Archive for the ‘فارسی’ Category
تا مدتی
بعد از شش روز همین حالا تحت مراقبتهایی از بیمارستان مرخص شدهام. دو سه روز بود که از بیمارستان رفتنِ قبلیام میگذشت. مشکل اینجاست که در این شهر و شهر همجوارش که دو تا از بهترین بیمارستانها را داریم من حق آب و گل و سابقه تاریخی دارم و معرف حضور دستگاهها و مقامات بیمارستانی هستم. ناخودآگاه همه چیز و همه کس به قلب من شک میبرند! کما اینکه دفعه قبل کردند و به خانه فرستادندم. اما نرسیده به خانه، هنوز به روز کرده نکرده، باز دوباره درد چنانم بلند کرد و زد بر زمین که رعشه بیفتادی زپایینم تا به جبین. این مرتبه هم بدنام قلب من بود. دو شب اول ماجرا تا آنژیوی رسمی و عملی پیش رفت. درد هم تا لب مرگ به پیشم برد. تا اینکه دکتر بلر متخصص امراض داخلی با انگشت گذاشتن روی کیسه صفرا از دهان مرگم قاپید. حالا سوراخی تعبیه شده در شکم و تیوبی و ماجراهایی. جمعه ی آینده مشخص خواهد شد که جراحی ضروری است یا همین معالجهی شکم سوراخ کن شفا بخش شده است.
در حال حاضر، من در رختخواب افتادهام و معلوم نیست خودم کی به روز میشوم. بهتر است این شتر همچنان ایستاده باشد و این «تا مدتی» ادامه داشته باشد. به پاس احترام شما بزرگواران این چند خط را نوشتم تا تعظیم ارادتم باشد به بزرگواریتان. عکس کنار جدیدترین عکسی است که قبل از این بستری شدنهای اخیر در ویکتوریای کانادا گرفته شده. دارم با لذت فراوان به اسبی نگاه میکنم. میدانم خیلی از شما دوست داشتید عکس اسب را اینجا میگذاشتم اما اسب را برای خود نگاه داشتم چرا که شنیدهام: پا در رکاب اسب فرصتی باید که سخت بعید است رسیدن. عکس من اینجا باشد تا نظر کیمیاگرِ شما تغییر دهد قضا را
خیلی بعد از تحریر: امروز سه شنبه بیست یک سپتامبر ساعت دو نیم صبح لوله ای را که وصل بود بیرون آوردند و من ساعت سه و نیم صبح مرخص و به خانه رسیدم. حالم به شدت دارد خوب میشود. سرعتم هنوز سرعت یک لاک پشت است اما اشکل چندانی ندارد. من از همان عنفوان جوانی قصد مسابقه با هیچ خرگوشی را نداشتم. از همه دوستان و سرواران عزیز که احوالپرس بودند و نگران شدند سپاسگزارم.
تا مدتی
بعد از شش روز همین حالا تحت مراقبتهایی از بیمارستان مرخص شدهام. دو سه روز بود که از بیمارستان رفتنِ قبلیام میگذشت. مشکل اینجاست که در این شهر و شهر همجوارش که دو تا از بهترین بیمارستانها را داریم من حق آب و گل و سابقه تاریخی دارم و معرف حضور دستگاهها و مقامات بیمارستانی هستم. ناخودآگاه همه چیز و همه کس به قلب من شک میبرند! کما اینکه دفعه قبل کردند و به خانه فرستادندم. اما نرسیده به خانه، هنوز به روز کرده نکرده، باز دوباره درد چنانم بلند کرد و زد بر زمین که رعشه بیفتادی زپایینم تا به جبین. این مرتبه هم بدنام قلب من بود. دو شب اول ماجرا تا آنژیوی رسمی و عملی پیش رفت. درد هم تا لب مرگ به پیشم برد. تا اینکه دکتر بلر متخصص امراض داخلی با انگشت گذاشتن روی کیسه صفرا از دهان مرگم قاپید. حالا سوراخی تعبیه شده در شکم و تیوبی و ماجراهایی. جمعه ی آینده مشخص خواهد شد که جراحی ضروری است یا همین معالجهی شکم سوراخ کن شفا بخش شده است.
