نیمه شب دیشب که بالاخره روز در دنیای واقعی با ماندن یکی دو کار به پایان رسید، آمدم سراغ روز در دنیای مجازی. سری به خبرها، جوابی به ایمیلها، پسغامی به پیغامها و بردن فیضی از دوستان فیس بوک آبادی. وقتی رسیدم به ماجرای شیرین به روزکردن وبلاگ چندین موضوع با هم هجوم آوردند. فکرم رفت به مسیح علینژاد و ف.م.سخن که باز مدتیست به روز نشدهاند. دیدم در این هیر و ویر انفجار و انزجار و مرده باد و زنده باد، ناگهانی از این دونفر بنویسم میشود ماجرای دوستی خاله خرسه. از خیرش گذشتم. حسین درخشان که روزهای تاریکی را میگذراند هم به ذهنم آمد اما یادم آمد که سفارش رئیس جمهور اصولگرا هم گره کورش را نتوانست باز کند. گفتم راست بروم سراغ مطلبی انسانی که خانم فرشته قاضی نوشته و من هم آستینها را در پستی بالا بزنم و از اطرافیان بخواهم کمک کنند تا جان زنی را بخریم. یادم افتاد که مسئولان نظام مثل بچههای دو ساله لج میکنند. چه بسا شما مبلغ را به حسابها ریخته باشید و همین حمایت باعث بشود پولها در زمین بماند و ایشان را به هوا ببرند. غیر از اینها در چنته، چیزی نیست جز شعر و داستان. آخرین بار که شعر پست کردم در کامنتدانی، رندی مچم را گرفت و سری تکان داد و نچ نچ نچی کرد کهAffair دارم. میماند داستان. برای ملتی که خودش داستانها دارد مگر میشود مرتب داستان تعریف کرد؟
لذا امروز به روز نمیشود. خلاص.
این هم ابی خواننده که به قول خودش با خواندن این آهنگ نظرش را اعلام کرده:
حضرت رهبر که به صدور حکم حکومتی معتاد شدهاند این بار با صدور چنین حکمی علما و معتمدان اهل سنت استان سیستان و بلوچستان را تبدیل به چوب دو سر طلا فرمودهاند. بر اساس این حکم:
“لازم است، علما و مُعتمدان اهل سنت در آن استان مواضع قاطع خود را در بیزاری از مُفسدانی که به نام دفاع از اهل سُنت دست به چنین جنایاتی می زنند، بار دیگر صریحا ابراز نموده، مردُم را از کید و مکر دُشمن آگاه سازند.”
بسیار طبیعی است که علما و معتمدان اهل سنت در استان نمیتوانند برای حضرت رهبر که دست بر قضا «ولی فقیهِ جامعالشرایط» هم هست بنویسند: کجایی حاجی؟ ما از ترس تو قبل از آنکه حکم کنی تا آخرین کیلومترمان را رفتهایم. بیشتر از این برویم جندالله سهل است مردم بر علیه ما میشورند.
جندالله هم که در یکی دو اعلامیه اخیرش نشان داده به مرحله خشم انقلابی وارد شده و خون جلوی چشمانش را گرفته خطاب به علما و معتمدان اهل سنت در آن استان نوشته (نقل به مضمون):
تف تو روتون بیاد! حواستون باشه هاااا. زیادی اونوری شدین پِخ پِخ! شوخی هم نداریم.(پایان نقل قول!).
