Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

Archive for the ‘فارسی’ Category

جنایت در دانشگاه

Posted by balouch On April - 22 - 2010

جسد کیوان گودرزی،‌ دانشجوی دانشگاه ایرانشهر در کنار دکل مخابراتی دانشگاه پیدا شده است. مسئولین که حالا در همه جای مملکت وظیفه توجیه جنایات رهبر را به عهده گرفته‏اند ابتدا اعلام می‏کنند کارگری به علت برق گرفتگی فوت شده است. دانشجویان که حالا در همه جای مملکت وظیفه ایستادن در مقابل گرگ‏ها را به عهده گرفته‏اند با دیدن صورت متلاشی شده مقتول در می‏یابند که قاتل بی رحم‏تر از برق و مقتول مجرم‏تر از کارگر بوده. مسئولین که مثل مسئولین مملکت بی درنگ و احمقانه دروغ می‏گویند می‏خواهند شایعه خودکشی را قوت بخشند اما دیری است که همه می‏دانند وزارت اطلاعات و سربازان گمنام در داخل دانشگاه، دانشجویان را با پرتاب از بلندی تقدیم حضرت زهرا می‏کنند. نظام هار شده است و با هر نفری که می‏درد، مسئولیت ما که مانده‏ایم بیشتر می‏شود. باید نوشت. باید فریاد زد. باید گوش فلک را کر کرد. اینگونه که جوان می‏خورد این رژیم فقط پدران و مادران را دقمرگ نمی‏کند. تیشه به ریشه‏ی کشوری می‏زند، نسلی را ریشه کن می‏کند.


تشدید تدابیر امنیتی در زاهدان

Posted by balouch On April - 21 - 2010

گزارش ساجد بلوچ

زاهدان، مرکز استان سیستان و بلوچستان از نظر مجهز بودن به دوربین های مخفی – امنیتی به شدت در حال مدرن شدن است .

مرکز فقیرترین و محروم‏ترین استان کشور، که معروف به آفریقای ایران است گر چه از سایر لحاظ شبیه دارفور است اما از حیث دارا بودن دوربین‏های مخفی علی‏الخصوص در حوالی سکونت مأموران معذور و مسئولان پر زور استان با تکنولوژی وسایل امنیتی تاسیسات پنهان اتمی کشوربرابری می‏کند.

پس از دستگیری عبدالمالک ریگی علیرغم آنکه نظام ادعا می‏کند منطقه امن شده است عملاً بعد از غروب، جاده‏های استان در دست افرادی است که نظام ابتدا آنها را قاچاقچی سپس اشرار و اکنون تروریست معرفی می‏کند. متأسفانه این دوربینهای مدرن قادر نبوده‏اند امنیت را به جاده‏های استان بیاورند و امنیت در آنها هنوز به روش «شب بخوابید و روز سفر کنید» برقرار می‏شود. در عوض همه خیابانها و بعضی از کوچه ها مجهز به دوربین مخفی شده‏اند. به احتمال زیاد افرادی که فیلم های ضبط شده این دوربین‏ها را نگاه می‏کنند از میان برادران حزب‏اللهی سایر استانها استخدام شده‏اند چون افراد بومی و غیر مکتبی کماکان برای کار کردن به کشورهای خلیجی سفر می‏کنند.


خداحافظ کاپیتان

Posted by balouch On April - 21 - 2010

با این برنامه تلویزیونی، فرهاد حیرانی که از دوستان نزدیک کاپیتان میداف است ما را با خود به آخرین بدرقه با کاپیتان می‏برد. خداحافظ کاپیتان.







جنایت در دانشگاه

Posted by balouch On April - 21 - 2010

جسد کیوان گودرزی،‌ دانشجوی دانشگاه ایرانشهر در کنار دکل مخابراتی دانشگاه پیدا شده است. مسئولین که حالا در همه جای مملکت وظیفه توجیه جنایات رهبر را به عهده گرفته‏اند ابتدا اعلام می‏کنند کارگری به علت برق گرفتگی فوت شده است. دانشجویان که حالا در همه جای مملکت وظیفه ایستادن در مقابل گرگ‏ها را به عهده گرفته‏اند با دیدن صورت متلاشی شده مقتول در می‏یابند که قاتل بی رحم‏تر از برق و مقتول مجرم‏تر از کارگر بوده. مسئولین که مثل مسئولین مملکت بی درنگ و احمقانه دروغ می‏گویند می‏خواهند شایعه خودکشی را قوت بخشند اما دیری است که همه می‏دانند وزارت اطلاعات و سربازان گمنام در داخل دانشگاه، دانشجویان را با پرتاب از بلندی تقدیم حضرت زهرا می‏کنند. نظام هار شده است و با هر نفری که می‏درد، مسئولیت ما که مانده‏ایم بیشتر می‏شود. باید نوشت. باید فریاد زد. باید گوش فلک را کر کرد. اینگونه که جوان می‏خورد این رژیم فقط پدران و مادران را دقمرگ نمی‏کند. تیشه به ریشه‏ی کشوری می‏زند، نسلی را ریشه کن می‏کند.


