من مانده ام که این ف.م.سخن عجب آدمی است! دوست ندارید می توانید از همین جا نخوانید. اما من حرفم را می زنم!
در یکی از برنامه های رادیویی ام من «ژانر» را با کسره زیر «ن» تلفظ کردم. با فرستادن ایمیلی ضمن تعریف از برنامه و جنبه های مثبتش مفصل توضیح داده بود که این کلمه فرانسوی است و تلفظ صحیحش «ژانر» با سکون «ن» می باشد. چون ایمیل زده بود هیچکس بجز بنده نفهمید. حالا که برنامه مخصوص عید را پخش کردم یک پست کامل خود را برای تعریف از آن اختصاص داده و همه ی دنیا را با خبر کرده که من خیلی کار خوبی انجام داده ام.
این ف.م.سخن عجب آدمی است استثنایی، ایراد آدم را در خفا می گوید و حُسن آدم را بسیار علنی! اول سال نو، بسیار شاد کرد مرا. ممنونم از او.
من مانده ام که این ف.م.سخن عجب آدمی است! دوست ندارید می توانید از همین جا نخوانید. اما من حرفم را می زنم!
در یکی از برنامه های رادیویی ام من «ژانر» را با کسره زیر «ن» تلفظ کردم. با فرستادن ایمیلی ضمن تعریف از برنامه و جنبه های مثبتش مفصل توضیح داده بود که این کلمه فرانسوی است و تلفظ صحیحش «ژانر» با سکون «ن» می باشد. چون ایمیل زده بود هیچکس بجز بنده نفهمید. حالا که برنامه مخصوص عید را پخش کردم یک پست کامل خود را برای تعریف از آن اختصاص داده و همه ی دنیا را با خبر کرده که من خیلی کار خوبی انجام داده ام.
این ف.م.سخن عجب آدمی است استثنایی، ایراد آدم را در خفا می گوید و حُسن آدم را بسیار علنی! اول سال نو، بسیار شاد کرد مرا. ممنونم از او.
یادتان می آید که زمستان چه اُردی می داد و درختان را تا سرحد مردن خشک و سرد و عقیم داشت؟
می دیدید که چگونه «هوا بس ناجوانمردانه سرد بود و سرها در گریبان و سلامتان را کس نمی خواست پاسخ گفتن؟»
فراموش که نکردید که باد چگونه یکه تاز میدان شده بود و به قصد شکستن قامت بی برگ درختان در آنها می پیچید؟
دیدید که چگونه شادی و نشاط و طراوت رخت بر بست و به جای پرندگانِ عاشقِ آوازه خوان، کلاغ های پیر در بلندترین بلندیها، بیهودگی را فریاد زدند؟
مژده باد بر شما که با بیدار شدنِ طبیعت، خطی کشیده شد بر آن ورقِ سرد و پر درد و مرگِ ناتوانی و روز نو شد.
بیداری و نوروز طبیعت بر ما مبارک و هر روز خود ما هم نوروز باد.
یادتان می آید که زمستان چه اُردی می داد و درختان را تا سرحد مردن خشک و سرد و عقیم داشت؟
می دیدید که چگونه «هوا بس ناجوانمردانه سرد بود و سرها در گریبان و سلامتان را کس نمی خواست پاسخ گفتن؟»
فراموش که نکردید که باد چگونه یکه تاز میدان شده بود و به قصد شکستن قامت بی برگ درختان در آنها می پیچید؟
دیدید که چگونه شادی و نشاط و طراوت رخت بر بست و به جای پرندگانِ عاشقِ آوازه خوان، کلاغ های پیر در بلندترین بلندیها، بیهودگی را فریاد زدند؟
مژده باد بر شما که با بیدار شدنِ طبیعت، خطی کشیده شد بر آن ورقِ سرد و پر درد و مرگِ ناتوانی و روز نو شد.
بیداری و نوروز طبیعت بر ما مبارک و هر روز خود ما هم نوروز باد.