بیچاره افرادی که در این برهه از زمان در آن استان «علما و معتمدان» شدهاند. گزارشها از زاهدان حاکیست که بر اثر الدرم بلدرم رهبر انقلاب و نماینده ایشان در زاهدان و حمایت نیروهای بسیج و سپاه عدهای که بیشتر بسیجی بودند طی تظاهراتی با شعارهای سگ زنی و مرگ بر مولوی و وای اگر خامنهای حکم جهادم دهند به شلوغی شهر دامن زدهاند گویا یک عده تندرو به مولوی عبدالحمید و همراهانش که به دیدن زخمیهای ماجرای بمبگذاری مسجد امیرالمونین رفته بودند حمله کرده یکی از همراهان او را کشته و ایشان زخمی شدهاند. گزارشگران محلی در خبرهایی که هنوز از طریق خبرگزاریهای مستقل تأیید نشده خبر از به آتش کشیدن بانکها و پایگاههای بسیج و خودروهای دولتی در سطح شهر دادهاند. رادیوی محلی مرتب بیانیه مولوی عبدالحمید رهبر اهل تسنن را از رادیو پخش میکند که نامبرده سعی دارد جوانان خشمگین بلوچ را به خانهها برگردانده شهر را به سمت آرامش سوق دهند. با توجه به اینکه در چند سال گذشته این استان با تکبر و نخوت خاصی که در حضرت رهبر هست اداره شده و اعدامهای بی محاکمه و دستگیریهای گروهی بی محابا ادامه داشته بیم آن میرود که جوانان و طلاب خشمگین شهر علیرغم احترامی که برای مولوی عبدالحمید قائلند حرف شنوی از او را کنار گذاشته و کنترل امور را خود در دست گیرند. جنگ و خونریزی و کشت و کشتار چیزی است که سیاستهای غلط حضرت رهبر و دولت و مسئولین متعصب که به صورت باند و باند بازی و مافیایی استان را اداره میکنند به این استان تحمیل کرده است. من به نوبه خود از کلیه جوانان شیعه و سنی و بلوچ و سیستانی میخواهم انگشت اتهام را به سمت هم دراز نکنند و دست از کشتار هم بردارند و تصویر را بزرگتر دیده نظام جمهوری اسلامی را باعث و بانی بدبختیهای خود بدانند.
دوستان عزیز وبلاگنویس امیدوارم از سرنوشت این استان و قلع و قمعی که همیشه بعد از اینگونه ماجراها بر مردم آن منطقه روا داشته میشود بی توجه نگذرید. هر کدام در حد و توان خود از مردم این استان که به تأیید آمار و ارقام فقیرترین و محرومترین استان ایران است و بالاترین نرخ بیکاری را دارد و توسط متعصبترین و فاسد ترین و دزدترین افراد اداره میشود بنویسید.
_____________
احتمال کشته شدن ده نفر و زخمی شدن صد نفر در درگیری بین مردم و لباس شخصیها
التیماتوم حضرت رهبر به رهبران سیستان و بلوچستان
این هم ابی خواننده که به قول خودش با خواندن این آهنگ نظرش را اعلام کرده:
حضرت رهبر که به صدور حکم حکومتی معتاد شدهاند این بار با صدور چنین حکمی علما و معتمدان اهل سنت استان سیستان و بلوچستان را تبدیل به چوب دو سر طلا فرمودهاند. بر اساس این حکم:
“لازم است، علما و مُعتمدان اهل سنت در آن استان مواضع قاطع خود را در بیزاری از مُفسدانی که به نام دفاع از اهل سُنت دست به چنین جنایاتی می زنند، بار دیگر صریحا ابراز نموده، مردُم را از کید و مکر دُشمن آگاه سازند.”
بسیار طبیعی است که علما و معتمدان اهل سنت در استان نمیتوانند برای حضرت رهبر که دست بر قضا «ولی فقیهِ جامعالشرایط» هم هست بنویسند: کجایی حاجی؟ ما از ترس تو قبل از آنکه حکم کنی تا آخرین کیلومترمان را رفتهایم. بیشتر از این برویم جندالله سهل است مردم بر علیه ما میشورند.
جندالله هم که در یکی دو اعلامیه اخیرش نشان داده به مرحله خشم انقلابی وارد شده و خون جلوی چشمانش را گرفته خطاب به علما و معتمدان اهل سنت در آن استان نوشته (نقل به مضمون):
تف تو روتون بیاد! حواستون باشه هاااا. زیادی اونوری شدین پِخ پِخ! شوخی هم نداریم.(پایان نقل قول!).
