بعد از گرجستان و اوکراین نوبت انقلاب لبنان رسیده است. خوش به حال لبنانی ها که رفیقی داشتند تا با قربانی شدن، انقلابشان را مخملین کند. نگران خودمان هستم. اگر همه ی «رفقا» را هم بکشند انقلابمان مخملین نمی شود. آقایان هم که سُرخند و جز سیاهی نمی کارند می ترسم در عصر انقلاب های رنگ وارنگ سهم ما باز مخلوطی از خون و جنون باشد.
بعد از گرجستان و اوکراین نوبت انقلاب لبنان رسیده است. خوش به حال لبنانی ها که رفیقی داشتند تا با قربانی شدن، انقلابشان را مخملین کند. نگران خودمان هستم. اگر همه ی «رفقا» را هم بکشند انقلابمان مخملین نمی شود. آقایان هم که سُرخند و جز سیاهی نمی کارند می ترسم در عصر انقلاب های رنگ وارنگ سهم ما باز مخلوطی از خون و جنون باشد.
چون در بسیاری از موارد ما نظری نداریم که بدهیم. در برخی موارد هم می دانیم که برای نظر ما کسی تره هم خورد نمی کند. یکی دیگر از دلایلی که ما نظر نمی دهیم این است که می ترسیم توی دهان نظر ما بزنند و خودشان برای ما نظر تعیین کنند. اینجانب شخصاً از نظر، خاطره ی خوشی ندارم. زمانی که دوران خوش کودکی بود ما همیشه ذوق کرده و بلافاصله هر نظری را که به نظرمان می رسید می گذاشتیم کف دست اطرافیان تا اینکه به ما گفتند ما نباید خودمان را نخود هر آشی بکنیم. زمانیکه پای ما به مدرسه باز شد ما با احتیاط چند نظر خود را در میان گذاشتیم اما معلم ما گفت خوب شد ما حرف زدیم چون ایشان فکر می کرد ما گنگ تشریف داریم! با این مسخره نظردهی ما به طور کلی کور شد تا رسیدیم به دبیرستان در دبیرستان که نظرمان را گفتیم دبیرمان بسیار عصبانی شد و پرسید مگر کسی نظر ما را پرسیده بود؟ و چون جوابی برای سئوالش نداشتم نزدیک بود اخراج بشویم. در دانشگاه که نظرمان را گفتیم اداره اطلاعات ما را احضار کرد و پدرمان پدرش در آمد تا پسرش را از چنگ آنها درآورد. از آن موقع به بعد فقط ما یک بار سر کار نظرمان را گفتیم که بلافاصله رئیس ما گفت وقتی دو مهندس حرف می زنند یک عمله نباید برای بیلش بپرسد!
حالا که توی وبلاگشهر می شود آزادانه نظر داد، ما کلی نظر داریم اما به «نظر ندادن» عادت کرده ایم!
حالا که توی وبلاگشهر می شود آزادانه نظر داد، ما کلی نظر داریم اما به «نظر ندادن» عادت کرده ایم!
چون در بسیاری از موارد ما نظری نداریم که بدهیم. در برخی موارد هم می دانیم که برای نظر ما کسی تره هم خورد نمی کند. یکی دیگر از دلایلی که ما نظر نمی دهیم این است که می ترسیم توی دهان نظر ما بزنند و خودشان برای ما نظر تعیین کنند. اینجانب شخصاً از نظر، خاطره ی خوشی ندارم. زمانی که دوران خوش کودکی بود ما همیشه ذوق کرده و بلافاصله هر نظری را که به نظرمان می رسید می گذاشتیم کف دست اطرافیان تا اینکه به ما گفتند ما نباید خودمان را نخود هر آشی بکنیم. زمانیکه پای ما به مدرسه باز شد ما با احتیاط چند نظر خود را در میان گذاشتیم اما معلم ما گفت خوب شد ما حرف زدیم چون ایشان فکر می کرد ما گنگ تشریف داریم! با این مسخره نظردهی ما به طور کلی کور شد تا رسیدیم به دبیرستان در دبیرستان که نظرمان را گفتیم دبیرمان بسیار عصبانی شد و پرسید مگر کسی نظر ما را پرسیده بود؟ و چون جوابی برای سئوالش نداشتم نزدیک بود اخراج بشویم. در دانشگاه که نظرمان را گفتیم اداره اطلاعات ما را احضار کرد و پدرمان پدرش در آمد تا پسرش را از چنگ آنها درآورد. از آن موقع به بعد فقط ما یک بار سر کار نظرمان را گفتیم که بلافاصله رئیس ما گفت وقتی دو مهندس حرف می زنند یک عمله نباید برای بیلش بپرسد!
