امید معماریان و روزبه ابراهیمی گفته اند آن سلولهای سی متری و عافیت و سلامت درونشان اعترافاتی بوده اند برای نجات جان خانواده ی زیر تیغشان. این اعترافاتی که کرده اند بعد از آن اعترافاتی که از آنها گرفته اند، چنان مرتضوی را خشمگین کرده که دارد جسم سختش را دور سرش می چرخاند. وقتی خون، جلوی چشمان کفتار را بگیرد وضعیت حتماً قرمز می شود.
امید معماریان و روزبه ابراهیمی گفته اند آن سلولهای سی متری و عافیت و سلامت درونشان اعترافاتی بوده اند برای نجات جان خانواده ی زیر تیغشان. این اعترافاتی که کرده اند بعد از آن اعترافاتی که از آنها گرفته اند، چنان مرتضوی را خشمگین کرده که دارد جسم سختش را دور سرش می چرخاند. وقتی خون، جلوی چشمان کفتار را بگیرد وضعیت حتماً قرمز می شود.
خرسی، عنتری را به مقام قضاوت گمارد. عنتر عدالت را به زشتی خود در آورد. عاقبت خرد و کلان داد برآورد که عنتر باید برود. خرگوشی مردنی گفت:
اگر این عنتر برود بوزینه ای دیگر بیاید، چاره ای کنیم تا خرس برود.
اگر این عنتر برود بوزینه ای دیگر بیاید، چاره ای کنیم تا خرس برود.
خرسی، عنتری را به مقام قضاوت گمارد. عنتر عدالت را به زشتی خود در آورد. عاقبت خرد و کلان داد برآورد که عنتر باید برود. خرگوشی مردنی گفت:
اگر این عنتر برود بوزینه ای دیگر بیاید، چاره ای کنیم تا خرس برود.
اگر این عنتر برود بوزینه ای دیگر بیاید، چاره ای کنیم تا خرس برود.
مجلس و قوه ی قضائیه به هم پریده اند و خشتک همدیگر را دریده اند.
آن ادعا دارد که این قاتل است و جانی. این پرونده رو کرده که آن چاقوکش است و زانی.
چون یکی را امام زمان انتخاب کرده و دیگری را ولی فقیه چاره ای نیست جز پذیرفتن حرف هر دو.
آن ادعا دارد که این قاتل است و جانی. این پرونده رو کرده که آن چاقوکش است و زانی.
چون یکی را امام زمان انتخاب کرده و دیگری را ولی فقیه چاره ای نیست جز پذیرفتن حرف هر دو.
مجلس و قوه ی قضائیه به هم پریده اند و خشتک همدیگر را دریده اند.
آن ادعا دارد که این قاتل است و جانی. این پرونده رو کرده که آن چاقوکش است و زانی.
چون یکی را امام زمان انتخاب کرده و دیگری را ولی فقیه چاره ای نیست جز پذیرفتن حرف هر دو.
آن ادعا دارد که این قاتل است و جانی. این پرونده رو کرده که آن چاقوکش است و زانی.
چون یکی را امام زمان انتخاب کرده و دیگری را ولی فقیه چاره ای نیست جز پذیرفتن حرف هر دو.
آخوندی و روباهی و گرگی به سویی می رفتند که این همسویی از آخوند یرآید. در راه خری دیدند. گرگ گفت:
گر همراهی کنید در چشم بهم زدنی نهاری مهیا کنم. روباه با تمسخر از آخوند پرسید:
یا شیخ! شرع چه می گوید؟
آخوند با پر رویی گفت:
باشد تا از خود شرع پرسیده در دمی باز آیم. پس بر خر سوار شد و بر او سیخی بزد و خر چهار نعل از آنجا دور شد. گرگ و روباه هر چه منتظر ماندند آخوند باز نیامد. چون غروب شد گرگ بی تابی می کرد اما روباه آرام بود. گرگ از روباه پرسید: نگران شیخ نیستی؟
روباه گفت: شیخ با شرع کنار آید، نگران خر هستم.