بیچاره افرادی که در این برهه از زمان در آن استان «علما و معتمدان» شدهاند. گزارشها از زاهدان حاکیست که بر اثر الدرم بلدرم رهبر انقلاب و نماینده ایشان در زاهدان و حمایت نیروهای بسیج و سپاه عدهای که بیشتر بسیجی بودند طی تظاهراتی با شعارهای سگ زنی و مرگ بر مولوی و وای اگر خامنهای حکم جهادم دهند به شلوغی شهر دامن زدهاند گویا یک عده تندرو به مولوی عبدالحمید و همراهانش که به دیدن زخمیهای ماجرای بمبگذاری مسجد امیرالمونین رفته بودند حمله کرده یکی از همراهان او را کشته و ایشان زخمی شدهاند. گزارشگران محلی در خبرهایی که هنوز از طریق خبرگزاریهای مستقل تأیید نشده خبر از به آتش کشیدن بانکها و پایگاههای بسیج و خودروهای دولتی در سطح شهر دادهاند. رادیوی محلی مرتب بیانیه مولوی عبدالحمید رهبر اهل تسنن را از رادیو پخش میکند که نامبرده سعی دارد جوانان خشمگین بلوچ را به خانهها برگردانده شهر را به سمت آرامش سوق دهند. با توجه به اینکه در چند سال گذشته این استان با تکبر و نخوت خاصی که در حضرت رهبر هست اداره شده و اعدامهای بی محاکمه و دستگیریهای گروهی بی محابا ادامه داشته بیم آن میرود که جوانان و طلاب خشمگین شهر علیرغم احترامی که برای مولوی عبدالحمید قائلند حرف شنوی از او را کنار گذاشته و کنترل امور را خود در دست گیرند. جنگ و خونریزی و کشت و کشتار چیزی است که سیاستهای غلط حضرت رهبر و دولت و مسئولین متعصب که به صورت باند و باند بازی و مافیایی استان را اداره میکنند به این استان تحمیل کرده است. من به نوبه خود از کلیه جوانان شیعه و سنی و بلوچ و سیستانی میخواهم انگشت اتهام را به سمت هم دراز نکنند و دست از کشتار هم بردارند و تصویر را بزرگتر دیده نظام جمهوری اسلامی را باعث و بانی بدبختیهای خود بدانند.
دوستان عزیز وبلاگنویس امیدوارم از سرنوشت این استان و قلع و قمعی که همیشه بعد از اینگونه ماجراها بر مردم آن منطقه روا داشته میشود بی توجه نگذرید. هر کدام در حد و توان خود از مردم این استان که به تأیید آمار و ارقام فقیرترین و محرومترین استان ایران است و بالاترین نرخ بیکاری را دارد و توسط متعصبترین و فاسد ترین و دزدترین افراد اداره میشود بنویسید.
_____________
احتمال کشته شدن ده نفر و زخمی شدن صد نفر در درگیری بین مردم و لباس شخصیها
التیماتوم حضرت رهبر به رهبران سیستان و بلوچستان
پاییز بود. خانم اُلسون جلوی پنجره ایستاده بود و به درختی که درست جلوی پنجره اتاقش بود نگاه میکرد. برگها انگار در افتادن با هم مسابقه گذاشته بودند. خانم السون بدون آنکه روبرگرداند گفت:
آقای پیترسون من فکر میکنم برگها اصلاً متوجه نیستن که چه بلایی سرشون اومده. بسیار خوشحال و شاد دارن میافتن.
آقای پیترسون اول سینهاش را صاف کرد و بعد گفت:
خانم اُلسون متأسفانه با نظرت موافق نیستم. هر کسی به انجام کاری مجبور بشه نمیتونه خوشحال باشه…
سر و کلهی آقای پیترسون در زندگی خانم اُلسون از بهار گذشته پیدا شده بود. آنطور که خانم اُلسون میگفت در خانهی سالمندان یک شب آقای پیترسون در اتاق را میزند و خیلی دوستانه از او میپرسد: بیداری؟
خانم اُلسون اول خیلی تعجب کرده بود، اما جرأت و جسارت سر جای خود از تیپ آقای پیترسون هم خوشش آمده بود. آقای پیترسون بر خلاف مردهای آسایشگاه خوش صحبت و خوش اخلاق بود. متأسفانه نرسها اصلاً قبولش نداشتند مخصوصاً شبها که صدای قهقهه خانم السون بقیه را شاکی میکرد بیشتر از این ماجرا عصبانی میشدند.
خانم اُلسون گفت:
آقای پیترسون من حداقل روزی چند ساعت از هر زاویهای که فکرش را بکنی دارم به این برگها نگاه میکنم. بیا خودت هم نگاه کن. اگه نمیترسیدم که منو متهم به دیوونگی کنی بهت میگفتم که حتی موقع افتادنشون صدای آواز خوندنشونو هم میشنوم! اینا اصلاً حالیشون نیست.