در حال حاضر، من در رختخواب افتادهام و معلوم نیست خودم کی به روز میشوم. بهتر است این شتر همچنان ایستاده باشد و این «تا مدتی» ادامه داشته باشد. به پاس احترام شما بزرگواران این چند خط را نوشتم تا تعظیم ارادتم باشد به بزرگواریتان. عکس کنار جدیدترین عکسی است که قبل از این بستری شدنهای اخیر در ویکتوریای کانادا گرفته شده. دارم با لذت فراوان به اسبی نگاه میکنم. میدانم خیلی از شما دوست داشتید عکس اسب را اینجا میگذاشتم اما اسب را برای خود نگاه داشتم چرا که شنیدهام: پا در رکاب اسب فرصتی باید که سخت بعید است رسیدن. عکس من اینجا باشد تا نظر کیمیاگرِ شما تغییر دهد قضا را
خیلی بعد از تحریر: امروز سه شنبه بیست یک سپتامبر ساعت دو نیم صبح لوله ای را که وصل بود بیرون آوردند و من ساعت سه و نیم صبح مرخص و به خانه رسیدم. حالم به شدت دارد خوب میشود. سرعتم هنوز سرعت یک لاک پشت است اما اشکل چندانی ندارد. من از همان عنفوان جوانی قصد مسابقه با هیچ خرگوشی را نداشتم. از همه دوستان و سرواران عزیز که احوالپرس بودند و نگران شدند سپاسگزارم.
آیا جنتی جهنمی است؟
خبر سکته جنتی بار دیگر جهنمی بودن او را بر سر زبانها انداخت. منابع معتبر خبری معتقدند این مرد ریزه، ریزه ریزه ارتحال خواهد کرد. سکته هفته گذشته او که تکذیب هم شد نور امیدی را در همه خبرگزاریهایِ منتظر درخشاند، اما ناظران آگاه معتقدند عزرائیل هم از نزدیک شدن به این آیتالله مخوف ترس دارد. آیا جنتی یک جهنمی است؟ این سئوالی است که ممکن است کسی جواب درستی برای آن نداشته باشد اما قطعاً همه به سئوال آیا جنتی در ساختن جهنم کنونی نقش داشته با دندانهای فشرده و چند فحش آب دار پاسخ مثبت خواهند داد. پارهای از منابع خبری معتقدند حجم فحشهای بی آب در مورد این عضو سرشناس انقلاب و یار امام به قدری کم است که هفته گذشته در ساعات اولیه پخش خبر جامعه با کمبود فحش آبدار مواجه شد. خیلی از خبرها حاکی است که تعداد زیادی سعی کردند توهین را به جای فحش آبدار به خورد نوشتههای خود بدهند. کوتاه سخن اینکه دیر یا زود ترس عزرائیل از حمله به این مرد ترسناک خواهد ریخت و او قبض روح خواهد شد سئوال اینجاست که جامعه با انبوه جوجه جنتیهای لعنتیای که هر سال از حوزهها فارغالتحصیل میشوند چه خواهد کرد؟
خبر تکمیلی: بر اساس آخرین اطلاعات به دست آمده، خداوند متعال به کمک عزرائیل شتافته و بار دیگر این امکان که ملکالموت بتواند جان را از این آیتِ خدا بستاند قوت گرفته. چنانچه خداوند و عزرائیل در این امر خطیر موفق شدند از همه دوستان و عزیزان درخواست دارم متانت خود را حفظ کرده و حداقل ظاهراً از مردن یک انسان خود را شاد نشان ندهند. باطن که دست کسی نیست گلهای هم از هیچکس نیست.