حالا که توی وبلاگشهر می شود آزادانه نظر داد، ما کلی نظر داریم اما به «نظر ندادن» عادت کرده ایم!
حالا که توی وبلاگشهر می شود آزادانه نظر داد، ما کلی نظر داریم اما به «نظر ندادن» عادت کرده ایم!
در فیلم مارمولک یک، دزدی از زندان با لباس آخوندی فرار می کند. ماجراهای خنده داری بوجود می آید. یواش یواش ادای آخوند را در آوردن شخصیت دزد را عوض می کند و او آدم می شود. منتقدین می گویند اگر دشمن خونیِ ملا جماعت باشی موقع خروج از سینما دلت می خواهد به جای لباسِِ خانه، یکدست عبا و عمامه سفارش بدهی.
فیلم مارمولک دو را دارند می سازند. طولی نخواهد کشید که آن را به بازار هم بیاورند! در آن بر عکس مارمولک یک، آخوندی با لباس دزدی از زندان فرار می کند. بناست تقلید ادای دزد یواش یواش شخصیتش را جلوی چشمان ما عوض کند و او از مفت خوری و شکم گنده کردن دست بردارد و سردار سازندگی و یا شاید امیرکبیر بشود.بناست استدلالات گریه آوری ردیف بشود و این استدلالات شخصیت آن آخوند را برایمان چنان عوض کند که ما به تجارب خود شک کرده دوباره هپنوتیز بشویم و او را تاج بر سر و خود را خاک برسر کنیم.
منتقدین می گویند اگر همینطوری که این فیلم را دارند می سازند تماشایش بکنیم باز هم اگر دشمن خونی آخوند جماعت باشیم در انتخابات شرکت کرده با طیب خاطر به کله خود را در یک چاله ی هشت ساله دیگر می اندازیم.
سینمای ما ترقی کرده کاش خود ما هم ترقی کرده بودیم.
منتقدین می گویند اگر همینطوری که این فیلم را دارند می سازند تماشایش بکنیم باز هم اگر دشمن خونی آخوند جماعت باشیم در انتخابات شرکت کرده با طیب خاطر به کله خود را در یک چاله ی هشت ساله دیگر می اندازیم.
سینمای ما ترقی کرده کاش خود ما هم ترقی کرده بودیم.
در فیلم مارمولک یک، دزدی از زندان با لباس آخوندی فرار می کند. ماجراهای خنده داری بوجود می آید. یواش یواش ادای آخوند را در آوردن شخصیت دزد را عوض می کند و او آدم می شود. منتقدین می گویند اگر دشمن خونیِ ملا جماعت باشی موقع خروج از سینما دلت می خواهد به جای لباسِِ خانه، یکدست عبا و عمامه سفارش بدهی.
فیلم مارمولک دو را دارند می سازند. طولی نخواهد کشید که آن را به بازار هم بیاورند! در آن بر عکس مارمولک یک، آخوندی با لباس دزدی از زندان فرار می کند. بناست تقلید ادای دزد یواش یواش شخصیتش را جلوی چشمان ما عوض کند و او از مفت خوری و شکم گنده کردن دست بردارد و سردار سازندگی و یا شاید امیرکبیر بشود.بناست استدلالات گریه آوری ردیف بشود و این استدلالات شخصیت آن آخوند را برایمان چنان عوض کند که ما به تجارب خود شک کرده دوباره هپنوتیز بشویم و او را تاج بر سر و خود را خاک برسر کنیم.
