Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

Archive for the ‘فارسی’ Category

سالی که نکوست

Posted by balouch On March - 26 - 2007

علیرغم آمدن نوروز، روز همچنان کهنه و جانکندن پر دم ادامه دارد. سال کهنه تتمه‌ی آنچه را که نکرده بود در جا خالی کرد و رفت. سالی که نکوست از ملوان گیری و قطعنامه‌اش هویداست. عمه‌جان چشمش به ملوانان است و می‌گوید آخرش نظام شاخ بریتانیا را خواهد شکست. من نظرم به قطعنامه است. می‌ترسم آخرش شاخ همه در ما بشکند.


توضیح تبریکی

Posted by balouch On March - 26 - 2007

صرفنظر از اختلافات سیاسی-عبادی، با عمه‌جان خدمت اکثر بلاگر‌ها رسیده کلماتی بهارین به فراخور حال و احوال به رسم تبریک قلمی کردم. بعضی از دوستان درِ خانه را بسته و خود خسته دست از جهان شسته و رفته بودند. کامنتدانی بسیاری از سروران به اندازه‌ی خود عزیزان با ما بر سر مهر نبود. برخی هم با آنکه در دل ما و ما در قلب آنهاییم هر چه کلیک و کلک زدیم وبلاگشان گشوده نشد که نشد. لذا بدینوسیله به نازنینانی که نشد عرض ارادتی کرد این عید سعید باستانی را تبریک عرض نموده برایشان سیزده بدری پر قِر و سالی بی غُر آرزو دارم.


بهارگاه

Posted by balouch On March - 19 - 2007

یادتان می آید که زمستان چه اُردی می داد و درختان را تا سرحد مردن خشک و سرد و عقیم داشت؟می دیدید که چگونه «هوا بس ناجوانمردانه سرد بود و سرها در گریبان و سلامتان را کس نمی خواست پاسخ گفتن؟»فراموش که نکردید که باد چگونه یکه تاز میدان شده بود و به قصد شکستن قامت بی برگ درختان در آنها می پیچید؟دیدید که چگونه شادی و نشاط و طراوت رخت بر بست و به جای پرندگانِ عاشقِ آوازه خوان، کلاغ های پیر در بلندترین بلندیها، بیهودگی را فریاد زدند؟مژده باد که با بیدار شدنِ طبیعت، خطی کشیده شد بر آن ورقِ سرد و پر درد و مرگِ ناتوانی و روز نو شد. نصیب ما هم بشود.


بهارگاه

Posted by balouch On March - 19 - 2007

یادتان می آید که زمستان چه اُردی می داد و درختان را تا سرحد مردن خشک و سرد و عقیم داشت؟می دیدید که چگونه «هوا بس ناجوانمردانه سرد بود و سرها در گریبان و سلامتان را کس نمی خواست پاسخ گفتن؟»فراموش که نکردید که باد چگونه یکه تاز میدان شده بود و به قصد شکستن قامت بی برگ درختان در آنها می پیچید؟دیدید که چگونه شادی و نشاط و طراوت رخت بر بست و به جای پرندگانِ عاشقِ آوازه خوان، کلاغ های پیر در بلندترین بلندیها، بیهودگی را فریاد زدند؟مژده باد که با بیدار شدنِ طبیعت، خطی کشیده شد بر آن ورقِ سرد و پر درد و مرگِ ناتوانی و روز نو شد. نصیب ما هم بشود.


برای معلمم دایی احمد

Posted by balouch On March - 17 - 2007

آنوقتها که کفش ملی به شوروی صادر می‌شد و کفش شادانپور گیر هر کسی نمی‌افتاد و کفشهای لاستیکی بی نامی که معلوم نبود در کدام جهنم دره‌ای و با چه استانداردی ساخته می‌شوند نصیب ما می‌شد صد البته کفش و پیراهن و کت و شلوار معلم به چشممان لباسی شاهانه می‌نمود، اما حالا که آدم می‌داند یکماه چقدر خرج و زجر دارد و چشم و گوشش به مد و مارک باز شده می‌فهمد که معلم بیچاره‌اش با چه سیلی‌هایی صورتش را قرمز و خودش را نو نوار می‌کرده. انصاف است در این دمدمای عید هزار نفر از همان معلمان را که گذر زمان چیزی جز چین و چروک و دلتنگی برایشان به ارمغان نیاورده به جای عیدی و پاداش کتک بزنند و به اوین ببرند؟
ما در دو سوی یک بدبختی زیسته‌ایم. معلمان دو کلمه یادمان نداده‌اند که یک کلمه در حقشان بنویسیم؟


