانش و حتی منتقدینش با گذشتی سخاوتمندانه نگریستند و تاکید عمومی بر ارزش هایی که دوستداران هنر مایکل جکسون برای زندگی هنری او قائل هستند قرار گرفت.

چرا راه دور برویم، همین برادر منصور فقید، نسیم خاکسار نبود که با آن قطعۀ بسیار زیبای “مرائی کافر است” در آن روزهایی که کارخانۀ مهیب تواب سازی اسدلله لاجوردی و سیستم جنایتکارانه ای که در زندان های رژیم اسلامی در امر تخریب شخصیت زندانی های سیاسی و عقیدتی به رکوردی تاریخی دست یازیده بود به دفاعی دلیرانه از قربانیان آن سیستم مخوف پرداخت. او با آن نوشتۀ داستان وارش اذهانی را که بطور قابل درک اما غیر قابل دفاع سوراخ دعا را گم کرده و به جای سیسم لاجوردی ستیزی به” تواب” ستیزی نازل می شدند هدف گرفته بود و ما را به بازنگری احساساتمان و ریشه یابی “توابیت” و تواب پروری می خواند.

اگر دوست عزیزمان، “حمید فروغ” که قطعا ً با نیت خیر به قضاوت در مورد “زشتی” عمل خودکشی منصور خاکسار پرداخته اند اندکی بیشتر قبل از انتشار عمومی این داوری یکجانبۀ خود تامل می نمود می بایست به الفبای روانشناسی معاصر نظری می انداخت. دوران ما دورانی است که حکم اعدام سالیان درازی است که از عرصۀ قضائی بسیاری از جوامع پیشرفته برچیده شده است. امروزه علم روانشناسی به بررسی علت و معلولی رفتارهای نابهنجار انسان های “بزهکار” و حتی جنایتکار می پردازد و ریشۀ اصلی آن ها را در زمینه های اجتماعی (فقر، نابرابری اجتماعی، توارث، و….) جستجو می کند. واژه هایی چون انتفام گیری عملا در واژه نامه های علمی رنگ باخته و مدل های رفتاری انسان ها در مقوله های نوینی دسته بندی و تعریف می شوند. در این میان عمل خودکشی بطور مشخص نه تنها به عنوان پدیده ای ناشی از درماندگی، یاس و افسردگی افراد انسانی که توان تحمل شرایط خود و یا پیرامون خود را از کف می دهند، بلکه اکثرا ً نتیجۀ لحظاتی ارزیابی می شوند که شرایط ذهنی و روحی شخص خودکشی کننده بنا به دلایلی دچارش می گردد. غا لبا ً اگر فرد مرتکب خودکشی قبل از اینکه دیر شود نجات داده شود و برایش کمک برسد حتی خودش از عمل خود پشیمان شده و در بسیاری موارد عملش برای خودش هم پذیرفتنی ارزیابی نمی شود.

آنچه که من در این نوشته قصد اشاره به آن دارم این است که دوست ادیب و نویسندۀ جان از کف دادۀ ما منصور خاکسار قطعا ً در شرایطی از زندگی خود قرار داشته است که آشکارا نیاز به یاری روانپزشکانه، اجتماعی و شاید حتی بیش از هرچیز پزشکی داشته است که ظاهرا ً به هر دلیلی و دست کم درروزها، لحظات و ساعات قبل از خودکشی از آن محروم بوده است. اینک که از این مهم باز ماندیم، دست کم بیاییم یاد شاعر و نویسندۀ فقیدمان را آنطور که شایستۀ اوست گرامی بداریم. ایکاش که حتی بنیادی به نام منصور خاکسار برپا می نمودیم که تلاش برای برخوردی راهگشا با پدیدۀ افسردگی و سرخوردگی و حتی در سطح وسیع تری روانپریشی انسانی را در برنامۀ خود قرار می داد.

محمد پیام

ونکوور


ماکان

March - 25 - 20107 COMMENTS

یکی ایمیل زده که: چرا در مورد ماکان نمی‏نویسی؟!

نوشتم: انگار نوشتن در مورد همه چیز شده شغل من!

جواب داد که: نه؛ اما ما برای خیلی چیزها مشتری تو هستیم! وقتی بیاییم و خبری نبینیم می‏مانیم که کجا برویم!

برای اینکه مشتری های من جنسشان جور بشود(!) عرض می کنم:

ماکان، ماکان است؛ نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر و سفر به هیچ کجای کره زمین جرم نیست و حق انسان است.:

به حرمت احساس ندا.