منتقدین می گویند اگر همینطوری که این فیلم را دارند می سازند تماشایش بکنیم باز هم اگر دشمن خونی آخوند جماعت باشیم در انتخابات شرکت کرده با طیب خاطر به کله خود را در یک چاله ی هشت ساله دیگر می اندازیم.
سینمای ما ترقی کرده کاش خود ما هم ترقی کرده بودیم.
منتقدین می گویند اگر همینطوری که این فیلم را دارند می سازند تماشایش بکنیم باز هم اگر دشمن خونی آخوند جماعت باشیم در انتخابات شرکت کرده با طیب خاطر به کله خود را در یک چاله ی هشت ساله دیگر می اندازیم.
سینمای ما ترقی کرده کاش خود ما هم ترقی کرده بودیم.
خبر ملی شدن دفتر و دستک و مجموعه باستانی طوس فکورم کرده بود خواب رفتم. حکیم ابوالقاسم فردوسی را خواب دیدم شاهنامه زیر بغل در جاده ی طوس می رفت که از ایران خارج شود. جلو دویده سلام بلند بالایی کردم و گفتم:
حکیما! به کجا چنین شتابان؟
گفت: عوض آنکه ذره ذره ببرندم یکجا به پای خود می روم.
گفتم: شنیدی مقبره ات را دارند ملی می کنند؟
گفت: چرا مقبره ی آقا را ملی نمی کنند؟ مقبره ی من ملی نبود می آمدند زیر لِنگ های من برای آثار باستانی می گشتند، ملی بشود چه شود!
گفتم: حکیم جان بد نیست امور به دست ملت بیفتد و نقش دولت کمرنگ بشود.
گفت: هالوجان! این دولت رنگش کجا بود که تو بحث کمرنگ و پر رنگش را می کنی؟
گفتم: نرو، بمان. سید رفتنی است. هاشمی رفسنجانی می آید.
گفت: برو بیدار شو از خواب! رستم یلی بود در سیستان، منش کردم رستم دستان. این بابا شیخی بود در رفسنجان، شمایش کردید رهبر ایران!
حکیما! به کجا چنین شتابان؟
گفت: عوض آنکه ذره ذره ببرندم یکجا به پای خود می روم.
گفتم: شنیدی مقبره ات را دارند ملی می کنند؟
گفت: چرا مقبره ی آقا را ملی نمی کنند؟ مقبره ی من ملی نبود می آمدند زیر لِنگ های من برای آثار باستانی می گشتند، ملی بشود چه شود!
گفتم: حکیم جان بد نیست امور به دست ملت بیفتد و نقش دولت کمرنگ بشود.
گفت: هالوجان! این دولت رنگش کجا بود که تو بحث کمرنگ و پر رنگش را می کنی؟
گفتم: نرو، بمان. سید رفتنی است. هاشمی رفسنجانی می آید.
گفت: برو بیدار شو از خواب! رستم یلی بود در سیستان، منش کردم رستم دستان. این بابا شیخی بود در رفسنجان، شمایش کردید رهبر ایران!
خبر ملی شدن دفتر و دستک و مجموعه باستانی طوس فکورم کرده بود خواب رفتم. حکیم ابوالقاسم فردوسی را خواب دیدم شاهنامه زیر بغل در جاده ی طوس می رفت که از ایران خارج شود. جلو دویده سلام بلند بالایی کردم و گفتم:
حکیما! به کجا چنین شتابان؟
گفت: عوض آنکه ذره ذره ببرندم یکجا به پای خود می روم.
گفتم: شنیدی مقبره ات را دارند ملی می کنند؟
گفت: چرا مقبره ی آقا را ملی نمی کنند؟ مقبره ی من ملی نبود می آمدند زیر لِنگ های من برای آثار باستانی می گشتند، ملی بشود چه شود!
گفتم: حکیم جان بد نیست امور به دست ملت بیفتد و نقش دولت کمرنگ بشود.
