Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

اتحاد

July - 28 - 2005ADD COMMENTS

آئینه‌ای* از دست شخصی بیفتاد و دو پاره گشت. آنرا پیش بندزنی برد. حریف در دمی چنانش یک پارچه کرد که تو گویی نیفتاده بود. دیگری آئینه بیاورد که پاره پاره بود. بندزن گفت: بمانش و سالی دیگر آی.
مشتری برآشفت که بهر دگران در دمی و بهر من به سالی؟
ظریف پاسخش داد: صد پاره را در دمی و با هم نشود یک پارچه کرد. چیزی بایدم جستن که هر پاره را صاف بر آن نشانم و این نشود الا به زمان و خون جگر.

*اساتید بفرمایند از آینه، آیینه یا آئینه کدام درست است.


اتحاد

July - 28 - 2005ADD COMMENTS

آئینه‌ای* از دست شخصی بیفتاد و دو پاره گشت. آنرا پیش بندزنی برد. حریف در دمی چنانش یک پارچه کرد که تو گویی نیفتاده بود. دیگری آئینه بیاورد که پاره پاره بود. بندزن گفت: بمانش و سالی دیگر آی.
مشتری برآشفت که بهر دگران در دمی و بهر من به سالی؟
ظریف پاسخش داد: صد پاره را در دمی و با هم نشود یک پارچه کرد. چیزی بایدم جستن که هر پاره را صاف بر آن نشانم و این نشود الا به زمان و خون جگر.

*اساتید بفرمایند از آینه، آیینه یا آئینه کدام درست است.


حاکمی چندان ظلم کرد که یکی از اطرافیان حکایت ظلم او فاش بر سر بازار بگفت. حاکم دستور داد تا به بندش کشند. شاکی دست از طعام بکشید تا به حال مرگ افتاد. عالم و آدم از حاکم خواستند که ننگ مردن او بر دامان خود مپسندد. شاکی با صدایی که گویی از قعر چاهی بر ‌می‌آمد گفت: حیلتی دیگر کنید، دامانش چنان آلوده است که گر ننگ مرگ ده چون من برآن افتد معلوم نشود.


حاکمی چندان ظلم کرد که یکی از اطرافیان حکایت ظلم او فاش بر سر بازار بگفت. حاکم دستور داد تا به بندش کشند. شاکی دست از طعام بکشید تا به حال مرگ افتاد. عالم و آدم از حاکم خواستند که ننگ مردن او بر دامان خود مپسندد. شاکی با صدایی که گویی از قعر چاهی بر ‌می‌آمد گفت: حیلتی دیگر کنید، دامانش چنان آلوده است که گر ننگ مرگ ده چون من برآن افتد معلوم نشود.


علیرغم انتخاب احمدی نژاد و رفتن خاتمی سیصد و سی امین شماره اصغرآقا منتشر شد.
در بدرقه خاتمی:
میروی همچنان بخند و برو
یا دگر نیش خود ببند و برو
میروی همچنان بنال و برو
باز بر ملتی بمال و برو…


علیرغم انتخاب احمدی نژاد و رفتن خاتمی سیصد و سی امین شماره اصغرآقا منتشر شد.
در بدرقه خاتمی:
میروی همچنان بخند و برو
یا دگر نیش خود ببند و برو
میروی همچنان بنال و برو
باز بر ملتی بمال و برو…


«ت» و «ب»

July - 25 - 2005ADD COMMENTS

با دوستی دیروز در قهوه خانه‌ای ملاقات داشتم. زمان و مکان را فراموش کرده بودم و بلند بلند و با حرارت داشتم از مسائل روز، از تروریست و انفجار بمب و خون و خون ریزی حرف می‌زدم. دوستم حرفم را قطع کرد و با صدایی آهسته که توجهم را جلب کند گفت: وقتی از «ت» و «ب» حرف می‌زنی مواظب باش حالا همه جا پر چشم است و گوش با این سبیلهای از بنا گوش در رفته‌ات یکهو می‌ریزند هر دویمان را دراز می‌کنند کف زمین. پذیرفتم. بقیه حرفم را عوض تروریست و بمب با «ت» و «ب» ادامه دادم. به نظرم در رساندن پیام به ما مردم عادی موفق بوده‌اند. مسئله «ت» و «ب» شوخی بردار نیست، هر کس با «ت» و «ب» شوخی کرد باید هفت هشت ده گردن کلفت مثل پر کاهی بلندش کرده بر زمینش بکوبند و مثل شتر مست زانو بزنند روی گردن و کمر شکسته یا شکستنی‌اش تا اگر مرد به درک و اگر نمرد برای ابد بداند حرف زدنش را.
حالا که چشمم افتاده به این فرم ثبت نام برای تشکیل لشکر استشهادی که در جمهوری اسلامی پخش و تبلیغ می‌شود مانده‌ام حیران، نماینده‌اش را در سازمان ملل راه می‌دهند. وزیر امور خارجه‌اش از این سفر نیامده به آن سفر می‌رود. هیئتهای بلند پایه و کوته فکرش از این کشور به آن کشور می‌روند و آمریکا و انگلیس هم با آنها روی یک میز می نشینند تا فکری به حال اوضاع نا امن عراق و ترورها و بمبهایی بکنند که هر روز در آنجا جان دهها نفر را می‌گیرد! این حکایت بدان نمی‌ماند که با افعی بنشینی و برای دفع نیش زنبوری چاره اندیشی کنی؟


