عمه جان با چندبسیجی آمده بود بر علیه کاریکاتوریستی که کاریکاتور مقدسات را کشیده، دم در خانهی ما تظاهرات کند.
پنجره را باز کردم بگویم عمهجان گیرم که اعتراضت به جا باشد، چرا جلوی پنجرهی من؟ اما بسیجیها داد زدند:
میکشیم، میکشیم آنکه کاریکاتور مقدسات ما را کشید!
پنجره را بستم روی دستمال سفیدی نوشتم نصراً من الله و فتحُ قریب، آنرا بستم دور سرم. دستهی جاروب را در آوردم و زدم بیرون. گفتم:
برادران باهم برویم پدر این کفار را در بیاوریم!
غائله که از جلوی خانهی ما رد شد یقه عمه جان را گرفتم و گفتم: عمهی حسابی! در زمان حیات آن حضرت، کفار روی سرش خاکستر میریختند و جان سالم بدر میبردند. حالا یکی چهار تا خط کشیده شما خون به پا میکنید؟ همانطور که داد میزد و شعار میداد گفت: بقیه در اطلاعات دات نت
عمه جان با چندبسیجی آمده بود بر علیه کاریکاتوریستی که کاریکاتور مقدسات را کشیده، دم در خانهی ما تظاهرات کند.
پنجره را باز کردم بگویم عمهجان گیرم که اعتراضت به جا باشد، چرا جلوی پنجرهی من؟ اما بسیجیها داد زدند:
میکشیم، میکشیم آنکه کاریکاتور مقدسات ما را کشید!
پنجره را بستم روی دستمال سفیدی نوشتم نصراً من الله و فتحُ قریب، آنرا بستم دور سرم. دستهی جاروب را در آوردم و زدم بیرون. گفتم:
برادران باهم برویم پدر این کفار را در بیاوریم!
غائله که از جلوی خانهی ما رد شد یقه عمه جان را گرفتم و گفتم: عمهی حسابی! در زمان حیات آن حضرت، کفار روی سرش خاکستر میریختند و جان سالم بدر میبردند. حالا یکی چهار تا خط کشیده شما خون به پا میکنید؟ همانطور که داد میزد و شعار میداد گفت: بقیه در اطلاعات دات نت
سی سال قبل نوزادی که بنا بود نگاری بشود و بعدها وبلاگ نازخاتون را در وبلاگشهر بنویسد دل به دریا زد و آن طور که خودش با قلم شیرینش مینویسد برای سر و گوشی آب دادن قدم به این دنیا گذاشت. هنوز پنج سالی از کنجکاویش نگذشته بود که انقلاب شد و تا او دست چپ و راستش را در مدرسه پیدا کند ماشین شستشوی مغزی جنگ و روزگار تلخ و غریب و تکرار و تشویق معلم تعلیمات دینی تمام هدف وهم و غم دوران کودکی اورا به تلاش برای خانم شدن تبدیل کرد. او بخوبی میدانست که دخترانی که خانم نیستند به درد لای جرز خورده به جهنم وارد میگردند! این تلاش چنان شبانه روزی و پیگیر بود که تمام دوران کودکی او را بلعید و در سن شانزده سالگی در اوج نوجوانی او را به قله های خانم بودن رساند. در حالیکه دختران همسن او در دنیا لای جرز یا شاید هم عازم جهنم بودند او در حال تدریس ادبيات، دستور، رياضي، انگليسي و بعدها شيمي و فيزيک و مثلثات بود که این خانمی به تدریس فرانسه و یکی دو ترم تدریس در دانشگاه هم گسترش پیدا کرد. از آنجایی که شیطانالرجیم بعضی وقتها دختران و مخصوصاً خانمها را از راه بدر میکند نازخاتون متوجه میشود که اگر دست از خانم بودن بر ندارد به زودی قلب او با او همکاری نکرده خواهد ترکید لذا او از فعالیتهای خانمی کم کرده سایرین را دلخور ولی خود را دلخوش می کند و از مملکت به فرانسه میرود و ازدواج میکند و حالا این دختر شیرین سخن اصفهانی در وبلاگی که بر آن اسم یک ترشی خوشمزه شمالی را نهاده خاتون نازی شده که بدون تلاش برای خانم بودن با پستهای خود وبلاگ نازخاتون را به شهرت رسانده.
