حزب الله رأی داد ملت رأی نداد. خرد جمعی را با نام و مقام نمیشود به سویی سوق داد. برای نجات از مرگ، ملت توصیه خیلی از چهرهها را نپذیرفت و از پنجره به نیستی شیرجه نزد.
احمدی کوچکتر از آن است که دستش به گلوی ملت ایران برسد.
Archive for the ‘فارسی’ Category
نکته
فصلنامه باران
فصلنامهی فرهنگ و ادبیات باران شماره شش و هفت در صد و پنجاه و یک صفحه منتشر شد.
مدیر مسئول: مسعود مافان
سر دبیر: بهزاد کشمیری
اگر اهل شعر، داستان، مقاله، گفتگو، نقد و بررسی کتاب هستید این فصلنامه را آبونه شوید. فصلنامه باران را می توانید ازکتابفروشيهای شهر خود، يا از طريق پست دريافت کنيد. براى اين منظور با نشر باران تماس بگيريد:
[email protected]
فرستادن مطلب، نظر، پيشنهاد و تماس با سردبير:
[email protected]
نکته
حزب الله رأی داد ملت رأی نداد. خرد جمعی را با نام و مقام نمیشود به سویی سوق داد. برای نجات از مرگ، ملت توصیه خیلی از چهرهها را نپذیرفت و از پنجره به نیستی شیرجه نزد.
احمدی کوچکتر از آن است که دستش به گلوی ملت ایران برسد.
فصلنامه باران
فصلنامهی فرهنگ و ادبیات باران شماره شش و هفت در صد و پنجاه و یک صفحه منتشر شد.
مدیر مسئول: مسعود مافان
سر دبیر: بهزاد کشمیری
اگر اهل شعر، داستان، مقاله، گفتگو، نقد و بررسی کتاب هستید این فصلنامه را آبونه شوید. فصلنامه باران را می توانید ازکتابفروشيهای شهر خود، يا از طريق پست دريافت کنيد. براى اين منظور با نشر باران تماس بگيريد:
[email protected]
فرستادن مطلب، نظر، پيشنهاد و تماس با سردبير:
[email protected]
در مثال مناقشه نیست
موشِ کور زشت و چندش آور هست اما خطرناکتر از افعی نیست. خر حتماً جفتک پرانی هایش را خواهد داشت و اگر پا بدهد گاز هم خواهد گرفت اما دندانهایش تیزتر از دندانهای کوسه نیست. هر حیوانی که دمبی داشته باشد امکان اینکه بشود دمبش را گرفت و دورش انداخت هست، امان از حیوانات دم بریده.
در مثال مناقشه نیست
موشِ کور زشت و چندش آور هست اما خطرناکتر از افعی نیست. خر حتماً جفتک پرانی هایش را خواهد داشت و اگر پا بدهد گاز هم خواهد گرفت اما دندانهایش تیزتر از دندانهای کوسه نیست. هر حیوانی که دمبی داشته باشد امکان اینکه بشود دمبش را گرفت و دورش انداخت هست، امان از حیوانات دم بریده.
آزادی*
اولین باری که شنیدم «مجسمه آزادی» خیلی تعجب کردم. برای من مجسمه تا آن زمان مجسمه شاه بود که وسط شهر روی ستونی، سوار براسبی بود که دستهایش درهوا بود. خیلی علاقمند شدم که هر طور شده عکسی از «آقای آزادی» را ببینم. مانده بودم که بین ایشان و شاه کدام بهتر است. چند بار از پدر پرسیدم:
آزادی بهتر است یا شاه؟
اما او ناراحت میشد و میپرسید که این حرفها را از کجا یاد گرفتهام. بعد پرخاش کنان میگفت نباید این سوال را بپرسم.
تعجب من بیشتر شده بود. یک روز با احتیاط از مادر پرسیدم: آزادی عکس داره؟
مادر یکه خورد. کمی فکر کرد و گفت: بعله، فکرکنم عکس آزادی زندان بشه! داشتم شاخ در میآوردم. پرسیدم: چرا؟ خیلی بیشتر از من تعجب کرد و گفت: چرا نداره، عکس آزادی زندان میشه.