گفت: هالوجان! این دولت رنگش کجا بود که تو بحث کمرنگ و پر رنگش را می کنی؟
گفتم: نرو، بمان. سید رفتنی است. هاشمی رفسنجانی می آید.
گفت: برو بیدار شو از خواب! رستم یلی بود در سیستان، منش کردم رستم دستان. این بابا شیخی بود در رفسنجان، شمایش کردید رهبر ایران!
حکیما! به کجا چنین شتابان؟
گفت: عوض آنکه ذره ذره ببرندم یکجا به پای خود می روم.
گفتم: شنیدی مقبره ات را دارند ملی می کنند؟
گفت: چرا مقبره ی آقا را ملی نمی کنند؟ مقبره ی من ملی نبود می آمدند زیر لِنگ های من برای آثار باستانی می گشتند، ملی بشود چه شود!
گفتم: حکیم جان بد نیست امور به دست ملت بیفتد و نقش دولت کمرنگ بشود.
گفت: هالوجان! این دولت رنگش کجا بود که تو بحث کمرنگ و پر رنگش را می کنی؟
گفتم: نرو، بمان. سید رفتنی است. هاشمی رفسنجانی می آید.
گفت: برو بیدار شو از خواب! رستم یلی بود در سیستان، منش کردم رستم دستان. این بابا شیخی بود در رفسنجان، شمایش کردید رهبر ایران!
از یکی از فراریان بخارا حال شهر را پس از استیلای مغول پرسیدند گفت:
آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند.
از یکی از بازماندگان ایران حال مملکت را پس از استیلای آخوندها بپرسند، خواهد گفت:
آمدند و کندند و سوختند و کشتند و ماندند!
آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند.
از یکی از بازماندگان ایران حال مملکت را پس از استیلای آخوندها بپرسند، خواهد گفت:
آمدند و کندند و سوختند و کشتند و ماندند!
از یکی از فراریان بخارا حال شهر را پس از استیلای مغول پرسیدند گفت:
آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند.
از یکی از بازماندگان ایران حال مملکت را پس از استیلای آخوندها بپرسند، خواهد گفت:
آمدند و کندند و سوختند و کشتند و ماندند!
آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند.
از یکی از بازماندگان ایران حال مملکت را پس از استیلای آخوندها بپرسند، خواهد گفت:
آمدند و کندند و سوختند و کشتند و ماندند!
حداد عادل قبل از رییس مجلس شدن گفته بود قصد دارد ایران را تبدیل به ژاپن اسلامی بکند.فرض کنید که جمهوری اسلامی بشود ژاپن اسلامی، با استفاده از قدرت تولید خود بزای کاهش تلفات در جاده ها شتر های Sony می سازیم اگر هم کسی اعتراض کرد، با یک عدد دهان بند ناسیونال ساکتش می کنیم.یک سری رموت کنترل حجاب ساز تولید کرده می دهیم دست خواهران زینب تا با فشار دادن دکمه از راه دور رو سری زنان بد حجاب را بکشند سر جایش و ماتیکشان را خط خطی بکند.تعدادی دستگاه های ضد انقلاب سنج با قدرت «پخ پخ کردن» ساخته به نویسندگان و شعرا آویزان می کنیم.یک سری روبات بسیجی می سازیم تا در اغتشاشات دانشگاه بتوانند از دیوار صاف بالا رفته دانشجویان را از پنجره ها به پایین پرت کنند.با ترکیبی از تکنولوژی و ایدئولوژی و اوراد، برای نشریات کاغذ هایی تولید می کنیم که وقتی کسی بر علیه نظام چیزی روی آن ها بنویسد نشریه دود بشود برود هوا. خودش سوسک بشود برود زمین.
تعدادی سعید عسکر برقی با خنجرهای هوشیار می سازیم تا شرمنده ی وبلاگ نویسان نشویم.
دستگاه های الکترونیکی ای که به بر جستگی های برادران و خواهران حساس بوده و جیغ بنفش بکشد برای اماکن عمومی می سازیم تا جدایی مرد و زن را مدرن کنیم.