خبر آزادی وبلاگ نویس شمالی مرا یاد داستانی انداخت که نمی دانم کجا خوانده ام اما یک بار هم آنرا در همین وبلاگ استفاده کرده ام:
شخصی پیش آخوندی رفت و گفت : هفت سر عائله دارم و در اتاقی زندگی می کنم و جا سخت تنگ است.
آخوند پرسید : از مال دنیا چه باشد ترا؟
مرد گفت: دو گاو ، سه الاغ و چهار بز.
آخوند گفت: همه را امشب به اتاق خود ببر و صبح نزد من بیا.
مرد چنان کرد و از تنگی جا و لگد پرانی حیوانات تا شب هیچ کس را مجال خواب نشد.پس صبح پیش آخوند شتافت و حکایت بگفت.
آخوند گفت: امشب گاوها را از اتاق بیرون کن و فردا بیا. مرد باز فردا نالان آمد.
آخوند گفت: امشب بزها را از اتاق بران و فردا نزد من آی. فردا مرد راضی تر آمد اما هنوز آثار نارضایتی در او هویدا بود.
آخوند گفت: امشب حکم نهایی می دهم، خران را بران که حق عزه و جل خیر خواهد نمود.
فردا که مرد آمد گفت: خدایت، عمر دراز کناد! که از کرامات تو اتاق ما بسیار فراخ و جا دار بود و آسوده همی خفتیم بی شاخ بزی و لگد الاغی و صدای گاوی!
حکایت آقایان است. به قصد کُشت می گیرند تا به زجر تب راضی باشیم. تلخ این جاست که آستانه ی انتخابات و اجلاس جهانی حقوق بشر را نمی بینیم و فکر می کنیم این همه فراخی در خانه از کرامات بخشنامه ای آیت الله شاهرودی است.
خبر آزادی وبلاگ نویس شمالی مرا یاد داستانی انداخت که نمی دانم کجا خوانده ام اما یک بار هم آنرا در همین وبلاگ استفاده کرده ام:
شخصی پیش آخوندی رفت و گفت : هفت سر عائله دارم و در اتاقی زندگی می کنم و جا سخت تنگ است.
آخوند پرسید : از مال دنیا چه باشد ترا؟
مرد گفت: دو گاو ، سه الاغ و چهار بز.
آخوند گفت: همه را امشب به اتاق خود ببر و صبح نزد من بیا.
مرد چنان کرد و از تنگی جا و لگد پرانی حیوانات تا شب هیچ کس را مجال خواب نشد.پس صبح پیش آخوند شتافت و حکایت بگفت.
آخوند گفت: امشب گاوها را از اتاق بیرون کن و فردا بیا. مرد باز فردا نالان آمد.
آخوند گفت: امشب بزها را از اتاق بران و فردا نزد من آی. فردا مرد راضی تر آمد اما هنوز آثار نارضایتی در او هویدا بود.
آخوند گفت: امشب حکم نهایی می دهم، خران را بران که حق عزه و جل خیر خواهد نمود.
فردا که مرد آمد گفت: خدایت، عمر دراز کناد! که از کرامات تو اتاق ما بسیار فراخ و جا دار بود و آسوده همی خفتیم بی شاخ بزی و لگد الاغی و صدای گاوی!
حکایت آقایان است. به قصد کُشت می گیرند تا به زجر تب راضی باشیم. تلخ این جاست که آستانه ی انتخابات و اجلاس جهانی حقوق بشر را نمی بینیم و فکر می کنیم این همه فراخی در خانه از کرامات بخشنامه ای آیت الله شاهرودی است.
