خری برای گوسفندان سخنرانی می کرد. نطق خر که طولانی شد و گوسفندان خم به ابرو نیاوردند کره خری از گوسفندی پرسید چه می شود شما را که گوش می دهید این حیوان چهارپا را؟ گوسفند لختی خیره به کره خر نگریست و گفت: ما این خر را از کره خری می شناسیم. آنزمان چون تو جانب ما را داشت اکنون که خر شده یادش رفته.
بیت:
ای که بز می پنداری این و آن را
شاخ دارند!مواظب باش! ماتحت خود را
خری برای گوسفندان سخنرانی می کرد. نطق خر که طولانی شد و گوسفندان خم به ابرو نیاوردند کره خری از گوسفندی پرسید چه می شود شما را که گوش می دهید این حیوان چهارپا را؟ گوسفند لختی خیره به کره خر نگریست و گفت: ما این خر را از کره خری می شناسیم. آنزمان چون تو جانب ما را داشت اکنون که خر شده یادش رفته.
بیت:
ای که بز می پنداری این و آن را
شاخ دارند!مواظب باش! ماتحت خود را
آموزش و پرورش استان اصفهان ثبت نام از دانش آموزان افعانستانی را ممنوع کرده است. سرگردانیِ هیفده هزار دانش آموز افغانستانی مرا یاد سیبل هدینگام انداخت. روستایی است در انگلیس نزدیک آکسفورد که تمام ساکنینش با منطق ما کافر بودند. موقع باز شدن مدارس بود. وضعیت پاسپورت و ویزایمان درست که نبود هیچ، خیلی هم قاچاقی زندگی می کردیم. باز شدن مدارس و هدر رفتن وقت بچه ها وادارم کرد جرأت کنم و برای گرفتن اطلاعات تا مدرسه بروم.
رییس مدرسه اول سه تا صندلی برای بچه ها گذاشت و از یک ظرف شیشه ای به آنها شکلات تعارف کرد. بعد با من دست داد و خودش را معرفی کرد و بدون آنکه منتظر بماند نشست پشت میز و رو کرد به بچه ها و گفت: اول اسم کدام خوشگل را بنویسم؟
اسامی را از کج و معوجترینشان شروع کردم تا رسیدم به آخری.
پرسید: کارنامه ی سال قبلشان را داری؟
گفتم: با عرض معذرت…
گفت: اشکالی ندارد. سوادشان را می سنجیم و توی کلاس مناسب می گذاریمشان.
گفتم: نه جناب! ما اصلاً اقامتمان زیر سئوال است!
از بالای عینک نگاهِ کافریِ تعجب زده ای کرد و گفت: آن قضایا مربوط می شود به شما و اداره ی گذرنامه. از نظر من وقتی مدارس باز هستند و کودکان در سن مدرسه باید سر کلاس درس باشند نه در خانه.
وقتی برمی گشتم با خودم گفتم: عجب کافرِ انسانی! حیف که مسلمان نمی شود.
آموزش و پرورش استان اصفهان ثبت نام از دانش آموزان افعانستانی را ممنوع کرده است. سرگردانیِ هیفده هزار دانش آموز افغانستانی مرا یاد سیبل هدینگام انداخت. روستایی است در انگلیس نزدیک آکسفورد که تمام ساکنینش با منطق ما کافر بودند. موقع باز شدن مدارس بود. وضعیت پاسپورت و ویزایمان درست که نبود هیچ، خیلی هم قاچاقی زندگی می کردیم. باز شدن مدارس و هدر رفتن وقت بچه ها وادارم کرد جرأت کنم و برای گرفتن اطلاعات تا مدرسه بروم.
رییس مدرسه اول سه تا صندلی برای بچه ها گذاشت و از یک ظرف شیشه ای به آنها شکلات تعارف کرد. بعد با من دست داد و خودش را معرفی کرد و بدون آنکه منتظر بماند نشست پشت میز و رو کرد به بچه ها و گفت: اول اسم کدام خوشگل را بنویسم؟
اسامی را از کج و معوجترینشان شروع کردم تا رسیدم به آخری.
پرسید: کارنامه ی سال قبلشان را داری؟
گفتم: با عرض معذرت…
گفت: اشکالی ندارد. سوادشان را می سنجیم و توی کلاس مناسب می گذاریمشان.
گفتم: نه جناب! ما اصلاً اقامتمان زیر سئوال است!
از بالای عینک نگاهِ کافریِ تعجب زده ای کرد و گفت: آن قضایا مربوط می شود به شما و اداره ی گذرنامه. از نظر من وقتی مدارس باز هستند و کودکان در سن مدرسه باید سر کلاس درس باشند نه در خانه.
وقتی برمی گشتم با خودم گفتم: عجب کافرِ انسانی! حیف که مسلمان نمی شود.