برای ولی فقیه هم یک آسمان کوچولو ی مصنوعی با رعد و برق و باد و باران و سیل و زلزله می سازیم تا قدرت کن فیکونش هم سطح مقامش باشد.
یک مرغ همای سعادت صد درصد اتوماتیک و حلال برای انتخاب رییس جمهور می سازیم و انتخابات را هم کنسل می کنیم.
تعدادی سعید عسکر برقی با خنجرهای هوشیار می سازیم تا شرمنده ی وبلاگ نویسان نشویم.
دستگاه های الکترونیکی ای که به بر جستگی های برادران و خواهران حساس بوده و جیغ بنفش بکشد برای اماکن عمومی می سازیم تا جدایی مرد و زن را مدرن کنیم.
برای ولی فقیه هم یک آسمان کوچولو ی مصنوعی با رعد و برق و باد و باران و سیل و زلزله می سازیم تا قدرت کن فیکونش هم سطح مقامش باشد.
یک مرغ همای سعادت صد درصد اتوماتیک و حلال برای انتخاب رییس جمهور می سازیم و انتخابات را هم کنسل می کنیم.
حداد عادل قبل از رییس مجلس شدن گفته بود قصد دارد ایران را تبدیل به ژاپن اسلامی بکند.فرض کنید که جمهوری اسلامی بشود ژاپن اسلامی، با استفاده از قدرت تولید خود بزای کاهش تلفات در جاده ها شتر های Sony می سازیم اگر هم کسی اعتراض کرد، با یک عدد دهان بند ناسیونال ساکتش می کنیم.یک سری رموت کنترل حجاب ساز تولید کرده می دهیم دست خواهران زینب تا با فشار دادن دکمه از راه دور رو سری زنان بد حجاب را بکشند سر جایش و ماتیکشان را خط خطی بکند.تعدادی دستگاه های ضد انقلاب سنج با قدرت «پخ پخ کردن» ساخته به نویسندگان و شعرا آویزان می کنیم.یک سری روبات بسیجی می سازیم تا در اغتشاشات دانشگاه بتوانند از دیوار صاف بالا رفته دانشجویان را از پنجره ها به پایین پرت کنند.با ترکیبی از تکنولوژی و ایدئولوژی و اوراد، برای نشریات کاغذ هایی تولید می کنیم که وقتی کسی بر علیه نظام چیزی روی آن ها بنویسد نشریه دود بشود برود هوا. خودش سوسک بشود برود زمین.
تعدادی سعید عسکر برقی با خنجرهای هوشیار می سازیم تا شرمنده ی وبلاگ نویسان نشویم.
دستگاه های الکترونیکی ای که به بر جستگی های برادران و خواهران حساس بوده و جیغ بنفش بکشد برای اماکن عمومی می سازیم تا جدایی مرد و زن را مدرن کنیم.
برای ولی فقیه هم یک آسمان کوچولو ی مصنوعی با رعد و برق و باد و باران و سیل و زلزله می سازیم تا قدرت کن فیکونش هم سطح مقامش باشد.
یک مرغ همای سعادت صد درصد اتوماتیک و حلال برای انتخاب رییس جمهور می سازیم و انتخابات را هم کنسل می کنیم.
تعدادی سعید عسکر برقی با خنجرهای هوشیار می سازیم تا شرمنده ی وبلاگ نویسان نشویم.
دستگاه های الکترونیکی ای که به بر جستگی های برادران و خواهران حساس بوده و جیغ بنفش بکشد برای اماکن عمومی می سازیم تا جدایی مرد و زن را مدرن کنیم.
برای ولی فقیه هم یک آسمان کوچولو ی مصنوعی با رعد و برق و باد و باران و سیل و زلزله می سازیم تا قدرت کن فیکونش هم سطح مقامش باشد.
یک مرغ همای سعادت صد درصد اتوماتیک و حلال برای انتخاب رییس جمهور می سازیم و انتخابات را هم کنسل می کنیم.