Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

جناب مشایی مشاور رئیس جمهور فرموده‏اند نام خلیج فارس سی میلیون سال قدمت تاریخی دارد. به احتمال زیاد مشاور رئیس جمهور اسنادی دارد و حرف مفت نمی‏زند. من از اسناد ایشان بی خبرم اما خودم سندی دارم که در زیر ملاحظه می‏فرمایید:

بعد از نوشتن: احتمالن «برادر مشایی» دانیاسوری بوده مشهور که در آن زمان در منطقه می‏زیسته. مسئول تشابه اسمی نخواهم بود


آنفولانزای خوکی به چین رسید آنفولانزای آخوندی به دل‏آرا.
گفته بودم اعدامش خواهند کرد. صحبت این نیست که کدامیک از ما از کدام طرف بام می‏افتیم. حتی این بحث هم نیست که هر مملکتی قوانینی دارد. حرف در اینجاست که نظام ما نظام خون است و شمشیر. تا سقوط نکند با خون عبادت می‏کند. جنون می‏کارد و آدم درو می‏کند. از محسن رضایی و احمدی‏نژاد و کروبی که دلیلی ندارم بپرسم جناب موسوی شما که نقاشید حد اقل نظرتان را راجع به نقاشی‏های این جوان بفرمایید. ما ملت بزرگواری هستیم ترجمه‏اش خواهیم کرد که شما از چنین قتل‏هایی حمایت نمی‏کنید.


آنفولانزای خوکی به چین رسید آنفولانزای آخوندی به دل‏آرا.
گفته بودم اعدامش خواهند کرد. صحبت این نیست که کدامیک از ما از کدام طرف بام می‏افتیم. حتی این بحث هم نیست که هر مملکتی قوانینی دارد. حرف در اینجاست که نظام ما نظام خون است و شمشیر. تا سقوط نکند با خون عبادت می‏کند. جنون می‏کارد و آدم درو می‏کند. از محسن رضایی و احمدی‏نژاد و کروبی که دلیلی ندارم بپرسم جناب موسوی شما که نقاشید حد اقل نظرتان را راجع به نقاشی‏های این جوان بفرمایید. ما ملت بزرگواری هستیم ترجمه‏اش خواهیم کرد که شما از چنین قتل‏هایی حمایت نمی‏کنید.




رئیس جمهور در خصوص سخنرانی در اجلاس ژنو گفت: یک دهم ثانیه از ذهنم عبور کرد و گفتم امام زمان دماغ اینها را به خاک بمال.
اگر جناب پرزیدنت در آن یک دهم ثانیه از امام زمان درخواست کرده‏اند که دماغ پلاستیکی دلقکی را به خاک بمالد که کار درستی نکرده‏اند . آدم هر چند رابطه‏اش با یکی خوب باشد نباید اورا برای به خاک مالاندن یک دماغ پلاستیکی اذیت کند. اگر برای دماغ اصلی دلقک دعا کرده که ماشاء‏الله به این انصاف. رئیس جمهورجان اگر بخشش در کارت نیست، حداقل گوجه‏ای به طرفش پرت کن، امام زمان را می‏اندازی به جانش که چه بشود؟. شرط می‏بندم برای یک دهم ثانیه از ذهن پرزیدنت خطور هم نکرده که به جای اذیت کردن امام عصر عج‏الله تعالی فرجه‏الشریف می‏تواند از خداوند بخواهد تا آن دلقک را به راه راست هدایت کند. همین سوء استفاده ابزاری از امامان است که آمار اعدام را در مملکت ما بالا برده.


رئیس جمهور در خصوص سخنرانی در اجلاس ژنو گفت: یک دهم ثانیه از ذهنم عبور کرد و گفتم امام زمان دماغ اینها را به خاک بمال.
اگر جناب پرزیدنت در آن یک دهم ثانیه از امام زمان درخواست کرده‏اند که دماغ پلاستیکی دلقکی را به خاک بمالد که کار درستی نکرده‏اند . آدم هر چند رابطه‏اش با یکی خوب باشد نباید اورا برای به خاک مالاندن یک دماغ پلاستیکی اذیت کند. اگر برای دماغ اصلی دلقک دعا کرده که ماشاء‏الله به این انصاف. رئیس جمهورجان اگر بخشش در کارت نیست، حداقل گوجه‏ای به طرفش پرت کن، امام زمان را می‏اندازی به جانش که چه بشود؟. شرط می‏بندم برای یک دهم ثانیه از ذهن پرزیدنت خطور هم نکرده که به جای اذیت کردن امام عصر عج‏الله تعالی فرجه‏الشریف می‏تواند از خداوند بخواهد تا آن دلقک را به راه راست هدایت کند. همین سوء استفاده ابزاری از امامان است که آمار اعدام را در مملکت ما بالا برده.


