Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

Archive for the ‘فارسی’ Category

نمایشنامه اردک‏های جسور

Posted by balouch On September - 21 - 2009

امروز موفق شدم به دیدن نمایشنامه اردک‏های جسور بروم. خوشبختانه در میان تماشاچیان انگلیسی زبان، حضور ایرانیان هم چشمگیر بود. از چهره‏های شناخته شده شهر هادی ابراهیمی، کتی دیلمی، دکتر پیمان وهابزاده، فرامرز پورنوروز، سیامک غفاری، امید اجتماعی، احمد مرنی و آقای محمد محمدعلی را در جمع تماشاچیان دیدم. مجموعه داستان اردک‏های جسور شامل ده داستان کوتاه است. این مجموعه کارگروهی ده تن از شاگردان کلاس‏های داستان نویسی آقای محمد محمدعلی است به همراه یک داستان از خود ایشان که توسط نشر آرویج منتشر شد. شقایق محمدعلی داستان اردک‏های جسور از این کتاب را که به قلم محمد محمدعلی است به انگلیسی ترجمه و در ونکوور آن را با کمک فی ناس* به روی صحنه برد. در متن اصلی راوی در یک تیمارستان داستان سه یار دبستانی را تعریف می‏کند که اشاره‏ای است به جریان تاریخی حسن صباح و خواجه نظام‏الملک و حکیم عمر خیام. در این داستان به مسئله غازچرانی یار ریاضیدان (که مورد غضب یاری که حاکم شده قرار می‏گیرد) و ماجرای تغذیه غازها و بیهوش شدن آنها و سایر قضایا اشاره می‏شود.
شقایق محمدعلی برای به راحت اجرا درآوردن داستان و قابل لمس کردن آن برای تماشاچی، نویسنده‏ای را به عنوان راوی خود برمی‏گزیند که ظاهراً در جلسه امضاء کتاب برای حضار توضیح می‏دهد که بخشی از کتابش توسط ناشر سانسور شده. راوی با اشاره به حضور ناشر در ردیف جلوی تماشاچیها با عجله داستان اردک‏های جسور را شرح می‏دهد تا تماشاچی دلیل این حذف را خود دریابد. آماندا لی** که راوی است با بازی خوب خود نمایشنامه را که فسمت اعظم آن بازگویی داستان است از غلطیدن در یکنواختی درمی‏آورد. کارگردان با آوردن آمبرکلی مکرت*** به عنوان یک اردک در صحنه تلاش دارد تا به اصل داستان که در تیمارستان روایت می‏شود نزدیک بماند اما آهنگ‏ها و رقص است که در پایان توجه تماشاچی را به خود می‏گیرد و آن فضای وهم انگیز و افسانه‏ای را خلق می‏کند. کوتاه سخن اینکه داستان سنگینی مثل اردک‏های جسور را با دو بازیکن به روی صحنه بردن خود جسارتی می‏خواهد که باید در کارگردانان جوانی مثل شقایق محمدعلی سراغ گرفت. برای این کارگردان شهرمان موفقیتهای بیشتری آرزو دارم.

از راست به چپ: عبدالقادر بلوچ- محمد محمدعلی- شقایق محمدعلی- آمبرکلی مکرت- آماندا لی- فی ناس

__________________________________________

* Fay Nass
** Amanda Lee
*** Amber-Kelly Mackereth


حرف مرد یکی است

Posted by balouch On September - 20 - 2009


نمایشنامه اردک‏های جسور

Posted by balouch On September - 20 - 2009

امروز موفق شدم به دیدن نمایشنامه اردک‏های جسور بروم. خوشبختانه در میان تماشاچیان انگلیسی زبان، حضور ایرانیان هم چشمگیر بود. از چهره‏های شناخته شده شهر هادی ابراهیمی، کتی دیلمی، دکتر پیمان وهابزاده، فرامرز پورنوروز، سیامک غفاری، امید اجتماعی، احمد مرنی و آقای محمد محمدعلی را در جمع تماشاچیان دیدم. مجموعه داستان اردک‏های جسور شامل ده داستان کوتاه است. این مجموعه کارگروهی ده تن از شاگردان کلاس‏های داستان نویسی آقای محمد محمدعلی است به همراه یک داستان از خود ایشان که توسط نشر آرویج منتشر شد. شقایق محمدعلی داستان اردک‏های جسور از این کتاب را که به قلم محمد محمدعلی است به انگلیسی ترجمه و در ونکوور آن را با کمک فی ناس* به روی صحنه برد. در متن اصلی راوی در یک تیمارستان داستان سه یار دبستانی را تعریف می‏کند که اشاره‏ای است به جریان تاریخی حسن صباح و خواجه نظام‏الملک و حکیم عمر خیام. در این داستان به مسئله غازچرانی یار ریاضیدان (که مورد غضب یاری که حاکم شده قرار می‏گیرد) و ماجرای تغذیه غازها و بیهوش شدن آنها و سایر قضایا اشاره می‏شود.
شقایق محمدعلی برای به راحت اجرا درآوردن داستان و قابل لمس کردن آن برای تماشاچی، نویسنده‏ای را به عنوان راوی خود برمی‏گزیند که ظاهراً در جلسه امضاء کتاب برای حضار توضیح می‏دهد که بخشی از کتابش توسط ناشر سانسور شده. راوی با اشاره به حضور ناشر در ردیف جلوی تماشاچیها با عجله داستان اردک‏های جسور را شرح می‏دهد تا تماشاچی دلیل این حذف را خود دریابد. آماندا لی** که راوی است با بازی خوب خود نمایشنامه را که فسمت اعظم آن بازگویی داستان است از غلطیدن در یکنواختی درمی‏آورد. کارگردان با آوردن آمبرکلی مکرت*** به عنوان یک اردک در صحنه تلاش دارد تا به اصل داستان که در تیمارستان روایت می‏شود نزدیک بماند اما آهنگ‏ها و رقص است که در پایان توجه تماشاچی را به خود می‏گیرد و آن فضای وهم انگیز و افسانه‏ای را خلق می‏کند. کوتاه سخن اینکه داستان سنگینی مثل اردک‏های جسور را با دو بازیکن به روی صحنه بردن خود جسارتی می‏خواهد که باید در کارگردانان جوانی مثل شقایق محمدعلی سراغ گرفت. برای این کارگردان شهرمان موفقیتهای بیشتری آرزو دارم.