نگار که در فرانسه درس میخواند هنوز دلش به شدت برای ایران میطپد و حتی در روزهای قورباغهای خود نمیتواند جلوی اشکهایش را بگیرد: بقیه در شهرگان دات کام
سی سال قبل نوزادی که بنا بود نگاری بشود و بعدها وبلاگ نازخاتون را در وبلاگشهر بنویسد دل به دریا زد و آن طور که خودش با قلم شیرینش مینویسد برای سر و گوشی آب دادن قدم به این دنیا گذاشت. هنوز پنج سالی از کنجکاویش نگذشته بود که انقلاب شد و تا او دست چپ و راستش را در مدرسه پیدا کند ماشین شستشوی مغزی جنگ و روزگار تلخ و غریب و تکرار و تشویق معلم تعلیمات دینی تمام هدف وهم و غم دوران کودکی اورا به تلاش برای خانم شدن تبدیل کرد. او بخوبی میدانست که دخترانی که خانم نیستند به درد لای جرز خورده به جهنم وارد میگردند! این تلاش چنان شبانه روزی و پیگیر بود که تمام دوران کودکی او را بلعید و در سن شانزده سالگی در اوج نوجوانی او را به قله های خانم بودن رساند. در حالیکه دختران همسن او در دنیا لای جرز یا شاید هم عازم جهنم بودند او در حال تدریس ادبيات، دستور، رياضي، انگليسي و بعدها شيمي و فيزيک و مثلثات بود که این خانمی به تدریس فرانسه و یکی دو ترم تدریس در دانشگاه هم گسترش پیدا کرد. از آنجایی که شیطانالرجیم بعضی وقتها دختران و مخصوصاً خانمها را از راه بدر میکند نازخاتون متوجه میشود که اگر دست از خانم بودن بر ندارد به زودی قلب او با او همکاری نکرده خواهد ترکید لذا او از فعالیتهای خانمی کم کرده سایرین را دلخور ولی خود را دلخوش می کند و از مملکت به فرانسه میرود و ازدواج میکند و حالا این دختر شیرین سخن اصفهانی در وبلاگی که بر آن اسم یک ترشی خوشمزه شمالی را نهاده خاتون نازی شده که بدون تلاش برای خانم بودن با پستهای خود وبلاگ نازخاتون را به شهرت رسانده.
نگار که در فرانسه درس میخواند هنوز دلش به شدت برای ایران میطپد و حتی در روزهای قورباغهای خود نمیتواند جلوی اشکهایش را بگیرد: بقیه در شهرگان دات کام
بعد از اینکه شوروی و چین با اروپا و آمریکا هم صدا شدند و رأی دادند که جمهوری اسلامی را ببرند شورای امنیت بدون آنکه حرفی زده باشم عمه جان گفت:
چین و شوروی در جا بلندپایه ترین مقامات خود را فرستادند معذرت خواهی پیش آقا!
گفتم عمه جان به چه زبانی بگویم، اینها عمری بقه گرفتهاند و پوست کندهاند. گوشهای افتادهی سرهنگ قذافی را نمیبینی؟ تازه آقایان که یک اردنگی میزنند به ماتحت، رسمشان است بدو بدو بیایند تعظیم. شطرنج بازهای حرفهای همینطوری حریف را کیش و مات میکنند.
بلند پایه و تعظیم و آقا را ول کن، مدتهاست که وصع خراب ما جفت شیش میخواهد و طاسهایی که جمهوری اسلامی میاندازد یک و دو مینشیند، مگر اینکه به فرج امام زمان معتقد باشیم و الا در بهترین حالت وضع ملت سه میشود.
بعد از اینکه شوروی و چین با اروپا و آمریکا هم صدا شدند و رأی دادند که جمهوری اسلامی را ببرند شورای امنیت بدون آنکه حرفی زده باشم عمه جان گفت:
چین و شوروی در جا بلندپایه ترین مقامات خود را فرستادند معذرت خواهی پیش آقا!
گفتم عمه جان به چه زبانی بگویم، اینها عمری بقه گرفتهاند و پوست کندهاند. گوشهای افتادهی سرهنگ قذافی را نمیبینی؟ تازه آقایان که یک اردنگی میزنند به ماتحت، رسمشان است بدو بدو بیایند تعظیم. شطرنج بازهای حرفهای همینطوری حریف را کیش و مات میکنند.
بلند پایه و تعظیم و آقا را ول کن، مدتهاست که وصع خراب ما جفت شیش میخواهد و طاسهایی که جمهوری اسلامی میاندازد یک و دو مینشیند، مگر اینکه به فرج امام زمان معتقد باشیم و الا در بهترین حالت وضع ملت سه میشود.