آقای پیترسون گفت:
اُلسی… اُلسی… چرا فکر نمیکنی با آواز خوندن دارن به بخت بدشون دهن کجی میکنن؟
آقای پیترسون از همان روز اول که آمده بود پنهان نکرده بود که از خانم السون خوشش میآید، اما خانم السون چند بار به او تذکر داده بود که بعد از معالجات به پاریس خواهد رفت تا با همسرش زندگی را ادامه دهد. ولی آقای پیترسون باز هم تا فرصت مناسبی پیدا میکرد او را السی صدا میزد. خانم السون خیلی جدی گفت:
آقای پیترسون از وقتی منو به این خونه آوردن تو باز السی، السی گفتنت رو راه انداختی؟
آقای پیترسون رفت درست پشت سر خانم السون ایستاد. خانم السون از جرأت وجسارت او خوشش آمد و اعتراضی نکرد. آقای پیترسون با صدایی که در آن اندوه بود گفت:
خانم السون، من فکر میکنم درخت داره به جای همهی برگا گریه میکنه! برگها که غمگین میشن رنگ وارنگ میشن. ببین چه اندوهی سطح باغچه رو پوشونده!…
پرستاری به اتاق خانم السون نزدیک شد. آقای پیترسون در چشم بهم زدنی پنهان شد. چند ضربه به در خورد و پرستار وارد شد. قرصها را به خانم السون داد و منتظر ماند تا جلوی روی او آنها را بخورد. بعد با لحنی تمسخر آمیز پرسید:
خوب خانم السون تازگیها باز هم آقای پیترسون بهت سر میزنه؟
خانم السون میدانست پرستارها و دکترها منکر وجود آقای پیترسون هستند. برای همین او را از خانه سالمندان به آسایشگاه روانی منتقل کردهاند. او هم با لحنی تمسخر آمیز پاسخ داد:
نه! خدا رو شکر قرصها خوبم کرده.
پرستار که از اتاق بیرون رفت خانم السون آقای پیترسون را صدا زد تا بحث راجع به برگها را با او ادامه بدهد.
پاییز بود. خانم اُلسون جلوی پنجره ایستاده بود و به درختی که درست جلوی پنجره اتاقش بود نگاه میکرد. برگها انگار در افتادن با هم مسابقه گذاشته بودند. خانم السون بدون آنکه روبرگرداند گفت:
آقای پیترسون من فکر میکنم برگها اصلاً متوجه نیستن که چه بلایی سرشون اومده. بسیار خوشحال و شاد دارن میافتن.
آقای پیترسون اول سینهاش را صاف کرد و بعد گفت:
خانم اُلسون متأسفانه با نظرت موافق نیستم. هر کسی به انجام کاری مجبور بشه نمیتونه خوشحال باشه…
سر و کلهی آقای پیترسون در زندگی خانم اُلسون از بهار گذشته پیدا شده بود. آنطور که خانم اُلسون میگفت در خانهی سالمندان یک شب آقای پیترسون در اتاق را میزند و خیلی دوستانه از او میپرسد: بیداری؟
خانم اُلسون اول خیلی تعجب کرده بود، اما جرأت و جسارت سر جای خود از تیپ آقای پیترسون هم خوشش آمده بود. آقای پیترسون بر خلاف مردهای آسایشگاه خوش صحبت و خوش اخلاق بود. متأسفانه نرسها اصلاً قبولش نداشتند مخصوصاً شبها که صدای قهقهه خانم السون بقیه را شاکی میکرد بیشتر از این ماجرا عصبانی میشدند.
خانم اُلسون گفت:
آقای پیترسون من حداقل روزی چند ساعت از هر زاویهای که فکرش را بکنی دارم به این برگها نگاه میکنم. بیا خودت هم نگاه کن. اگه نمیترسیدم که منو متهم به دیوونگی کنی بهت میگفتم که حتی موقع افتادنشون صدای آواز خوندنشونو هم میشنوم! اینا اصلاً حالیشون نیست.
