Archive for the ‘فارسی’ Category
علی گدا جزو مقدسات است
علی گدا را تصادف روزگار و کمی زد وبند کرده رهبر ایران. پوسترش را دانشجویی در خوابگاه بریده و فرش توالت خودش کرده. عکسش در فلیکر بود و کسی به آن لینک داده بود. من هم برای عبرت سایر رهبران جهان که گذرشان میافتد به این وبلاگ به آن لینک دادم. معلوم نشد که رهبر، مهبری گذرش به اینجا افتاد یا نه، اما یکی از آن ذوب شدهگان در ولایت اخیراً از اینجا رد شده و تازه آن را دیده و همین دیروز برای من کامنت گذاشته:
« بی شرف به زودی به سزای عملت خواهی رسید. اهانت به مقدسات دیگران جز پستی هنری نمیخواهد.»
چون من تعریف درستی از شرف تا حالا ندیدهام لذا «بی شرف» را فحش تشخیص ندادم و کامنت را پابلیش کردم. حالا امشب ایمیلم را که چک کردم دیدم این عکس بسیار بیشتر از آنی که فکر کردهام مقدسات طرف را مورد توهین قرار داده. خوب از دست من و شما خارج است. مقدسات کسی که تا علی گدا سقوط کند اعصابش همینقدر خط خطی خواهد شد. حالا به نظر شما منظور این بابا من بودهام و به زودی من به سزای اعمالم میرسم یا برای اون طرفی نوشته که این عکس را فرش توالتش کرده؟ به نظر من این آقا ( شایدم هم خانم. چون در کامنت که نوشته ناشناس و در ایمیل نوشته: اس.ام ضیایی. ناشناس که جنسیت ندارد و اس.ام همانقدر که میتواند سهراب مشنگ باشد امکان دارد صغرا مفنگ باشد) اگر جدی جدی علی گدا جزو مقدساتش هست باید به من جایزه بدهد که آدرس آن دانشجو را دادهام. و اگر قصد دارد سراغ آن دانشجو برود بهتر است این بار نرود چون آنقدرها که مغز نخودی او فکر میکند جهان خر تو خر نیست و نام و مشخصات و آدرس کسی که روی اینترنت میآید پوشیده نمیماند.
بیت:
گر ما ز سر بریده میترسیدیم
هفت سال در این وبلاگ خدمت زمین و آسمان رو نمیرسیدیم
بیتش مثل بیت رهبری کمی یکوری شد اما میدانم شما قلبتان پاک است و آن را درست خواهید خواند.
سیکرت
دخترکِ بازیگوشِ پر جنب و جوشی است، اماامروز دل و دماغ ندارد. به هر بهانهای میزند زیر گریه. با این سردی هوا شک میکنم که سرما خورده و بهانه جویی میکند. برخلاف همیشه از هر کس که شاکی میشود پیش خانم معلم مهد کودک نمیرود و پیش من میآید. چون تنها به قاضی میآید شاد کردنش سخت نیست. مخصوصاً که به روش مهد کودک هر بار انگشت اشارهام را میبوسم و آن بوس را پشت دستش میچسبانم.
غروب آخرین نفر است که باید به خانه برسانمش. ماشین خلوت شده و از سایر بچهها خبری نیست. میگوید:
– عمو. این خیلی بده که آدم سیکرت خونهاشو به بقیه بچهها بگه.
میدانم که دارد حرفهای بزرگتری را تکرار میکند. میگویم:
– درسته.
ساکت میشود. بعد از چند دقیقه یک ریز و یک نفس میگوید:
– آدم اگر سیکرت خودش بگه بقیه به پدر، مادرش میگه. ما نباید به هیشکی سیکرت بگیم.
و «شین» هیشکی را تا جایی که میتواند میکشد.
میگویم:
– آ باریکالله.
یکی دو چهار راه که رد میشویم میگوید:
– ولی آدم میتونه تو دل خودش یواش سیکرت بگه. اشکال نداره.
میگویم:
– آ باریکالله.
کمی بعد آهستهتر میگوید:
– بابام شیشه رو شکست. کامپیوترو پرت کرد. پلیس اومد خونه ما.
و ساکت میشود. من چیزی نمیگویم. بعد از دقایقی میپرسد:
– عمو تو شنیدی؟
میگویم:
– نه.
میگوید:
– آ باریکالله!
سیکرت
دخترکِ بازیگوشِ پر جنب و جوشی است، اماامروز دل و دماغ ندارد. به هر بهانهای میزند زیر گریه. با این سردی هوا شک میکنم که سرما خورده و بهانه جویی میکند. برخلاف همیشه از هر کس که شاکی میشود پیش خانم معلم مهد کودک نمیرود و پیش من میآید. چون تنها به قاضی میآید شاد کردنش سخت نیست. مخصوصاً که به روش مهد کودک هر بار انگشت اشارهام را میبوسم و آن بوس را پشت دستش میچسبانم.
غروب آخرین نفر است که باید به خانه برسانمش. ماشین خلوت شده و از سایر بچهها خبری نیست. میگوید:
– عمو. این خیلی بده که آدم سیکرت خونهاشو به بقیه بچهها بگه.
میدانم که دارد حرفهای بزرگتری را تکرار میکند. میگویم:
– درسته.
ساکت میشود. بعد از چند دقیقه یک ریز و یک نفس میگوید:
– آدم اگر سیکرت خودش بگه بقیه به پدر، مادرش میگه. ما نباید به هیشکی سیکرت بگیم.
و «شین» هیشکی را تا جایی که میتواند میکشد.
میگویم:
– آ باریکالله.
یکی دو چهار راه که رد میشویم میگوید:
– ولی آدم میتونه تو دل خودش یواش سیکرت بگه. اشکال نداره.
میگویم:
– آ باریکالله.
کمی بعد آهستهتر میگوید:
– بابام شیشه رو شکست. کامپیوترو پرت کرد. پلیس اومد خونه ما.
و ساکت میشود. من چیزی نمیگویم. بعد از دقایقی میپرسد:
– عمو تو شنیدی؟
میگویم:
– نه.
میگوید:
– آ باریکالله!