آیا جنتی جهنمی است؟
خبر سکته جنتی بار دیگر جهنمی بودن او را بر سر زبانها انداخت. منابع معتبر خبری معتقدند این مرد ریزه، ریزه ریزه ارتحال خواهد کرد. سکته هفته گذشته او که تکذیب هم شد نور امیدی را در همه خبرگزاریهایِ منتظر درخشاند، اما ناظران آگاه معتقدند عزرائیل هم از نزدیک شدن به این آیتالله مخوف ترس دارد. آیا جنتی یک جهنمی است؟ این سئوالی است که ممکن است کسی جواب درستی برای آن نداشته باشد اما قطعاً همه به سئوال آیا جنتی در ساختن جهنم کنونی نقش داشته با دندانهای فشرده و چند فحش آب دار پاسخ مثبت خواهند داد. پارهای از منابع خبری معتقدند حجم فحشهای بی آب در مورد این عضو سرشناس انقلاب و یار امام به قدری کم است که هفته گذشته در ساعات اولیه پخش خبر جامعه با کمبود فحش آبدار مواجه شد. خیلی از خبرها حاکی است که تعداد زیادی سعی کردند توهین را به جای فحش آبدار به خورد نوشتههای خود بدهند. کوتاه سخن اینکه دیر یا زود ترس عزرائیل از حمله به این مرد ترسناک خواهد ریخت و او قبض روح خواهد شد سئوال اینجاست که جامعه با انبوه جوجه جنتیهای لعنتیای که هر سال از حوزهها فارغالتحصیل میشوند چه خواهد کرد؟
خبر تکمیلی: بر اساس آخرین اطلاعات به دست آمده، خداوند متعال به کمک عزرائیل شتافته و بار دیگر این امکان که ملکالموت بتواند جان را از این آیتِ خدا بستاند قوت گرفته. چنانچه خداوند و عزرائیل در این امر خطیر موفق شدند از همه دوستان و عزیزان درخواست دارم متانت خود را حفظ کرده و حداقل ظاهراً از مردن یک انسان خود را شاد نشان ندهند. باطن که دست کسی نیست گلهای هم از هیچکس نیست.
ناهار مستر کاریم
وقتی میخواستند مرا از بخش اورژانس به طبقه بالا منتقل کنند پرستار گفت: اگه خواستی به خونوادهات زنگ بزنی بهشون بگو: طبقه دوم، دوی جنوبی، اتاق ده. در تمام مسیری که پرستار دیگری تختم را هل میداد من با خودم این آدرس را تکرار کردم. حتی داخل اسانسور با اینکه شلنگ سرم کمی گیر کرد و دستم زخمی شد و مرتب پرستار عذر خواهی می کرد من بیهوده آدرس را تکرار می کردم. آخرش وقتی زنگ زدم باز هم یادم نبود اتاق چندم و کجا هستم. در اتاق ده غیر از من سه پیرمرد دیگر هم بود. یکی از آنها چنان خواب بود و دهانش باز بود که اگر شکمش بالا و پایین نمی رفت با مرده مو نمیزد. آقای واکس که روبروی من بود عصا زنان آمد کنار تختم و گفت: ترو از اتاق عمل آوردن؟ سرحال به نظر میای! گفتم: نه من دیشب حمله قلبی داشتم تا امروز هزار تا بلا سرم آوردن ولی نفهمیدم چرا فرستادنم اینجا. آقای واکس بدون اینکه رعایت پرستاری رو بکنه که داخل شده بود گفت: اینااااااااااااا؟ من دو روزه میگم دندون ندارم بازم برام ناهار ساندویج بوقلمون آوردن. بعد بلافاصله رو کرد به پرستار و گفت: استفنی…