به گزارش خبرنگار آفتاب در دانشگاه شریف، هنگامی که کروبی در بخشی از اظهارات‌اش گفت:‌ «شعار من تغییر است» دانشجویان فریاد زدند “کروبی اوباما”.
به احتمال زیاد دانشجویان شیخ را دست انداخته‏اند چون آمریکا را شیطان بزرگ می‏داند اما شعار رئیس جمهورش را در روز روشن کش می‏رود. شکی هم نیست که ایشان از خودشان چنین تصویری داشته باشند:


برای آندسته از دوستان عزیزی که نگران سلامتی من بودند عرض می‏کنم که امروز نتیجه آزمایشات را با دکترم دیدم. احتیاج به جراحی نیست. گرچه از جراحی نگران نبودم قطعاً این خبر برایم خوشحال کننده بود


به گزارش خبرنگار آفتاب در دانشگاه شریف، هنگامی که کروبی در بخشی از اظهارات‌اش گفت:‌ «شعار من تغییر است» دانشجویان فریاد زدند “کروبی اوباما”.
به احتمال زیاد دانشجویان شیخ را دست انداخته‏اند چون آمریکا را شیطان بزرگ می‏داند اما شعار رئیس جمهورش را در روز روشن کش می‏رود. شکی هم نیست که ایشان از خودشان چنین تصویری داشته باشند:


برای آندسته از دوستان عزیزی که نگران سلامتی من بودند عرض می‏کنم که امروز نتیجه آزمایشات را با دکترم دیدم. احتیاج به جراحی نیست. گرچه از جراحی نگران نبودم قطعاً این خبر برایم خوشحال کننده بود


لیندا وانگ زن جوان مالزیایی‏ای بود که من تا مدتها فکر می‌کردم چینی است. وقتی بیشتر آشنا شدیم او گفت علاوه بر زبان چینی ژاپنی را هم به خوبی حرف می‌زند. کارخانه‌ی بسته بندی پودرهای خوراکی که اعلام ورشکستگی کرد من و او بیکار شدیم. در مدت چند سالی که با هم توی آن کارخانه همکار بودیم خانم لیندا پایش به خانه‏ی ما باز شد. دو دختر قد و نیمقد او را، بچه های‏من دوست داشتند.
گرچه بیمه‏ی بیکاری درخواست ما را برای دریافت کمک هزینه می‏پذیرفت اما برای بخور نمیری که بنا بود بدهد هفتخوانی را جلوی پایمان می‏گذاشت که بهتر بود عطایش به لقایش بخشیده شود. در تلاش بودیم که سریع کاری دست و پا کنیم. خانم لیندا علاقه‏ی زیادی به آداب و رسوم ما و محیط خانوادگی داشت. علناً می‏گفت دوست دارد بچه‏هایش در محیط خانه‏ی ما بزرگ شوند. شرایط مالی هر دوی ما خیلی بد بود اما خانم لیندا مشخصاً وضع بدتری داشت و احتمال می‏رفت که خانه بدوش شود.
شبی او با یک کیک کوچک به خانه‏ی ما آمد. می‏گفت در یک پانسیون که دانش آموزان خارجی را برای دوره‏های فشرده‏ی تابستانی اسکان می‏داد کار پیدا کرده. پایان هفته را برای پرکردن فرم‏های دانش‏آموزان که اکثراً چینی هستند همراهشان در پانسیون می‏ماند و اول صبح دوشنبه با پانصد دلار نقد به خانه بر می‏گردد. این کار و درآمدش از کار قبلی بهتر بود. درست می‏گفت کنار این کار که نقد بود اگر درخواست بیمه بیکاری می‏کردیم باعث نجات هر دو خانواده می‏شد. قرار شد دو دختر او را ما نگهداری کنیم و برای دو روز و نیم صد و پنجاه دلار از پانصد دلاری که کار می‏کند به ما برسد.
او عصر جمعه عازم کار می‏شد و ساعت هشت صبح روز دوشنبه ژولیده و خسته و خواب آلود بر می‏گشت تا دخترانش را به مدرسه برساند.
اواخر جولای بود. هوا گرم و آفتابی و ونکوور شلوغ و پر ماجرا شده بود. یکی از بچه‏های پولدار ایرانی در ویلاهای افسانه‏ای وست ونکوور به بهانه‏ی تولدش جشنی راه انداخت. من هم به عشق دیدن داخل آن خانه‏ی طاغوتی با یکی از دوستان همراه شدم و رفتم. انگار وسط یک زمین فوتبال خانه را ساخته بودند. مشروبها و غذاها و ساز و آواز شاید برای من که تا آن موقع آنقدر اسراف ندیده بودم اهمیت داشت اما ساعت یک نیمه شب وقتی دوستان کانادایی پسر ایرانی‏ای که داشت هیجده ساله می‏شد با کادوی خودشان آمدند انگشت به دهان ماندم. وانت باری از درِ ماشین‏رو عقب عقب آمد تا به وسط حیاط رسید. جعبه‏ی بسیار بزرگ کادویی را که همقد من بود چهار جوان قوی هیکل جلوی سایر کادوها گذاشتند. وانت بار بیرون رفت و خواندن آهنگ تولدت مبارک به زبان انگلیسی شروع شد. یکی از جوانها با چاقویی جلو رفت، آن را به بالای جعبه‏ی کادو فرو برد و تا پایین جعبه را از عقب و جلو شکافت.
خانم لیندا وانگ لخت مادرزاد از داخلش بیرون آمد و همانطور که می‏رقصید همپای دیگران آهنگ تولدت مبارک را می‏خواند.
من در تاریکی شب گم شدم. مدتهاست که از آن ماجرا می‏گذرد. خانم لیندا وانگ هنوز فکر می‏کند که ما داستان مسافرهای او و کارش در پانسیون را باور داریم.




VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!