Archive for the ‘فارسی’ Category
ماجرای هولانگیز
در سمت راست، ساختمانی در دور دست بود که آدمهایش خیلی خیلی کوچک به نظر میآمدند، اما تقریباً از هر پنجرهای سری بیرون بود.
جلوتر در پیاده رو یک خیابان چند نفر که کار تعمیرات میکردند با حالتی بهتزده به سمت راست اما بالا نگاه میکردند و از نیمرخ چهرهاشان میشد متوجه شد که سخت ترسیده یا تعجب کردهاند.
درست جلوی جلو، چهار پنج نفر بودند. زنی که چشمهایش از حدقه درآمده بود و یکدستش را روی سرش گذاشته بود کنار مردی ایستاده بود که حالتی نیمه نشسته داشت و دهانش بازمانده بود و با دو دست سرش را گرفته بود.
آقایی که کیف سامسونتی در دست داشت چنان ناگهانی از مسیری که میرفت سر و ته کرده بود که کراواتش هنوز در هوا بود. در همان حال که سرش را برگردانده بود در چشمانش وحشت نشسته بود.
زنی کاملاً رویش رابرگردانده بود و با دو دستش انگار به سمت مرد دیگری هجوم میبرد که یکدستش در هوا بود و دست دیگرش را جلوی دهانش نگاه داشته بود.
سمت چپ هر چند تیره و تار اما مشهود بود که یکی در حال دویدن هست.
زیر عکس نوشته شده بود: یازده سپتامبر دو هزار و یک نیویورک