پرستار با مهربانی خندید و گفت: آقای والکس بهت گفتم تو اشتباهی سینی آقای کاریم رو برداشتی! و بعد از بالای سر مردی که انگار مرده بود سینی ناهار را برداشت و برد روی میز آقایی که من فکر میکردم اسمش واکس هست. آقای کاریم هم همین موقع بیدار شد و با حالت پرخاش به پرستار گفت: هی پس تکلیف من چی میشه؟ از لهجهاش فهمیدم ایرانی است. دلم باز شد. خدا رو شکر کردم که نمرده. کمی نیمخز شدم ببینم استفنی و آقای والکس چه بلایی سر غذای او در آوردن. استفنی سینی غذا رو به مستر کاریم برگرداند. او در سینی را برداشت و تقریباً با حالت فریاد گفت: این غذا دستخورده. استفنی بر گشت نگاهی به سینی انداخت و بلافاصله به آقای والکس که پشت به اونا نشسته بود و مشغول غذا خوردن بود نگاه کرد. بعد سری تکان داد. سینی را برداشت و به مسترکاریم گفت: اشکال نداره من الآن برات غذا میارم. قبل از آنکه از اتاق بیرون برود آقای والکس خطاب به هیچکس اما با صدای بلند گفت: من دندون ندارم فقط سوپش رو خوردم. استفانی در حالیکه می گفت اشکال نداره از اتاق بیرون رفت. مستر کاریم عصای خودش رو برداشت همونطور که به طرف تخت مستر والکس میومد به من نگاه کرد و با پایین آوردن سر ادای احترام کرد. من با صدای بلند به فارسی گفتم: سلام. او هم زندهتر شد گفت: ای ایرانی هستین؟ وقتی دست داد گفت: کریم هستم. لب تخت من نشست. اطلاعات بیماری همدیگر را رد و بدل کردیم. او رو کرد به مستر والکس و گفت: تو باید نگاه کنی که غذای چه کسی رو میخوری! آقای والکس خیلی عصبی شد. در حالیکه با عصبیت سینی خودش رو جمع میکرد گفت: چیزی نشده. یک اشتباه بوده. تازه برات که غذا میارن. بعد بلند شد با عصبانیت تمام سینی و همه چیز را هل داد پایین. با سر و صدایی که درست شد یکهو سه پرستار داخل دویدند و به دنبالشان دکتر هم رسید. آقای والکس با حالتی عصبی میگفت: تو کودکستان غذای یک بچه رو خوردن. کریم بلند شد با عصایش اشاره کرد به آقای والکس و داد زد: تو دیوانه شدی ترو بیخود تو بخش قلب آوردن. تخت بغلی ما پیرمردی که سه سرم به او آویزان بود دچار حمله شد. پرستار اصطلاحی را فریاد زد و از همه جا پرستار و دکتر ریختند در اتاق ما و با دستگاه شاک الکتریکی پیرمرد را به زندگی باز گرداندند اما فوری منتقلش کردند به بخش اورژانس. چشمان من پر اشک شد درد در قفسه سینه پیچید و قبل از آنکه نفسم بند بیاید دکمه اورژانس کنار تخت را با تمام قوا فشار دادم. همان بلایی را که سر آن پیرمرد در آورده بودند سر من در آوردند. موقعی که داشتند مرا از اتاق بیرون میبردند کریم به استفانی یادآوری کرد که ناهارش را هنوز دریافت نکرده. در سالن استفانی که کنار تخت من میدوید خطاب به یکی از پرستاران گفت: نهار مستر کاریم رو فوری براش ببر و همونجا خودتو سرگرم کن تا بیان مستر والکس رو به اتاق دو منتقل کنن. در اتاق اورژانس به من اکسیژن وصل کردند و تند تند داشتند سیمهای یک دستگاه رو به قفسه سینه و ساق پاهایام وصل می کردند. بعد از اینکه دوتا آسپرین را جویدم حدود ده عدد پلاوکس دادند که بخورم. درد در قفسه سینه ام میپیچید و من با خودم فکر میکردم آدرس اتاق مستر والکس چه روند خواهد شد: طبقه دوم، دوی جنوبی، اتاق دو.