آقای پیترسون گفت:
اُلسی… اُلسی… چرا فکر نمیکنی با آواز خوندن دارن به بخت بدشون دهن کجی میکنن؟
آقای پیترسون از همان روز اول که آمده بود پنهان نکرده بود که از خانم السون خوشش میآید، اما خانم السون چند بار به او تذکر داده بود که بعد از معالجات به پاریس خواهد رفت تا با همسرش زندگی را ادامه دهد. ولی آقای پیترسون باز هم تا فرصت مناسبی پیدا میکرد او را السی صدا میزد. خانم السون خیلی جدی گفت:
آقای پیترسون از وقتی منو به این خونه آوردن تو باز السی، السی گفتنت رو راه انداختی؟
آقای پیترسون رفت درست پشت سر خانم السون ایستاد. خانم السون از جرأت وجسارت او خوشش آمد و اعتراضی نکرد. آقای پیترسون با صدایی که در آن اندوه بود گفت:
خانم السون، من فکر میکنم درخت داره به جای همهی برگا گریه میکنه! برگها که غمگین میشن رنگ وارنگ میشن. ببین چه اندوهی سطح باغچه رو پوشونده!…
پرستاری به اتاق خانم السون نزدیک شد. آقای پیترسون در چشم بهم زدنی پنهان شد. چند ضربه به در خورد و پرستار وارد شد. قرصها را به خانم السون داد و منتظر ماند تا جلوی روی او آنها را بخورد. بعد با لحنی تمسخر آمیز پرسید:
خوب خانم السون تازگیها باز هم آقای پیترسون بهت سر میزنه؟
خانم السون میدانست پرستارها و دکترها منکر وجود آقای پیترسون هستند. برای همین او را از خانه سالمندان به آسایشگاه روانی منتقل کردهاند. او هم با لحنی تمسخر آمیز پاسخ داد:
نه! خدا رو شکر قرصها خوبم کرده.
پرستار که از اتاق بیرون رفت خانم السون آقای پیترسون را صدا زد تا بحث راجع به برگها را با او ادامه بدهد.
هم خبرگزاری تابناکِ تیمسار رضایی هم گروه جندالله ریگی اعلام کردند که انفجار زاهدان کار یک بمبگذار انتحاری بوده است. بمب گذار انتحاری یعنی اینکه یک فرد تعدادی را کشته خودش را هم اعدام کرده، اما فرماندار انتظامی استان که مأموریست معذور این حرفها سرش نمیشود. او فرماندار انتظامی است و باید خاکی بر سرش بکند تا هم فرمانده بودنش را نشان بدهد، هم انتظامی بودنش را و هم سرسپرده بودنش را. خوشبختانه ایشان کما فیالسابق در ریختن خاک بر سر خود موفق شدند و در کمتر از بیست و چهار ساعت علیرغم انتحاری بودن ماجرا سه بنده خدا را به عنوان بمب گذار حادثه جلوی همان مسجد به دار آویختند! با اینکه نیروهای امنیتی، مسجد مکیِ اهل تسنن را در محاصره دارند و سربازان گمنام با خونسردی به خشم و غضب افرادی که به خانههای اهل تسنن حمله ور میشوند نگاه میکنند فرمانده نظامی که غلامِ علی است اما سردار ماست به خبرنگاران گفت:
فضای امنیتی شهر زاهدان در حال حاضر عادی است و مراسم تشییع شهدا با حضور گسترده مردم در حال برگزاری است. عمهجان که به شدت ترسیده تروریستها او را هم بکشند میگوید ممکن است فضای امنیتی عادی باشد اما فضای زندگی بسیار خطرناک است و این اعدامهایِ بی محاکمه و عجولانهی سردار آن را وخیمتر هم میکند.
______________
گروه جندالله مسئولیت انفجار زاهدان را به عهده گرفت
اطلاعیه جندالله: اعدام شدگان زاهدان هیچ نقشی در عملیات روز پنجشنبه نداشته اند
به جنایت آشکار در زاهدان اعتراض کنیم!
