خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چالهای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چالهی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبیدا این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگماردهاند؟» گفت:
«میدانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.» خواستم بپرسم: «اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند…» نپرسیده گفت:
گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی لنگش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم.
شیخی طماع که به سالوسی شهره بود به حکومت رسید. در اندک زمان ثروتش از ثروت قارون پیشی گرفت. چون شک بردند که بیتالمال میزند در مقام حاشا گفت: «آنچه هست مرا، به ارث رسیده از پدرم.» رندی گفت:« گر او را پدر بود اینهمه بی پدر نبود.»
به همت کانون ایرانیان مدافع صلح، آزادی و عدالت اجتماعی امروز جلسهای در ونکوور برگزار شد. برنامهها شامل موارد زیر بود:
قسمت اول
صفار ساعد: بیانیه کانون
مهری جهانشاهی: شعر خوانی
محبوبه موج: ترانه خوانی
شهره قنبری: نمایش اسلاید کارهای دستی در زندان
رسول شوکتی: بازگویی خاطرات زندان
گروه سان ریبلد: موزیک گواتمالایی
قسمت دوم
مجید قیام و دو فرزندش: موزیک افغانستانی
نمایش فیلم: گلزار خاوران
عبدالقادر بلوچ: طنز
کِرِن کُبِل کرانتز: رقص کلاسیک
رامین مهجوری: شعر خوانی
والینا دَنس اکادمی: رقص گروهی
مجید میرزایی: سرود خوانی
به کانون ایرانیان مدافع صلح، آزادی و عدالت اجتماعی به خاطر برگزاری این برنامه بسیار خوب تبریک و از زحماتشان به نوبهی خودم تشکر میکنم.
خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چالهای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چالهی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبیدا این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگماردهاند؟» گفت:
«میدانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.» خواستم بپرسم: «اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند…» نپرسیده گفت:
گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی لنگش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم.
شیخی طماع که به سالوسی شهره بود به حکومت رسید. در اندک زمان ثروتش از ثروت قارون پیشی گرفت. چون شک بردند که بیتالمال میزند در مقام حاشا گفت: «آنچه هست مرا، به ارث رسیده از پدرم.» رندی گفت:« گر او را پدر بود اینهمه بی پدر نبود.»
به همت کانون ایرانیان مدافع صلح، آزادی و عدالت اجتماعی امروز جلسهای در ونکوور برگزار شد. برنامهها شامل موارد زیر بود:
قسمت اول
صفار ساعد: بیانیه کانون
مهری جهانشاهی: شعر خوانی
محبوبه موج: ترانه خوانی
شهره قنبری: نمایش اسلاید کارهای دستی در زندان
رسول شوکتی: بازگویی خاطرات زندان
گروه سان ریبلد: موزیک گواتمالایی
قسمت دوم
مجید قیام و دو فرزندش: موزیک افغانستانی
نمایش فیلم: گلزار خاوران
عبدالقادر بلوچ: طنز
کِرِن کُبِل کرانتز: رقص کلاسیک
رامین مهجوری: شعر خوانی
والینا دَنس اکادمی: رقص گروهی
مجید میرزایی: سرود خوانی
به کانون ایرانیان مدافع صلح، آزادی و عدالت اجتماعی به خاطر برگزاری این برنامه بسیار خوب تبریک و از زحماتشان به نوبهی خودم تشکر میکنم.
حاکمی چندان ظلم کرد که یکی از اطرافیان حکایت ظلم او فاش بر سر بازار گفت. حاکم دستور داد تا به بندش کشند. شاکی دست از طعام کشید تا به حال مرگ افتاد. عالم و آدم از حاکم خواستند که ننگ مردن او بر دامان خود مپسندد. شاکی با صدایی که گویی از قعر چاهی بر میآمد گفت: «حیلتی دیگر کنید، دامانش چنان آلوده است که گر ننگ مرگ ده چون من برآن افتد معلوم نشود.»
حاکمی چندان ظلم کرد که یکی از اطرافیان حکایت ظلم او فاش بر سر بازار گفت. حاکم دستور داد تا به بندش کشند. شاکی دست از طعام کشید تا به حال مرگ افتاد. عالم و آدم از حاکم خواستند که ننگ مردن او بر دامان خود مپسندد. شاکی با صدایی که گویی از قعر چاهی بر میآمد گفت: «حیلتی دیگر کنید، دامانش چنان آلوده است که گر ننگ مرگ ده چون من برآن افتد معلوم نشود.»
غرقم در وضعی که داریم. جنگ مسلحانه مردود است. نافرمانی مدنی کشک است. هر زبان خوشی را میبرند. ما زمینی هستیم و گیر و هفت و هشت زمین. آنها آسمانی و غرق بقره و یاسین. گره کور شدهایم.
دخترکِ چهار ساله که خنده تمام صورتش را پر کرده میآید و سوار میشود. باید او را به منزلش برسانم. از درماندگی میخواهم ببینم او عقلش به جایی قد میدهد. میگویم: عمو اگه یکی سرِ جام بشینه و بلند نشه، چکارش کنم.
میگوید: بگو بلند شو اونجا جای منه.
میگویم: اگه زبونشو در آورد و گفت بلند نمیشم، چکار کنم؟
میگوید: بگو لطفاً بلند شو.
میگویم اگر گفتم و بلند نشد و تازه چیزای به طرفم پرت کرد چی؟
میگوید: بگو این بی تربیتیه، پلییییییییییییز بلند شو!
میگویم پلیز که همان لطفاً هست.
کمی فکر میکند و میگوید: ممکنه لطفاً رو نفهمه باید به انگلیسی بگی تا بفهمه. تازه من بچهام برو از مامانت بپرس!
غرقم در وضعی که داریم. جنگ مسلحانه مردود است. نافرمانی مدنی کشک است. هر زبان خوشی را میبرند. ما زمینی هستیم و گیر و هفت و هشت زمین. آنها آسمانی و غرق بقره و یاسین. گره کور شدهایم.
دخترکِ چهار ساله که خنده تمام صورتش را پر کرده میآید و سوار میشود. باید او را به منزلش برسانم. از درماندگی میخواهم ببینم او عقلش به جایی قد میدهد. میگویم: عمو اگه یکی سرِ جام بشینه و بلند نشه، چکارش کنم.
میگوید: بگو بلند شو اونجا جای منه.
میگویم: اگه زبونشو در آورد و گفت بلند نمیشم، چکار کنم؟
میگوید: بگو لطفاً بلند شو.
میگویم اگر گفتم و بلند نشد و تازه چیزای به طرفم پرت کرد چی؟
میگوید: بگو این بی تربیتیه، پلییییییییییییز بلند شو!
میگویم پلیز که همان لطفاً هست.
کمی فکر میکند و میگوید: ممکنه لطفاً رو نفهمه باید به انگلیسی بگی تا بفهمه. تازه من بچهام برو از مامانت بپرس!
مجسمه سازی، مجسمهای ساخت به غایت هنرمندانه اما به ماتحتش دسته بیلی فروکرد. گفتندش: با آن هنر این بیسلیقگی چرا؟
گفت: عدهای را هنر، ندیدن هنر است. این بهر آنان گذاشتم تا من و مجسمه گذارند و به دسته بیل پردازند.
مجسمه سازی، مجسمهای ساخت به غایت هنرمندانه اما به ماتحتش دسته بیلی فروکرد. گفتندش: با آن هنر این بیسلیقگی چرا؟
گفت: عدهای را هنر، ندیدن هنر است. این بهر آنان گذاشتم تا من و مجسمه گذارند و به دسته بیل پردازند.