من و عمه جان و پسر عمه جان هر وقت مینشینیم به شب نشینی، نیم کیلو تخم آفتابگردان و خدا کیلو حرف را میکوبیم زمین. از هر دری حرف میزنیم و به هر سوراخی سر میکشیم. اسم این حرفها را پسر عمه جان با همان روش بی خیال خودش گذاشته «حرفهای تخمی» با اینکه منظورش اشاره به تخم آفتابگردان است اما من که عصا قورت دادهام به خندهی ریزش فقط لبخندی سرد تحویل میدهم و عمه که خون بر شمشیری است نگاهی غضب آلود میاندازد. پسر عمه جان کمی شیرین کمی مشکوک کمی گل آفتابگردان است. ذره بینی دارد که از جیبش یزرگتر است. وقت و بی وقت درش میآورد به جا و بی جا همه چیز را میبرد زیر ذرهبین. بعضی وقتها کنجکاویش جالب از آب در میآید بعضی وقتها فرمایشاتش عمه جان را هم شرمنده میکند. من آبم با هر دو در یک جوی نمیرود، اما قطع صله رحم هم نمیکنم. بی آنها و چند تا در چپ و راست چه کسی برایم میماند؟ اینبار پسر عمه جان نقشه را گذاشته جلویش اسرائیل را پیدا کرده. مثل فیل مولانا چسبیده به خرطومش از ما میخواهد با او برویم آن تو گشت و گذاری بکنیم. میدانم که عمه جان در دانشگاه استشهادی ثبت نام کرده و بناست روزی پاک کن به خودش ببندد روی کره زمین اسرائیل را پاک کند وبا تیکه پاره های خودش آنرا کثیف کند. بدشانسی پسر عمه جان من مثل اکثر شما پول سفر به قبرستان را هم ندارم . نشنیده میگیرم. آرزو میکنم «قدرت» حماس را بر سر عقل بیاورد و بیهوشی شارن جانشینش را بر سر هوش. بنشینند سگها را ببندند و کبوترهای صلح را باز کنند و بدانند تف سربالا به سبیل است و تف سر پایین به ریش. تا قیامت که نمیشود جنگید با صلح خود قیامتی بر پا کنند تا این منطقه از زیر همهی ذره بینها بیرون بیاید تا مثل سایر جاهای دنیا هر کس کاری داشت برود و کسی خبر نشود و هر کس کاری نداشت آزاد باشد که «حرفهای تخمی» بزند.
من و عمه جان و پسر عمه جان هر وقت مینشینیم به شب نشینی، نیم کیلو تخم آفتابگردان و خدا کیلو حرف را میکوبیم زمین. از هر دری حرف میزنیم و به هر سوراخی سر میکشیم. اسم این حرفها را پسر عمه جان با همان روش بی خیال خودش گذاشته «حرفهای تخمی» با اینکه منظورش اشاره به تخم آفتابگردان است اما من که عصا قورت دادهام به خندهی ریزش فقط لبخندی سرد تحویل میدهم و عمه که خون بر شمشیری است نگاهی غضب آلود میاندازد. پسر عمه جان کمی شیرین کمی مشکوک کمی گل آفتابگردان است. ذره بینی دارد که از جیبش یزرگتر است. وقت و بی وقت درش میآورد به جا و بی جا همه چیز را میبرد زیر ذرهبین. بعضی وقتها کنجکاویش جالب از آب در میآید بعضی وقتها فرمایشاتش عمه جان را هم شرمنده میکند. من آبم با هر دو در یک جوی نمیرود، اما قطع صله رحم هم نمیکنم. بی آنها و چند تا در چپ و راست چه کسی برایم میماند؟ اینبار پسر عمه جان نقشه را گذاشته جلویش اسرائیل را پیدا کرده. مثل فیل مولانا چسبیده به خرطومش از ما میخواهد با او برویم آن تو گشت و گذاری بکنیم. میدانم که عمه جان در دانشگاه استشهادی ثبت نام کرده و بناست روزی پاک کن به خودش ببندد روی کره زمین اسرائیل را پاک کند وبا تیکه پاره های خودش آنرا کثیف کند. بدشانسی پسر عمه جان من مثل اکثر شما پول سفر به قبرستان را هم ندارم . نشنیده میگیرم. آرزو میکنم «قدرت» حماس را بر سر عقل بیاورد و بیهوشی شارن جانشینش را بر سر هوش. بنشینند سگها را ببندند و کبوترهای صلح را باز کنند و بدانند تف سربالا به سبیل است و تف سر پایین به ریش. تا قیامت که نمیشود جنگید با صلح خود قیامتی بر پا کنند تا این منطقه از زیر همهی ذره بینها بیرون بیاید تا مثل سایر جاهای دنیا هر کس کاری داشت برود و کسی خبر نشود و هر کس کاری نداشت آزاد باشد که «حرفهای تخمی» بزند.