ناهار مستر کاریم
وقتی میخواستند مرا از بخش اورژانس به طبقه بالا منتقل کنند پرستار گفت: اگه خواستی به خونوادهات زنگ بزنی بهشون بگو: طبقه دوم، دوی جنوبی، اتاق ده. در تمام مسیری که پرستار دیگری تختم را هل میداد من با خودم این آدرس را تکرار کردم. حتی داخل اسانسور با اینکه شلنگ سرم کمی گیر کرد و دستم زخمی شد و مرتب پرستار عذر خواهی می کرد من بیهوده آدرس را تکرار می کردم. آخرش وقتی زنگ زدم باز هم یادم نبود اتاق چندم و کجا هستم. در اتاق ده غیر از من سه پیرمرد دیگر هم بود. یکی از آنها چنان خواب بود و دهانش باز بود که اگر شکمش بالا و پایین نمی رفت با مرده مو نمیزد. آقای واکس که روبروی من بود عصا زنان آمد کنار تختم و گفت: ترو از اتاق عمل آوردن؟ سرحال به نظر میای! گفتم: نه من دیشب حمله قلبی داشتم تا امروز هزار تا بلا سرم آوردن ولی نفهمیدم چرا فرستادنم اینجا. آقای واکس بدون اینکه رعایت پرستاری رو بکنه که داخل شده بود گفت: اینااااااااااااا؟ من دو روزه میگم دندون ندارم بازم برام ناهار ساندویج بوقلمون آوردن. بعد بلافاصله رو کرد به پرستار و گفت: استفنی…
پرستار با مهربانی خندید و گفت: آقای والکس بهت گفتم تو اشتباهی سینی آقای کاریم رو برداشتی! و بعد از بالای سر مردی که انگار مرده بود سینی ناهار را برداشت و برد روی میز آقایی که من فکر میکردم اسمش واکس هست. آقای کاریم هم همین موقع بیدار شد و با حالت پرخاش به پرستار گفت: هی پس تکلیف من چی میشه؟ از لهجهاش فهمیدم ایرانی است. دلم باز شد. خدا رو شکر کردم که نمرده. کمی نیمخز شدم ببینم استفنی و آقای والکس چه بلایی سر غذای او در آوردن. استفنی سینی غذا رو به مستر کاریم برگرداند. او در سینی را برداشت و تقریباً با حالت فریاد گفت: این غذا دستخورده. استفنی بر گشت نگاهی به سینی انداخت و بلافاصله به آقای والکس که پشت به اونا نشسته بود و مشغول غذا خوردن بود نگاه کرد. بعد سری تکان داد. سینی را برداشت و به مسترکاریم گفت: اشکال نداره من الآن برات غذا میارم. قبل از آنکه از اتاق بیرون برود آقای والکس خطاب به هیچکس اما با صدای بلند گفت: من دندون ندارم فقط سوپش رو خوردم. استفانی در حالیکه می گفت اشکال نداره از اتاق بیرون رفت. مستر کاریم عصای خودش رو برداشت همونطور که به طرف تخت مستر والکس میومد به من نگاه کرد و با پایین آوردن سر ادای احترام کرد. من با صدای بلند به فارسی گفتم: سلام. او هم زندهتر شد گفت: ای ایرانی هستین؟ وقتی دست داد گفت: کریم هستم. لب تخت من نشست. اطلاعات بیماری همدیگر را رد و بدل کردیم. او رو کرد به مستر والکس و گفت: تو باید نگاه کنی که غذای چه کسی رو میخوری! آقای والکس خیلی عصبی شد. در حالیکه با عصبیت سینی خودش رو جمع میکرد گفت: چیزی نشده. یک اشتباه بوده. تازه برات که غذا میارن. بعد بلند شد با عصبانیت تمام سینی و همه چیز را هل داد پایین. با سر و صدایی که درست شد یکهو سه