مهم مائیم و ندا.

تکلیف ما با خود ماست. تکلیف ندا را تاریخ روشن کرده. او ننگی شد که نظام نمی‏تواند رنگش را از خود پاک کند. باید گذشت از ماجراهای روز. باید مجسمه‏هایی را دید که بانوی «ندای ایران» را در میدان‏های اصلی شهرهای ایران به جای شاه و شیخ بر سکوها ایستاده نشان خواهد داد. مدت‏ها بعد از من و تو و ما و ماکان.


ماکان

March - 24 - 2010ADD COMMENTS

یکی ایمیل زده که: چرا در مورد ماکان نمی‏نویسی؟!

نوشتم: انگار نوشتن در مورد همه چیز شده شغل من!

جواب داد که: نه؛ اما ما برای خیلی چیزها مشتری تو هستیم! وقتی بیاییم و خبری نبینیم می‏مانیم که کجا برویم!

برای اینکه مشتری های من جنسشان جور بشود(!) عرض می کنم:

ماکان، ماکان است؛ نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر و سفر به هیچ کجای کره زمین جرم نیست و حق انسان است.:

به حرمت احساس ندا.

مهم مائیم و ندا.

تکلیف ما با خود ماست. تکلیف ندا را تاریخ روشن کرده. او ننگی شد که نظام نمی‏تواند رنگش را از خود پاک کند. باید گذشت از ماجراهای روز. باید مجسمه‏هایی را دید که بانوی «ندای ایران» را در میدان‏های اصلی شهرهای ایران به جای شاه و شیخ بر سکوها ایستاده نشان خواهد داد. مدت‏ها بعد از من و تو و ما و ماکان.




این عضو قدیمی کانون نویسندگان ایران که مدتها بود عضو کانون نویسندگان در تبعید شده بود در تصمیمی ناگهانی قصد رفتن کرد. تسلیت به برادر ادیبش نسیم خاکسار عزیز وبه بازماندگانش.

از منصور خاکسار ۱۳ مجموعه شعر به نام‌های “کارنامه خون”، “حیدر و انقلاب”، شراره‌های شب، سرزمین شاعر، “با طره دانش عشق”، و قصیده “سفری در مه”، به فارسی و لس‌آنجلسی‌ها، تا این نقطه، آن سوی برهنگی، و چند نقطه دیگر، و با آن نقطه، به دو زبان فارسی و انگلیسی منتشر شده است.

او را در حال شعر خوانی در این آخرین جلسه‏ای که شرکت داشت ببینید:


این عضو قدیمی کانون نویسندگان ایران که مدتها بود عضو کانون نویسندگان در تبعید شده بود در تصمیمی ناگهانی قصد رفتن کرد. تسلیت به برادر ادیبش نسیم خاکسار عزیز وبه بازماندگانش.

از منصور خاکسار ۱۳ مجموعه شعر به نام‌های “کارنامه خون”، “حیدر و انقلاب”، شراره‌های شب، سرزمین شاعر، “با طره دانش عشق”، و قصیده “سفری در مه”، به فارسی و لس‌آنجلسی‌ها، تا این نقطه، آن سوی برهنگی، و چند نقطه دیگر، و با آن نقطه، به دو زبان فارسی و انگلیسی منتشر شده است.

او را در حال شعر خوانی در این آخرین جلسه‏ای که شرکت داشت ببینید:


با تشکر از بلوچ ایرو. امیدوارم مسئولان سایت بلوچی پهره که در آخرین روزهای سال قبل مورد تفقد نظام واقع گشته و فیلتر که چه عرض کنم، وبلاگشان کلاً حذف شد از آغاز به کار مجدد خود در آدرس جدید اطلاع بدهند.

بهارگاه است


و


دل بیقرار


بیا تا ببین‏امت


غرق‏ام در اندوه تو


غنچه ها


و


گلها


می‏خندند


ابرها امروز


دوباره در حال جمع شدنند


باغ است و بهار


کشت است و کشار


بیا ببینم‏ات


از فرط اندوه تو


روی تابه میسوزم


این راز دل را


دلبر


همه جا می‏گوید


من بیقرارم


بهار است و گل


بلبل دیوانه‏ی بوی گلهاست


جاروک سراینده‏ی این شعرهاست


زمین سبز


توپ است و صداها


بیا ببینم‏ات


غرق‏ام در اندوه تو





VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!