هم خبرگزاری تابناکِ تیمسار رضایی هم گروه جندالله ریگی اعلام کردند که انفجار زاهدان کار یک بمبگذار انتحاری بوده است. بمب گذار انتحاری یعنی اینکه یک فرد تعدادی را کشته خودش را هم اعدام کرده، اما فرماندار انتظامی استان که مأموریست معذور این حرفها سرش نمیشود. او فرماندار انتظامی است و باید خاکی بر سرش بکند تا هم فرمانده بودنش را نشان بدهد، هم انتظامی بودنش را و هم سرسپرده بودنش را. خوشبختانه ایشان کما فیالسابق در ریختن خاک بر سر خود موفق شدند و در کمتر از بیست و چهار ساعت علیرغم انتحاری بودن ماجرا سه بنده خدا را به عنوان بمب گذار حادثه جلوی همان مسجد به دار آویختند! با اینکه نیروهای امنیتی، مسجد مکیِ اهل تسنن را در محاصره دارند و سربازان گمنام با خونسردی به خشم و غضب افرادی که به خانههای اهل تسنن حمله ور میشوند نگاه میکنند فرمانده نظامی که غلامِ علی است اما سردار ماست به خبرنگاران گفت:
فضای امنیتی شهر زاهدان در حال حاضر عادی است و مراسم تشییع شهدا با حضور گسترده مردم در حال برگزاری است. عمهجان که به شدت ترسیده تروریستها او را هم بکشند میگوید ممکن است فضای امنیتی عادی باشد اما فضای زندگی بسیار خطرناک است و این اعدامهایِ بی محاکمه و عجولانهی سردار آن را وخیمتر هم میکند.
______________
گروه جندالله مسئولیت انفجار زاهدان را به عهده گرفت
اطلاعیه جندالله: اعدام شدگان زاهدان هیچ نقشی در عملیات روز پنجشنبه نداشته اند
به جنایت آشکار در زاهدان اعتراض کنیم!
خبر انفجار بمب در مسجد امیرالمومنین زاهدان بلافاصله بعد از پایان یافتن رزمایش امنیت و اقتدار نشان میدهد رزمایشها بغیر از بلعیدن میلیاردها پول نه امنیتی به دنبال دارند و نه اقتداری بوجود میآورند. تأکید مرتب استاندار این استان را در هفتههای اخیر که اصرار داشت استان سیستان و بلوچستان یکی از امنترین استانهای ایران است البته که من جدی نمیگرفتم و میدانستم آنچه که نظام در این استان کاشته متأسفانه محصولی غیر از آن خواهد داشت که استاندار شعارش را میدهد.
اعدام یعقوب مهرنهاد جوانی که با مجوزِ خود نظام دست به فعالیتهای فرهنگی زده بود و اعدام پی در پی چند روحانی سنی به جرم ثابت نشدهی همکاری با گروهک جندالله و دستگیری و ترور ریش سپیدان و تخریب اماکن مذهبی در این استان اقداماتی بود که اکثر فعالین سیاسی اجتماعی این استان را نگران عواقب آن میکرد. هشدارهای چند باره اکثر ما که با خشونت و مبارزه مسلحانه مخالفیم نه تنها از طرف مقامات ندیده گرفته شد بلکه افرادی که مشخصاً از جانب نظام حمایت میشدند به قصد تخریب، ما را مرتبط به گروهکهایی اعلام میکردند که همیشه خشونت و کشتار کور آنها از جانب ما محکوم شده بود. حد اقل در بیش از پنجاه پست همین وبلاگ در چندین سال گذشته در مناسبتهای مختلف که نظام با سیاستهای غلط خود نا امنی را به این استان میآورد پیش بینی کرده بودم که این استان و نهایتاً ایران به سمت خشونتهایی پیش خواهد رفت که در افغانستان و پاکستان و عراق شاهد آنیم. متأسفانه با اینکه این نظام سی ساله شده و ریش رهبرانش با کشتار و اعدام و سنگسار همین مردم سفید شده هنوز در مملکت داری، نشانههایی از شعور در رفتار آنها دیده نمیشود. برگزاری مراسم دولتی سوگواری و دامن زدن به احساسات مذهبی و سپردن پستهای کلیدی استان به دست متعصبین و تند روها از اقدامات چهار سال اخیر این نظام است که به سیاستهای غلط قبلی افزوده شده است.
خبر انفجار بمب در مسجد امیرالمومنین زاهدان فاجعهای است که همهی ما باید از آن به خود بلرزیم. ضمن اعلام انزجار از این حرکت، خود را در اندوه بیکران هموطنان و همشهریهای زاهدانیم شریک میدانم. هیچ منطق و استدلالی نمیتواند چنین حرکاتی را توجیه و قابل قبول کند.