تعدادی از کارگران شهرداری زاهدان به عنوان اعتراض جلوی خانه ی کارگر جمع شدند. من فکر می کنم این آقایان قاچاقچی هستند. اگر نیستند مگر توی ایران شهرداری کم بود که اینها رفته اند شهرداری زاهدان استخدام شده اند؟ تازه اگر هم کارگر باشند، کافرو ضد انقلابند. کارگرمسلمان انقلابی مگر مغز خر خورده که تحصن کند؟
حالا کاش طوری شده بود:
هفت سال قبل تعاون مسکن شهرداری از آنها نفری دو و نیم میلیون تومان گرفته که برایشان خانه بسازد. امروز زمینها و خانه ها را یک عده ” متصلتر” صاحب شده اند. بی صبری اینها نشانه ی بی ایمانی اینهاست. عجب رویی دارند این بلوچ ها و سیستانی ها. بی خود توی شهرداری استخدامشان کردند. به اینها رو بدهید فردا توقع می کنند آقای استاندار توی وبلاگ پر بارش به اینگونه مسائل آبکی هم بپردازد.
بیخود نیست که می کشند اینها را و اعلام می کنند کشتیم تعدادی قاچاقچی را!
تعدادی از کارگران شهرداری زاهدان به عنوان اعتراض جلوی خانه ی کارگر جمع شدند. من فکر می کنم این آقایان قاچاقچی هستند. اگر نیستند مگر توی ایران شهرداری کم بود که اینها رفته اند شهرداری زاهدان استخدام شده اند؟ تازه اگر هم کارگر باشند، کافرو ضد انقلابند. کارگرمسلمان انقلابی مگر مغز خر خورده که تحصن کند؟
حالا کاش طوری شده بود:
هفت سال قبل تعاون مسکن شهرداری از آنها نفری دو و نیم میلیون تومان گرفته که برایشان خانه بسازد. امروز زمینها و خانه ها را یک عده ” متصلتر” صاحب شده اند. بی صبری اینها نشانه ی بی ایمانی اینهاست. عجب رویی دارند این بلوچ ها و سیستانی ها. بی خود توی شهرداری استخدامشان کردند. به اینها رو بدهید فردا توقع می کنند آقای استاندار توی وبلاگ پر بارش به اینگونه مسائل آبکی هم بپردازد.
بیخود نیست که می کشند اینها را و اعلام می کنند کشتیم تعدادی قاچاقچی را!
شیخا! گیرم که این را زدی به خال
با خال های داده بر باد چه می کنی؟
شیخا! گیرم که این را زدی به خال
با خال های داده بر باد چه می کنی؟
با اینکه من علاقه ی چندانی به مشکلات ندارم اما به نظر می رسد که آنها عاشق من هستند. اخیراً تعدادی از آنها دسته جمعی به سراغم آمدند و نزدیک بود با محبتهای خرکی خود دمار از روزگار من بدر آورند. خوشبختانه این بار نیز توانستم از دست آنها جان سالم بدر برم. اینکه این بیرون آمدن چقدر طولانی باشد و دوباره کدام دسته هوس دیدن بکند، چیزی است که همیشه از پیش بینی اش عاجزم. اما دم غنیمت است. هم سلام می کنم و هم عذر خواهی از غیبت صغری و هم تشکر از محبتهای بیکران.
متأسفانه اینگونه به نظر می رسد که در غیاب من جهان دور برداشته و دمار از روزگار خیلی ها در آورده. دل خنک دارید که در وبلاگ آنرا سر جایش می نشانیم و توی دهانش می زنیم و خودمان جهان تعیین خواهیم کرد. باید در صحنه ماند که راز
بقادر صحنه ماندن است.
با اینکه من علاقه ی چندانی به مشکلات ندارم اما به نظر می رسد که آنها عاشق من هستند. اخیراً تعدادی از آنها دسته جمعی به سراغم آمدند و نزدیک بود با محبتهای خرکی خود دمار از روزگار من بدر آورند. خوشبختانه این بار نیز توانستم از دست آنها جان سالم بدر برم. اینکه این بیرون آمدن چقدر طولانی باشد و دوباره کدام دسته هوس دیدن بکند، چیزی است که همیشه از پیش بینی اش عاجزم. اما دم غنیمت است. هم سلام می کنم و هم عذر خواهی از غیبت صغری و هم تشکر از محبتهای بیکران.
متأسفانه اینگونه به نظر می رسد که در غیاب من جهان دور برداشته و دمار از روزگار خیلی ها در آورده. دل خنک دارید که در وبلاگ آنرا سر جایش می نشانیم و توی دهانش می زنیم و خودمان جهان تعیین خواهیم کرد. باید در صحنه ماند که راز
بقادر صحنه ماندن است.