به ارزیابی وزیر کشور سقوط هواپیمای سی صد و سی ارتش و جت فالکن سپاه با اقدامات الکترونیکی آمریکا و انگلیس و اسرائیل صورت گرفته! برای آندسته از دوستانی که ارزیابیشان زیاد خوب نیست و متوجه چگونگی عملکرد این مثلث الکترونیکی نمی شوند عرض میشود که اولین امواج الکترونیکی را اسرائیلیها موقعی فرستادند که هواپیمای سی صد و سی ارتش روی باند فرودگاه خراب شده بود و خبرنگاران مرتب به خانههای خود زنگ میزدند. این امواج اسرائیلی نه تنها آنها را نگذاشتند که به خانههای خود برگردند بلکه هواپیمای خراب را با خلبان خوب دیگری به پرواز در آوردند. در این مرحله : بقیه در اطلاعات دات نت
به ارزیابی وزیر کشور سقوط هواپیمای سی صد و سی ارتش و جت فالکن سپاه با اقدامات الکترونیکی آمریکا و انگلیس و اسرائیل صورت گرفته! برای آندسته از دوستانی که ارزیابیشان زیاد خوب نیست و متوجه چگونگی عملکرد این مثلث الکترونیکی نمی شوند عرض میشود که اولین امواج الکترونیکی را اسرائیلیها موقعی فرستادند که هواپیمای سی صد و سی ارتش روی باند فرودگاه خراب شده بود و خبرنگاران مرتب به خانههای خود زنگ میزدند. این امواج اسرائیلی نه تنها آنها را نگذاشتند که به خانههای خود برگردند بلکه هواپیمای خراب را با خلبان خوب دیگری به پرواز در آوردند. در این مرحله : بقیه در اطلاعات دات نت
پولاد همایونی نویسنده وبلاگی است به نام سیپریسک. وبلاگ پولاد بازتابی است ازکند و کاوها و پرسه های او در ذهن پرسشگر خودش. او هر وبلاگ را نشان ذات خودگردان هر انسان می داند. او معتقد است که وبلاگ راهی به دهی در دنیای پول و قدرت ندارد. به نظر پولاد وبلاگ آیینهای است که فرد میتواند در آن خود را بیان کند. او چون هگل باور دارد زماني ما انسان مي شويم كه خودآگاه خودمان را براي شناسايي به ديگران عرضه كنيم و از سوي آنان مورد شناسايي و پذيرش قرار بگيريم. برای همین همایونی در سیپریسک آنگونه كه مي انديشد مي نويسد و اين را نشان آن میداند كه هستي خود را باور دارد و آن را به ما هم عرضه مي كند تا مورد پذيرش ما هم قرار بگيرد. و چه کسی است که عرضهای چنین با عرضه را نپذیرد:بقیه در شهرگان دات نت
پولاد همایونی نویسنده وبلاگی است به نام سیپریسک. وبلاگ پولاد بازتابی است ازکند و کاوها و پرسه های او در ذهن پرسشگر خودش. او هر وبلاگ را نشان ذات خودگردان هر انسان می داند. او معتقد است که وبلاگ راهی به دهی در دنیای پول و قدرت ندارد. به نظر پولاد وبلاگ آیینهای است که فرد میتواند در آن خود را بیان کند. او چون هگل باور دارد زماني ما انسان مي شويم كه خودآگاه خودمان را براي شناسايي به ديگران عرضه كنيم و از سوي آنان مورد شناسايي و پذيرش قرار بگيريم. برای همین همایونی در سیپریسک آنگونه كه مي انديشد مي نويسد و اين را نشان آن میداند كه هستي خود را باور دارد و آن را به ما هم عرضه مي كند تا مورد پذيرش ما هم قرار بگيرد. و چه کسی است که عرضهای چنین با عرضه را نپذیرد:بقیه در شهرگان دات نت