از راست به چپ: عبدالقادر بلوچ- محمد محمدعلی- شقایق محمدعلی- آمبرکلی مکرت- آماندا لی- فی ناس

__________________________________________

* Fay Nass
** Amanda Lee
*** Amber-Kelly Mackereth


سردار و پرزیدنت

Posted by balouch On September - 20 - 2009


سردار و پرزیدنت

Posted by balouch On September - 19 - 2009


روز قدس اتفاق افتاد

Posted by balouch On September - 19 - 2009


روز قدس اتفاق افتاد

Posted by balouch On September - 18 - 2009


خودم کردم

Posted by balouch On September - 18 - 2009


خودم کردم

Posted by balouch On September - 18 - 2009


کابینه در آینده‏ای نزدیک

Posted by balouch On September - 17 - 2009


کابینه در آینده‏ای نزدیک

Posted by balouch On September - 16 - 2009


بادبادک گمشده

Posted by balouch On September - 16 - 2009

آقایی به آسمان نگاه می‏کرد. زن و مردی که از روبرو می‏آمدند ایستادند. کمی به آسمان نگاه کردند اما چیزی ندیدند. مرد قبلی هنوز به آسمان خیره بود. دوباره ابتدا مرد و بعد زن ایستادند و با دقت بیشتری به آسمان چشم دوختند. باز هم چیز خاصی ندیدند. مرد گفت:
– چیزی نیست.
زن که زودتر نگاهش را از آسمان گرفته بود به مردی که هنوز غرق نگاه کردن به آسمان بود اشاره کرد و پرسید:
– پس اون دیوونه شده؟
مرد که راه افتاده بود با دلخوری گفت:
– خودت هم که چشم داری! چیزی بود؟
زن در حالی که آهسته‏تر و خونسردتر گام بر می‏داشت شانه‏هایش را بالا انداخت و گفت:
– شاید بود!
مرد چیزی نگفت. زن و مرد با فاصله به مردی که به آسمان نگاه می‏کرد رسیدند و از او رد شدند. مرد چنان محو تماشا بود که کوچکترین توجهی به زن و مردی که از کنارش رد شدند نکرد. کمی دورتر زن ایستاد. برگشت و گفت:
– هنوز داره نگاه می‏کنه!
مرد هم ایستاد. دوباره و با توجه بیشتری به آسمان نگاه کرد. این دفعه واقعاً تا جاییکه می‏توانست همه جا را از نظر گذراند. آنقدر که حوصله زن سر رفت و گفت:
– مهم نیست، بریم.
مرد برگشت به مردی که هنوز به آسمان نگاه می‏کرد نگاه کرد و گفت:
– گردنش هم خشک نمیشه!
و بعد بدون آنکه منتظر جواب باشد ادامه داد:
– به نظر نمیاد دیوونه باشه.
زن در حالی که راه افتاد گفت:
– مهم نیست، بریم.
مرد گفت:
– نه! حالا دیگه برا من مسئله‏ای شده.
و به طرف مردی که به آسمان خیره بود رفت. زن هم دنبال او راه افتاد. مرد کنارِ مردِ چشم به آسمان دوخته ایستاد. کمی به آسمان نگاه کرد. زن هم این کار را کرد اما گفت:
– ما که چیزی نمی‏بینیم.
مرد اول گفت:
– چیز مهمی نیست. بادبادکی از دست کودکی رها شد. من تا جایی مواظبش بودم اماحالا گمش کردم.
زن گفت:
– ولی حالا کودکی این دور و برا نیست، رفته.
مرد اول گفت:
– بله! حالا بادبادک مسئله من شده.
مرد دوم همانطور که به آسمان خیره شده بود به مرد اول گفت:
– این، این چیزا سرش نمیشه!
مردها سر به هوا بودند. زن سرش را پایین انداخت و رفت.




VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!