خداحافظ کاپیتان

Posted by balouch On April - 21 - 2010

با این برنامه تلویزیونی، فرهاد حیرانی که از دوستان نزدیک کاپیتان میداف است ما را با خود به آخرین بدرقه با کاپیتان می‏برد. خداحافظ کاپیتان.







اعدام‏های مهندسی شده

Posted by balouch On April - 21 - 2010

نظامی که در بدو ورود، شعار صدور انقلاب را به جهان می‏داد، در آستانه‏ی رفتن، دست به صدور «اعدامی»، بین استانها و شهرهای خود زده است.

در عرض کمتر از دو روز، ده نفر اعدام شده‏اند. بلوچ‏ها در کرمان و کرما‏نی‏ها در بزمان. کرد و ترک در تهران و تهرانی‏ها در سمنان. از ترس شکل گیری تجمعات خودجوش مردمی و به منظور رد گم کردن، نام خانوادگی‏ عزیزان ما تبدیل شده به «ر» و «ز» و «سین» و «شین». حضرت رهبر مهره‏هایش را چیده، آقا‏زاده مرتضی خوابهایش را دیده؛ در سایه سرداران خپله، با شکم‏های برآمده و دوشهای پر از درجه جسد برادر و خواهر من و توست که باد بهاری تکان‏اش می‏دهد.

باید تکانی خورد و تکانی داد این بلای آسمانیِ آسمان پناه را.


اعدام‏های مهندسی شده

Posted by balouch On April - 20 - 2010

نظامی که در بدو ورود، شعار صدور انقلاب را به جهان می‏داد، در آستانه‏ی رفتن، دست به صدور «اعدامی»، بین استانها و شهرهای خود زده است.

در عرض کمتر از دو روز، ده نفر اعدام شده‏اند. بلوچ‏ها در کرمان و کرما‏نی‏ها در بزمان. کرد و ترک در تهران و تهرانی‏ها در سمنان. از ترس شکل گیری تجمعات خودجوش مردمی و به منظور رد گم کردن، نام خانوادگی‏ عزیزان ما تبدیل شده به «ر» و «ز» و «سین» و «شین». حضرت رهبر مهره‏هایش را چیده، آقا‏زاده مرتضی خوابهایش را دیده؛ در سایه سرداران خپله، با شکم‏های برآمده و دوشهای پر از درجه جسد برادر و خواهر من و توست که باد بهاری تکان‏اش می‏دهد.

باید تکانی خورد و تکانی داد این بلای آسمانیِ آسمان پناه را.


عکس مشترک نظامی

Posted by balouch On April - 19 - 2010

عکس مشترکی از مراسم روز ارتش که سالی یک بار و با تشریفات برگزار می‏شود و مراسمی که هر روزه و بدون تشریفات در جریان است.


عکس مشترک نظامی

Posted by balouch On April - 19 - 2010

عکس مشترکی از مراسم روز ارتش که سالی یک بار و با تشریفات برگزار می‏شود و مراسمی که هر روزه و بدون تشریفات در جریان است.




نمایشنامه یک پرونده، دو قتل نمایش مستندی بود از گروه تئاتر دریچه. در این نمایشنامه‏ی مستند خانم نیلوفر بیضایی پرونده قتل فروهرها را به دست می‏گیرد اما با حمل تابوت قتلهای زنجیره‏ای و کشته شدگان جنبش سبز مرزهای نمایش مستند را وسیعتر می‏کند. نمایشنامه با صدای ناقوس و پا کوفتن سه بازیگر آغاز می‏شود، مرگ همراه با رعب و وحشت و سرکوب نظامی. خانم هرمین عشقی و آقایان فرهنگ کسرایی و منوچهر رادین بازیکنان این نمایشنامه چنان جاندار نقش خود را بازی می‏کنند که آدم احساس می‏کند نسلی را که بعد از انتخابات مشت‏ها را گره کرد و به خیابان ریخت از نزدیک حس و لمس می‏کند. وقتی هرمین بازیگر زیبای گروه دارد همراه فرهنگ و منوچهر، دو بازیگر دیگر گروه، عکسهایی از جانباختگان قتل‏های زنجیره‏ای و جنبش اخیر را جلوی سن می‏چیند اشک‏های همیشه آماده من سرازیر می‏شود؛ اما حضور محمد محمدعلی نویسنده صاحبنام کشورمان که با شقایق محمدعلی کارگردان خوب شهرمان کنارم نشسته مرا به یاد اتوبوس مرگ و توطئه سقوط آن به دره می‏اندازد و برای یک آن می‏بینم که یکی از آن عکسها عکس اوست و شقایق دخترش تنها نشسته. اشکهایم را پاک می‏کنم و احساس می کنم ناخودآگاه کمی خودم را به سمت او متمایل کرده‏ام. برداشت من این است که نیلوفر بیضایی عزیز باور دارد که گرد، علاقه‏ی ‏عجیبی دارد که بنشیند بر حافظه‏ی تاریخی ما و او در نمایشنامه‏اش تلاش دارد که جلوی این فاجعه را بگیرد. در این نمایشنامه، خانم بیضایی از تکنیکهای زیادی برای ایجادفاصله‏ها استفاده کرده از آن جمله آهنگی است که رضا نوروز بیگی برای این نمایشنامه ساخته است. نمایشنامه با ناقوس مرگ که رنگ و شدت کمتری گرفته و صدای پای رعب وحشت از آن گرفته شده به پایان می‏رسد. من هم مثل خانم بیضایی این امید را دارم که علیرغم اینهمه خون و جنون و ناقوس مرگ و چکمه‏های نظامی سردارها، ما اولین کشوری باشیم در منطقه که دموکراسی را تجربه کنیم.