مطمئن بودم مادر از من بیشتر میداند. چند روزی روی این که عکس آزادی زندان میشه فکر کردم. آخرش طاقت نیاوردم و خیلی با احتیاط از پدر پرسیدم:
پدر وقتی عکس آزادی زندان میشه، خود آزادی چی میشه؟
پدر از کوره در رفت و گفت:
یکبار دیگه از آزادی حرف بزنی چنان میزنم تو گوشات که برق از چشات بپره!
بعد از آن روز میترسیدم از آزادی حرف بزنم، اما مرتب به آن فکر میکردم.
آخرش جوابهای پدر و مادر را که کنار هم گذاشتم به این نتیجه رسیدم که آزادی هر چه هست نمیتواند آفتابی بشود. تازه عکسش را هم که ببینند زندانی میکنند. در ضمن طرفدارانی هم دارد که مجسمهاش را درست کردهاند. ولی حرف زدن از آن با صدای بلند آنقدر خطرناک است که مادر آدم چشمهایش گرد میشود وپدر آدم حاضر میشود بزند توی گوش آدم!
* از مجموعه داستان: فرمایش و غیره
آزادی*
اولین باری که شنیدم «مجسمه آزادی» خیلی تعجب کردم. برای من مجسمه تا آن زمان مجسمه شاه بود که وسط شهر روی ستونی، سوار براسبی بود که دستهایش درهوا بود. خیلی علاقمند شدم که هر طور شده عکسی از «آقای آزادی» را ببینم. مانده بودم که بین ایشان و شاه کدام بهتر است. چند بار از پدر پرسیدم:
آزادی بهتر است یا شاه؟
اما او ناراحت میشد و میپرسید که این حرفها را از کجا یاد گرفتهام. بعد پرخاش کنان میگفت نباید این سوال را بپرسم.
تعجب من بیشتر شده بود. یک روز با احتیاط از مادر پرسیدم: آزادی عکس داره؟
مادر یکه خورد. کمی فکر کرد و گفت: بعله، فکرکنم عکس آزادی زندان بشه! داشتم شاخ در میآوردم. پرسیدم: چرا؟ خیلی بیشتر از من تعجب کرد و گفت: چرا نداره، عکس آزادی زندان میشه.
مطمئن بودم مادر از من بیشتر میداند. چند روزی روی این که عکس آزادی زندان میشه فکر کردم. آخرش طاقت نیاوردم و خیلی با احتیاط از پدر پرسیدم:
پدر وقتی عکس آزادی زندان میشه، خود آزادی چی میشه؟
پدر از کوره در رفت و گفت:
یکبار دیگه از آزادی حرف بزنی چنان میزنم تو گوشات که برق از چشات بپره!
بعد از آن روز میترسیدم از آزادی حرف بزنم، اما مرتب به آن فکر میکردم.
آخرش جوابهای پدر و مادر را که کنار هم گذاشتم به این نتیجه رسیدم که آزادی هر چه هست نمیتواند آفتابی بشود. تازه عکسش را هم که ببینند زندانی میکنند. در ضمن طرفدارانی هم دارد که مجسمهاش را درست کردهاند. ولی حرف زدن از آن با صدای بلند آنقدر خطرناک است که مادر آدم چشمهایش گرد میشود وپدر آدم حاضر میشود بزند توی گوش آدم!
* از مجموعه داستان: فرمایش و غیره
چاره
خواب وحشتناکی است. پشتمان دیواری تا ثریا کج رفته و جلویمان درهای به نیستی دهان باز کرده. از راست گرگی جوان و از چپ غولی بی شاخ و دمب نزدیک میشود. از چه کسی به چه کسی میشود پناه برد وقتی ناکسان میآزارند و کرکسان پناه میدهند؟ بدی از حدی که گذشت انتخاب بین بد و بدتر بی معنی میشود. چاره در بیدار شدن است.
چاره
خواب وحشتناکی است. پشتمان دیواری تا ثریا کج رفته و جلویمان درهای به نیستی دهان باز کرده. از راست گرگی جوان و از چپ غولی بی شاخ و دمب نزدیک میشود. از چه کسی به چه کسی میشود پناه برد وقتی ناکسان میآزارند و کرکسان پناه میدهند؟ بدی از حدی که گذشت انتخاب بین بد و بدتر بی معنی میشود. چاره در بیدار شدن است.