گر همراهی کنید در چشم بهم زدنی نهاری مهیا کنم. روباه با تمسخر از آخوند پرسید:
یا شیخ! شرع چه می گوید؟
آخوند با پر رویی گفت:
باشد تا از خود شرع پرسیده در دمی باز آیم. پس بر خر سوار شد و بر او سیخی بزد و خر چهار نعل از آنجا دور شد. گرگ و روباه هر چه منتظر ماندند آخوند باز نیامد. چون غروب شد گرگ بی تابی می کرد اما روباه آرام بود. گرگ از روباه پرسید: نگران شیخ نیستی؟
روباه گفت: شیخ با شرع کنار آید، نگران خر هستم.
آخوندی و روباهی و گرگی به سویی می رفتند که این همسویی از آخوند یرآید. در راه خری دیدند. گرگ گفت:
گر همراهی کنید در چشم بهم زدنی نهاری مهیا کنم. روباه با تمسخر از آخوند پرسید:
یا شیخ! شرع چه می گوید؟
آخوند با پر رویی گفت:
باشد تا از خود شرع پرسیده در دمی باز آیم. پس بر خر سوار شد و بر او سیخی بزد و خر چهار نعل از آنجا دور شد. گرگ و روباه هر چه منتظر ماندند آخوند باز نیامد. چون غروب شد گرگ بی تابی می کرد اما روباه آرام بود. گرگ از روباه پرسید: نگران شیخ نیستی؟
روباه گفت: شیخ با شرع کنار آید، نگران خر هستم.
گر همراهی کنید در چشم بهم زدنی نهاری مهیا کنم. روباه با تمسخر از آخوند پرسید:
یا شیخ! شرع چه می گوید؟
آخوند با پر رویی گفت:
باشد تا از خود شرع پرسیده در دمی باز آیم. پس بر خر سوار شد و بر او سیخی بزد و خر چهار نعل از آنجا دور شد. گرگ و روباه هر چه منتظر ماندند آخوند باز نیامد. چون غروب شد گرگ بی تابی می کرد اما روباه آرام بود. گرگ از روباه پرسید: نگران شیخ نیستی؟
روباه گفت: شیخ با شرع کنار آید، نگران خر هستم.
کفتارها چند خر را به خدمت گرفتند تا آهوان را به محاصره ی خود در آورند. خرها درنده نبودند اما خیلی خر بودند. کفتارها هر بار به بهانه ای آهویی را می دریدند و خرها هر روز به دلیلی نمی دیدند. وقتی وحشیگری از حد گذشت خرها شاکی شدند. کفتارها که مدتها بود به هیچ خری محتاج نبودند عذر آنها را خواستند و به جای آنها کفتارهای نیمه الاغ را به خدمت گرفتند. خرها برای رماندن آهوان عرعرهای فراوانی کردند اما آهوان از خشم، خود را به کری زدند. عاقبت همانطور که افتد و دانی، به صورت ناگهانی کفتارهای پیر و کفتارهای نیمه الاغ به جان هم افتادند. آهویی از آهوان فریاد زد: گاه نجات فرارسیده اگر خرها بگذارند.
کفتارها چند خر را به خدمت گرفتند تا آهوان را به محاصره ی خود در آورند. خرها درنده نبودند اما خیلی خر بودند. کفتارها هر بار به بهانه ای آهویی را می دریدند و خرها هر روز به دلیلی نمی دیدند. وقتی وحشیگری از حد گذشت خرها شاکی شدند. کفتارها که مدتها بود به هیچ خری محتاج نبودند عذر آنها را خواستند و به جای آنها کفتارهای نیمه الاغ را به خدمت گرفتند. خرها برای رماندن آهوان عرعرهای فراوانی کردند اما آهوان از خشم، خود را به کری زدند. عاقبت همانطور که افتد و دانی، به صورت ناگهانی کفتارهای پیر و کفتارهای نیمه الاغ به جان هم افتادند. آهویی از آهوان فریاد زد: گاه نجات فرارسیده اگر خرها بگذارند.