در آستانه ی سال خروس رژیم با پیروی از سیاست خروس جنگی قصد دارد با کشیدن چشم عده ای زهره چشم از عده ای دیگر بگیرد. با اینکه به خاطر مسائل خبیثه ای چون چهارشنبه سوری و موضوعات ملحده ای مثل نوروز سیاست های عادی را به عقب انداخته اما طولی نخواهد کشید که باز به سراغ اعترافگیری های ساختگی اش برود. حکم ارتدادی را که برای سمیعی نژاد صادر کردند آغاز یک رشته احکام انقلابی-والیبالی است بین شاهرودی و مرتضوی.
حتی اگر پیش گوئی های ستاره شناسان درست باشد و خُلق و خوی جنگندگی خروس در سال خروس بر آقایان تسلط یابد، با این احکام بی محلی که صادر می کنند سخت برایشان می ترسم چون ملت ما همیشه خروس های بی محل را سر بریده.
در آستانه ی سال خروس رژیم با پیروی از سیاست خروس جنگی قصد دارد با کشیدن چشم عده ای زهره چشم از عده ای دیگر بگیرد. با اینکه به خاطر مسائل خبیثه ای چون چهارشنبه سوری و موضوعات ملحده ای مثل نوروز سیاست های عادی را به عقب انداخته اما طولی نخواهد کشید که باز به سراغ اعترافگیری های ساختگی اش برود. حکم ارتدادی را که برای سمیعی نژاد صادر کردند آغاز یک رشته احکام انقلابی-والیبالی است بین شاهرودی و مرتضوی.
حتی اگر پیش گوئی های ستاره شناسان درست باشد و خُلق و خوی جنگندگی خروس در سال خروس بر آقایان تسلط یابد، با این احکام بی محلی که صادر می کنند سخت برایشان می ترسم چون ملت ما همیشه خروس های بی محل را سر بریده.
بعضی ها چنان می گویند اگر هاشمی کاندیدا بشود، فداکاری می کند که آدم یاد ریزعلی فداکار می افتد.
احتمال دارد همینطوری که رفسنجانی دارد زندگی عادی را می کند چشمش افتاده باشد به کوه انقلاب که ریزش کرده و راه امام را بسته. این را هم به فراست دریافته که که حضرت رهبر و بسیج و سپاه و شورای نگهبان نشسته در قطار انقلاب، بکوب دارند می تازند و می آیند. طفلی هاشمی می خواهد جل و پلاسش را ببندد به چوبدستی انتخابات، آتش به مالش بزند و دوان دوان در راه امام بدود جلوی قطار ولایت فقیه.
باکی نیست اما شیخ و هوادارانش یادشان باشد که در داستان ریز علی فداکار مسافران نجات یافته، منجیِ خود را کتک مفصلی هم زدند.
ریز علی جوان بود و حسابش چون قلبش پاک، هاشمی هفتاد و یکسال دارد و پرونده اش چون خودش خط خطی، آیا تاب می آورد چماق هایی را که از هر سو به هر جایش حواله خواهد شد؟
بعضی ها چنان می گویند اگر هاشمی کاندیدا بشود، فداکاری می کند که آدم یاد ریزعلی فداکار می افتد.
احتمال دارد همینطوری که رفسنجانی دارد زندگی عادی را می کند چشمش افتاده باشد به کوه انقلاب که ریزش کرده و راه امام را بسته. این را هم به فراست دریافته که که حضرت رهبر و بسیج و سپاه و شورای نگهبان نشسته در قطار انقلاب، بکوب دارند می تازند و می آیند. طفلی هاشمی می خواهد جل و پلاسش را ببندد به چوبدستی انتخابات، آتش به مالش بزند و دوان دوان در راه امام بدود جلوی قطار ولایت فقیه.
باکی نیست اما شیخ و هوادارانش یادشان باشد که در داستان ریز علی فداکار مسافران نجات یافته، منجیِ خود را کتک مفصلی هم زدند.
ریز علی جوان بود و حسابش چون قلبش پاک، هاشمی هفتاد و یکسال دارد و پرونده اش چون خودش خط خطی، آیا تاب می آورد چماق هایی را که از هر سو به هر جایش حواله خواهد شد؟