1) ابراز احساسات از آمدنم به قدری بود که اگر میدانستم اصلاً نمیرفتم. ماندهام به چه زبانی تشکر و به چه حالتی تعظیم کنم.
2) میگوید: سانسور یعنی همین! تو کامنتها را تصفیه میکنی جمهوری اسلامی عقاید و افکار را. میگویم: یک تفاوت را ندیده گرفتی، جمهوری اسلامی خنجر میکشد، سر میبرد و سینه میشکافد. کاری میکند که «خودی» آنقدر «غیر خودی» میشود که رهبر اپوزسیون میشود، خاکم به دهان از اعلیحضرت هم جلو میزند.
3) جمهوری اسلامی قصد دارد دانشکده نان دایر کند. اشتباه نکنید شاطرهایی که این نظام پرورش بدهد نان را چنان خواهند پخت که با یک بسمالله آجر بشود.
4) آمریکا با شدت تمام کماکان دارد دموکراسی را به افغانستان و عراق فرو میکند اما چنان کلفت است که فرو نمیرود.
5) دولت کانادا آنقدر این پا و آن پا کرد و جسد زهرا کاظمی را نگرفت تا اینکه گرگها گلوی جهانبگلو را گرفتند. البته آن جنازه و این جناب دلخور باشند اتفاقی نمیافتد اما دلارهای جمهوری اسلامی بازار املاک را برده به آسمان، دلخور بشود میخورد توی سر املاک آنوقت همه دلخور میشویم.
6) دیشب مردک الدنگی را خواب دیدم که موهایش را مثل بهروز وثوقی زده بود. پرسیدم: کیستی؟ پاسخ داد: قیصر! گفتم خجالت نمیکشی قصری را برای دستمالی به آتش کشیدی؟ گفت: از ما که گذشت. برو جلوی نخست وزیر اسرائیل را بگیر که برای سرجوخهای غزه را به آتش کشیده.
7) ژنرال مشرف زورش به وزیرستان نرسید دارد بلوچستان را بمباران میکند. دلم برای کارشناسان چینیای که در معادن طلای بلوچستان کار میکنند میسوزد. ژنرال به تعداد مدالهایش سوراخ برای پنهان شدن دارد. قلعه و رخ و سربازهایش را که کشید عقب چهار تا بلوچ، تروریست هم که نباشند جاده را میبندند هر چینگ چانگ چونگی را ببینند سر میبرند. بدبختانه زنبور و تروریست عین همند. چوب که در لانهاشان کردی هر سر و گوش و باسنی را که گیر بیاورند میگزند.