Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

Archive for the ‘فارسی’ Category

رژه‏ای

Posted by balouch On December - 16 - 2009


علی گدا جزو مقدسات است

Posted by balouch On December - 16 - 2009

علی گدا را تصادف روزگار و کمی زد وبند کرده رهبر ایران. پوسترش را دانشجویی در خوابگاه بریده و فرش توالت خودش کرده. عکسش در فلیکر بود و کسی به آن لینک داده بود. من هم برای عبرت سایر رهبران جهان که گذرشان می‏افتد به این وبلاگ به آن لینک دادم. معلوم نشد که رهبر، مهبری گذرش به اینجا افتاد یا نه، اما یکی از آن ذوب شده‏گان در ولایت اخیراً از اینجا رد شده و تازه آن را دیده و همین دیروز برای من کامنت گذاشته:
« بی شرف به زودی به سزای عملت خواهی رسید. اهانت به مقدسات دیگران جز پستی هنری نمی‏خواهد.»
چون من تعریف درستی از شرف تا حالا ندیده‏ام لذا «بی شرف» را فحش تشخیص ندادم و کامنت را پابلیش کردم. حالا امشب ایمیلم را که چک کردم دیدم این عکس بسیار بیشتر از آنی که فکر کرده‏ام مقدسات طرف را مورد توهین قرار داده. خوب از دست من و شما خارج است. مقدسات کسی که تا علی گدا سقوط کند اعصابش همینقدر خط خطی خواهد شد. حالا به نظر شما منظور این بابا من بوده‏ام و به زودی من به سزای اعمالم می‏رسم یا برای اون طرفی نوشته که این عکس را فرش توالتش کرده؟ به نظر من این آقا ( شایدم هم خانم. چون در کامنت که نوشته ناشناس و در ایمیل نوشته: اس.ام ضیایی. ناشناس که جنسیت ندارد و اس.ام همانقدر که می‏تواند سهراب مشنگ باشد امکان دارد صغرا مفنگ باشد) اگر جدی جدی علی گدا جزو مقدساتش هست باید به من جایزه بدهد که آدرس آن دانشجو را داده‏ام. و اگر قصد دارد سراغ آن دانشجو برود بهتر است این بار نرود چون آنقدرها که مغز نخودی او فکر می‏کند جهان خر تو خر نیست و نام و مشخصات و آدرس کسی که روی اینترنت می‏آید پوشیده نمی‏ماند.

بیت:

گر ما ز سر بریده می‏ترسیدیم

هفت سال در این وبلاگ خدمت زمین و آسمان رو نمی‏رسیدیم

بیتش مثل بیت رهبری کمی یکوری شد اما میدانم شما قلبتان پاک است و آن را درست خواهید خواند.


رژه‏ای

Posted by balouch On December - 16 - 2009


حلوا حلوا

Posted by balouch On December - 15 - 2009


عکس امام

Posted by balouch On December - 15 - 2009


حلوا حلوا

Posted by balouch On December - 15 - 2009


عکس امام

Posted by balouch On December - 15 - 2009


جاسازی

Posted by balouch On December - 14 - 2009


جاسازی

Posted by balouch On December - 14 - 2009


سیکرت

Posted by balouch On December - 13 - 2009

دخترکِ بازیگوشِ پر جنب و جوشی است، اماامروز دل و دماغ ندارد. به هر بهانه‏ای می‏زند زیر گریه. با این سردی هوا شک می‏کنم که سرما خورده و بهانه جویی می‏کند. برخلاف همیشه از هر کس که شاکی می‏شود پیش خانم معلم مهد کودک نمی‏رود و پیش من می‏آید. چون تنها به قاضی می‏آید شاد کردنش سخت نیست. مخصوصاً که به روش مهد کودک هر بار انگشت اشاره‏‏ام را‏ می‏بوسم و آن بوس را پشت دستش می‏چسبانم.
غروب آخرین نفر است که باید به خانه برسانمش. ماشین خلوت شده و از سایر بچه‏ها خبری نیست. می‏گوید:
– عمو. این خیلی بده که آدم سیکرت خونه‏اشو به بقیه بچه‏ها بگه.
می‏دانم که دارد حرف‏های بزرگتری را تکرار می‏کند. می‏گویم:
– درسته.
ساکت می‏شود. بعد از چند دقیقه یک ریز و یک نفس می‏گوید:
– آدم اگر سیکرت خودش بگه بقیه به پدر، مادرش میگه. ما نباید به هیشکی سیکرت بگیم.
و «شین» هیشکی را تا جایی که می‏تواند می‏کشد.
می‏گویم:
– آ باریک‏الله.
یکی دو چهار راه که رد می‏شویم می‏گوید:
– ولی آدم می‏تونه تو دل خودش یواش سیکرت بگه. اشکال نداره.
می‏گویم:
– آ باریک‏الله.
کمی بعد آهسته‏تر می‏گوید:
– بابام شیشه رو شکست. کامپیوترو پرت کرد. پلیس اومد خونه ما.
و ساکت می‏شود. من چیزی نمی‏گویم. بعد از دقایقی می‏پرسد:
– عمو تو شنیدی؟
می‏گویم:
– نه.
می‏گوید:
– آ باریک‏الله!


لباس مبدل

Posted by balouch On December - 13 - 2009


سیکرت

Posted by balouch On December - 13 - 2009

دخترکِ بازیگوشِ پر جنب و جوشی است، اماامروز دل و دماغ ندارد. به هر بهانه‏ای می‏زند زیر گریه. با این سردی هوا شک می‏کنم که سرما خورده و بهانه جویی می‏کند. برخلاف همیشه از هر کس که شاکی می‏شود پیش خانم معلم مهد کودک نمی‏رود و پیش من می‏آید. چون تنها به قاضی می‏آید شاد کردنش سخت نیست. مخصوصاً که به روش مهد کودک هر بار انگشت اشاره‏‏ام را‏ می‏بوسم و آن بوس را پشت دستش می‏چسبانم.
غروب آخرین نفر است که باید به خانه برسانمش. ماشین خلوت شده و از سایر بچه‏ها خبری نیست. می‏گوید:
– عمو. این خیلی بده که آدم سیکرت خونه‏اشو به بقیه بچه‏ها بگه.
می‏دانم که دارد حرف‏های بزرگتری را تکرار می‏کند. می‏گویم:
– درسته.
ساکت می‏شود. بعد از چند دقیقه یک ریز و یک نفس می‏گوید:
– آدم اگر سیکرت خودش بگه بقیه به پدر، مادرش میگه. ما نباید به هیشکی سیکرت بگیم.
و «شین» هیشکی را تا جایی که می‏تواند می‏کشد.
می‏گویم:
– آ باریک‏الله.
یکی دو چهار راه که رد می‏شویم می‏گوید:
– ولی آدم می‏تونه تو دل خودش یواش سیکرت بگه. اشکال نداره.
می‏گویم:
– آ باریک‏الله.
کمی بعد آهسته‏تر می‏گوید:
– بابام شیشه رو شکست. کامپیوترو پرت کرد. پلیس اومد خونه ما.
و ساکت می‏شود. من چیزی نمی‏گویم. بعد از دقایقی می‏پرسد:
– عمو تو شنیدی؟
می‏گویم:
– نه.
می‏گوید:
– آ باریک‏الله!




VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!