پرستار داخل دویدند و به دنبالشان دکتر هم رسید. آقای والکس با حالتی عصبی میگفت: تو کودکستان غذای یک بچه رو خوردن. کریم بلند شد با عصایش اشاره کرد به آقای والکس و داد زد: تو دیوانه شدی ترو بیخود تو بخش قلب آوردن. تخت بغلی ما پیرمردی که سه سرم به او آویزان بود دچار حمله شد. پرستار اصطلاحی را فریاد زد و از همه جا پرستار و دکتر ریختند در اتاق ما و با دستگاه شاک الکتریکی پیرمرد را به زندگی باز گرداندند اما فوری منتقلش کردند به بخش اورژانس. چشمان من پر اشک شد درد در قفسه سینه پیچید و قبل از آنکه نفسم بند بیاید دکمه اورژانس کنار تخت را با تمام قوا فشار دادم. همان بلایی را که سر آن پیرمرد در آورده بودند سر من در آوردند. موقعی که داشتند مرا از اتاق بیرون میبردند کریم به استفانی یادآوری کرد که ناهارش را هنوز دریافت نکرده. در سالن استفانی که کنار تخت من میدوید خطاب به یکی از پرستاران گفت: نهار مستر کاریم رو فوری براش ببر و همونجا خودتو سرگرم کن تا بیان مستر والکس رو به اتاق دو منتقل کنن. در اتاق اورژانس به من اکسیژن وصل کردند و تند تند داشتند سیمهای یک دستگاه رو به قفسه سینه و ساق پاهایام وصل می کردند. بعد از اینکه دوتا آسپرین را جویدم حدود ده عدد پلاوکس دادند که بخورم. درد در قفسه سینه ام میپیچید و من با خودم فکر میکردم آدرس اتاق مستر والکس چه روند خواهد شد: طبقه دوم، دوی جنوبی، اتاق دو.
دلایل محارب بودن شیوا نظر آهاری
به حکم «محارب» شیوا نظر آهاری فکر میکنم. حتی اگر مسلسل هم بر میداشت و به قصد آسیب رساندن ساکنان ملکوت، آسمان را به رگبار میبست باز هم اگر اداره امور بر خرد استوار بود این بانو را اینقدر نمیآزردند. با هزار من سریش هم به هیچ گروه مسلحای نمیچسبد پس دلیل صدور این حکم چیست؟ از آنجایی که مملکت از بالا تا پایین در دست شیخ است به قول خودشان یحتمل است که قاضی چنین استدلال کرده باشد: از آنجایی که متهم زنه لَذا مجرمه. سواد هم کَه دارد. حرف هم کَه میزند. حقوق بشری هم کَه هست پس بشر نیست و الا در کجای دنیا بشر بهتر از این نظام، کرامت دارد؟ این ضعیفه عوض آنکه بنشیند در خانه و اجازه بَدَهد که بهشت زیر پایش باشد میآید در حضور محرم و نامحرم بلبل زبانی میشوَ———- د؟ که حقوق بشر زیر پا گذاشته شده ه ه ه ه ه ه؟ نشان دادن قسمت مو دار پیشانی کمتر از نارنجکه ه ه ه ه ه ه ه ه ه؟ آن شستن صورت کمتر از کمربند انفجاریه ه ه ه ه ه ه ه ه؟ ایمان پسران و مردان مسلمان این مملکت ارزش نداره ه ه ه ه ه ه؟ ایشان همینطوری بدون آنکه انگشت اشاره را بگذارد روی زبانش با صدای بی حجاب خود در پشت میکرفون همه چیز مسلمانان را به رگبار ببندد که نظام مرعوب حقوق بشر میشششششششششد؟ نخیر در هیییییییییییییج جای دنیا پی به ارزش والای زن نبردهاند( یک کم سکوت) الا نظام جمهوری اسلامی ی ی ی ی ی ی ی . لذا ایشان محارب با خدا تشخیص داده میشوند بدون برو برگرد!