نمایشنامه یک پرونده، دو قتل نمایش مستندی بود از گروه تئاتر دریچه. در این نمایشنامه‏ی مستند خانم نیلوفر بیضایی پرونده قتل فروهرها را به دست می‏گیرد اما با حمل تابوت قتلهای زنجیره‏ای و کشته شدگان جنبش سبز مرزهای نمایش مستند را وسیعتر می‏کند. نمایشنامه با صدای ناقوس و پا کوفتن سه بازیگر آغاز می‏شود، مرگ همراه با رعب و وحشت و سرکوب نظامی. خانم هرمین عشقی و آقایان فرهنگ کسرایی و منوچهر رادین بازیکنان این نمایشنامه چنان جاندار نقش خود را بازی می‏کنند که آدم احساس می‏کند نسلی را که بعد از انتخابات مشت‏ها را گره کرد و به خیابان ریخت از نزدیک حس و لمس می‏کند. وقتی هرمین بازیگر زیبای گروه دارد همراه فرهنگ و منوچهر، دو بازیگر دیگر گروه، عکسهایی از جانباختگان قتل‏های زنجیره‏ای و جنبش اخیر را جلوی سن می‏چیند اشک‏های همیشه آماده من سرازیر می‏شود؛ اما حضور محمد محمدعلی نویسنده صاحبنام کشورمان که با شقایق محمدعلی کارگردان خوب شهرمان کنارم نشسته مرا به یاد اتوبوس مرگ و توطئه سقوط آن به دره می‏اندازد و برای یک آن می‏بینم که یکی از آن عکسها عکس اوست و شقایق دخترش تنها نشسته. اشکهایم را پاک می‏کنم و احساس می کنم ناخودآگاه کمی خودم را به سمت او متمایل کرده‏ام. برداشت من این است که نیلوفر بیضایی عزیز باور دارد که گرد، علاقه‏ی ‏عجیبی دارد که بنشیند بر حافظه‏ی تاریخی ما و او در نمایشنامه‏اش تلاش دارد که جلوی این فاجعه را بگیرد. در این نمایشنامه، خانم بیضایی از تکنیکهای زیادی برای ایجادفاصله‏ها استفاده کرده از آن جمله آهنگی است که رضا نوروز بیگی برای این نمایشنامه ساخته است. نمایشنامه با ناقوس مرگ که رنگ و شدت کمتری گرفته و صدای پای رعب وحشت از آن گرفته شده به پایان می‏رسد. من هم مثل خانم بیضایی این امید را دارم که علیرغم اینهمه خون و جنون و ناقوس مرگ و چکمه‏های نظامی سردارها، ما اولین کشوری باشیم در منطقه که دموکراسی را تجربه کنیم.


فرق لگن و ناو هواپیما‏بر

Posted by balouch On April - 18 - 2010



سردار نقدی که اگر بنا باشد درجه دیگری به او بدهند روی دوشش جا نیست و باید آنرا در جای دیگری بدوزند فرموده است که ناو‏های هواپیمابر، لگنی بیش نیستند!

شما سردار نیستید و می‏دانید که ناو هواپیما بر و لگن چندان تشابهی ندارند. ناو هواپیمابر با ارتفاعی نزدیک یک ساختمان بیست طبقه و طولی نزدیک چهارصد متر تقریباً فرودگاه کوچکی است که گاهی تا دویست، سیصد تا هواپیمای جنگی را اینور و آنور می‏برد و… و… و… ، لگن را مرحوم دهخدای مؤدب، شاشدان تعریف کرده است. برای من درک نگاه سردار کمی سخت است. از آنجایی که سرداران ما بادبادکی رشد کردند و کیلویی درجه گرفتند احتمال دارد سردارِ مکتب نرفته و علم نیاموخته، به جای ناو هواپیمابری که من و شما می‏بینیم لگنِ هواپیمابر را ببیند. برای همین است که من و شما در تلاشیم که جنگ نشود و آنها کرم می‏ریزند که جنگ بشود.






VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!