«ت» و «ب»

July - 24 - 2005ADD COMMENTS

با دوستی دیروز در قهوه خانه‌ای ملاقات داشتم. زمان و مکان را فراموش کرده بودم و بلند بلند و با حرارت داشتم از مسائل روز، از تروریست و انفجار بمب و خون و خون ریزی حرف می‌زدم. دوستم حرفم را قطع کرد و با صدایی آهسته که توجهم را جلب کند گفت: وقتی از «ت» و «ب» حرف می‌زنی مواظب باش حالا همه جا پر چشم است و گوش با این سبیلهای از بنا گوش در رفته‌ات یکهو می‌ریزند هر دویمان را دراز می‌کنند کف زمین. پذیرفتم. بقیه حرفم را عوض تروریست و بمب با «ت» و «ب» ادامه دادم. به نظرم در رساندن پیام به ما مردم عادی موفق بوده‌اند. مسئله «ت» و «ب» شوخی بردار نیست، هر کس با «ت» و «ب» شوخی کرد باید هفت هشت ده گردن کلفت مثل پر کاهی بلندش کرده بر زمینش بکوبند و مثل شتر مست زانو بزنند روی گردن و کمر شکسته یا شکستنی‌اش تا اگر مرد به درک و اگر نمرد برای ابد بداند حرف زدنش را.
حالا که چشمم افتاده به این فرم ثبت نام برای تشکیل لشکر استشهادی که در جمهوری اسلامی پخش و تبلیغ می‌شود مانده‌ام حیران، نماینده‌اش را در سازمان ملل راه می‌دهند. وزیر امور خارجه‌اش از این سفر نیامده به آن سفر می‌رود. هیئتهای بلند پایه و کوته فکرش از این کشور به آن کشور می‌روند و آمریکا و انگلیس هم با آنها روی یک میز می نشینند تا فکری به حال اوضاع نا امن عراق و ترورها و بمبهایی بکنند که هر روز در آنجا جان دهها نفر را می‌گیرد! این حکایت بدان نمی‌ماند که با افعی بنشینی و برای دفع نیش زنبوری چاره اندیشی کنی؟


اکبر گنجی در عنفوان جوانی با دیدن یک قهرمان که مشت می زد توی دهان این و آن تصمیم گرفت وقتی بزرگ شد قهرمان بشود، اما زمانی که دید هاشمی رفسنجانی و حضرت رهبر و فلاحیان که قهرمان شده‌اند دارند تند و تند و به زور افرادی را وادار می‌کنند که دار فانی را وداع گفته به سرای باقی بشتابند از قهرمانی پشیمان شد و خواست جلوی آن قهرمانان را هم بگیرد. آنها قهرمان دیگری به نام مرتضوی را فرستادند که به هر قیمت شده او را قهرمان کند. قاضی مرتضوی هم او را به زندان اوین فرستاد تا الوات و چاقو کشها از راه میانه نسبت به قهرمانی او اقدام فرمایند. گنجی زیاد منتظر نماند و از مرتضوی و اوین خداحافظی کرد و رفت خانه‌اش، اما آنجا شیرین عبادی خائن که از دست کفار جایزه نجس صلح را گرفته… دنباله مطلب را در اطلاعات دات نت بخوانید


از بیمارستان میلاد
بوی مرگ می آید.
از طبقه ای که گنجی بستری است
بوی خون می آید.
بی تفاوت نباید بود.
ایمیل بیمارستان:
[email protected]


اکبر گنجی در عنفوان جوانی با دیدن یک قهرمان که مشت می زد توی دهان این و آن تصمیم گرفت وقتی بزرگ شد قهرمان بشود، اما زمانی که دید هاشمی رفسنجانی و حضرت رهبر و فلاحیان که قهرمان شده‌اند دارند تند و تند و به زور افرادی را وادار می‌کنند که دار فانی را وداع گفته به سرای باقی بشتابند از قهرمانی پشیمان شد و خواست جلوی آن قهرمانان را هم بگیرد. آنها قهرمان دیگری به نام مرتضوی را فرستادند که به هر قیمت شده او را قهرمان کند. قاضی مرتضوی هم او را به زندان اوین فرستاد تا الوات و چاقو کشها از راه میانه نسبت به قهرمانی او اقدام فرمایند. گنجی زیاد منتظر نماند و از مرتضوی و اوین خداحافظی کرد و رفت خانه‌اش، اما آنجا شیرین عبادی خائن که از دست کفار جایزه نجس صلح را گرفته… دنباله مطلب را در اطلاعات دات نت بخوانید


از بیمارستان میلاد
بوی مرگ می آید.
از طبقه ای که گنجی بستری است
بوی خون می آید.
بی تفاوت نباید بود.
ایمیل بیمارستان:
[email protected]




VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!