به خوانندگان وبلاگ
ممنونم از جناب گواهرام عزیز که این آهنگ زنده یاد زلاند را برایم فرستاد.
چه بهتر شما هم لذت ببرید. جلیل زلاند یکی از پیشگامان موسیقی معاصر افغانستان بود. در زمان شاه فقید به ایران سفر کرد و دو ترانه به یاد ماندنی “ای ساربان آهسته ران” و “من آمدهام که عشق فریاد کنم” را به ما داد.
سارا همسر او و دو دختر و دو پسر او از چهرههای شناخته موسیقی افغانستان هستند. آهنگهای : ای شعله حزین – ای نگار من- دلبرکم بیا به کابل بریم- ای زهره، ای ستاره زیبای آسمان- ای درد واپسین و… از آهنگهایی است که در ایران هم مشهور بودند
دلایل محارب بودن شیوا نظر آهاری
به حکم «محارب» شیوا نظر آهاری فکر میکنم. حتی اگر مسلسل هم بر میداشت و به قصد آسیب رساندن ساکنان ملکوت، آسمان را به رگبار میبست باز هم اگر اداره امور بر خرد استوار بود این بانو را اینقدر نمیآزردند. با هزار من سریش هم به هیچ گروه مسلحای نمیچسبد پس دلیل صدور این حکم چیست؟ از آنجایی که مملکت از بالا تا پایین در دست شیخ است به قول خودشان یحتمل است که قاضی چنین استدلال کرده باشد: از آنجایی که متهم زنه لَذا مجرمه. سواد هم کَه دارد. حرف هم کَه میزند. حقوق بشری هم کَه هست پس بشر نیست و الا در کجای دنیا بشر بهتر از این نظام، کرامت دارد؟ این ضعیفه عوض آنکه بنشیند در خانه و اجازه بَدَهد که بهشت زیر پایش باشد میآید در حضور محرم و نامحرم بلبل زبانی میشوَ———- د؟ که حقوق بشر زیر پا گذاشته شده ه ه ه ه ه ه؟ نشان دادن قسمت مو دار پیشانی کمتر از نارنجکه ه ه ه ه ه ه ه ه ه؟ آن شستن صورت کمتر از کمربند انفجاریه ه ه ه ه ه ه ه ه؟ ایمان پسران و مردان مسلمان این مملکت ارزش نداره ه ه ه ه ه ه؟ ایشان همینطوری بدون آنکه انگشت اشاره را بگذارد روی زبانش با صدای بی حجاب خود در پشت میکرفون همه چیز مسلمانان را به رگبار ببندد که نظام مرعوب حقوق بشر میشششششششششد؟ نخیر در هیییییییییییییج جای دنیا پی به ارزش والای زن نبردهاند( یک کم سکوت) الا نظام جمهوری اسلامی ی ی ی ی ی ی ی . لذا ایشان محارب با خدا تشخیص داده میشوند بدون برو برگرد!
به خوانندگان وبلاگ
ممنونم از جناب گواهرام عزیز که این آهنگ زنده یاد زلاند را برایم فرستاد.
چه بهتر شما هم لذت ببرید. جلیل زلاند یکی از پیشگامان موسیقی معاصر افغانستان بود. در زمان شاه فقید به ایران سفر کرد و دو ترانه به یاد ماندنی “ای ساربان آهسته ران” و “من آمدهام که عشق فریاد کنم” را به ما داد.
سارا همسر او و دو دختر و دو پسر او از چهرههای شناخته موسیقی افغانستان هستند. آهنگهای : ای شعله حزین – ای نگار من- دلبرکم بیا به کابل بریم- ای زهره، ای ستاره زیبای آسمان- ای درد واپسین و… از آهنگهایی است که در ایران هم مشهور بودند