برای شادی و محبوبه

Posted by balouch On March - 17 - 2007

آقای ریش، آقای عبا، آقای عمامه، آقای تقدس، آقای ادعا لیاقت گل زندان نیست. از شمار عدد دو نفر در بندند و از شمار انسانیت خواهر و مادر و عشق و زیبایی و ظرافت. زمستانِ قدر قدرت هم که لاله و نسترن می‌آید، می‌رود. آقای زمستان! زنان گلند در مذهب تو گلها را در بهار در زندان می‌کارند؟


برای معلمم دایی احمد

Posted by balouch On March - 16 - 2007

آنوقتها که کفش ملی به شوروی صادر می‌شد و کفش شادانپور گیر هر کسی نمی‌افتاد و کفشهای لاستیکی بی نامی که معلوم نبود در کدام جهنم دره‌ای و با چه استانداردی ساخته می‌شوند نصیب ما می‌شد صد البته کفش و پیراهن و کت و شلوار معلم به چشممان لباسی شاهانه می‌نمود، اما حالا که آدم می‌داند یکماه چقدر خرج و زجر دارد و چشم و گوشش به مد و مارک باز شده می‌فهمد که معلم بیچاره‌اش با چه سیلی‌هایی صورتش را قرمز و خودش را نو نوار می‌کرده. انصاف است در این دمدمای عید هزار نفر از همان معلمان را که گذر زمان چیزی جز چین و چروک و دلتنگی برایشان به ارمغان نیاورده به جای عیدی و پاداش کتک بزنند و به اوین ببرند؟
ما در دو سوی یک بدبختی زیسته‌ایم. معلمان دو کلمه یادمان نداده‌اند که یک کلمه در حقشان بنویسیم؟


برای شادی و محبوبه

Posted by balouch On March - 16 - 2007

آقای ریش، آقای عبا، آقای عمامه، آقای تقدس، آقای ادعا لیاقت گل زندان نیست. از شمار عدد دو نفر در بندند و از شمار انسانیت خواهر و مادر و عشق و زیبایی و ظرافت. زمستانِ قدر قدرت هم که لاله و نسترن می‌آید، می‌رود. آقای زمستان! زنان گلند در مذهب تو گلها را در بهار در زندان می‌کارند؟


بدون شرح

Posted by balouch On March - 16 - 2007

رئیس جمهور گفت در مسئله هسته‌ای ملت پشت سر او ایستاده است.


بدون شرح

Posted by balouch On March - 16 - 2007

رئیس جمهور گفت در مسئله هسته‌ای ملت پشت سر او ایستاده است.


اعدامها در بلوچستان

Posted by balouch On March - 15 - 2007

پسر خاله‌ای داشتم به نام نعمت‌الله. پانزده سالش بود. نحیف و بیمار که از آسم رنج می‌برد. در یکی از شلوغیهای بلوچستان که مأموران مأمور بودند و معذور و باید برای حکام قاتل می‌یافتند او را دستگیر کردند. قبل از آمدنشان همه به کوه زده بودیم. با خودمان می‌بردیمش اما هیچ خری باور نمی‌کرد که مأموران آنقدر معذور باشند که نعمت‌الله ضعیف جثه را به جای قاتل دستگیر کنند، اما کردند. مدتی بعد او را در تلویزیون آوردند اعتراف کرد که هیفده تن تریاک فروخته و چندین نفر را کشته. معلوم است که اعدامش کردند. حالا جریان سعید قنبرزهی هیفده ساله مرا برد به آن روزها. فکر نکنید پس فردا فیلم اعترافاتش را خواهید دید. رژیم حالا برای خودش فرعونی شده. احتیاج به صحنه سازی ندارد. اعدامش می‌کند می‌رود پی کارش. حجة‌الاسلام نکونام، قاضی بد نام بلوچستان یک آروغ آیت‌اللهی هم خواهد زد و با استفاده از پست هیئت علمی دانشگاه، «زِری علمی» هم چاشنی‌اش خواهد کرد. اپوزسیون هم که نمی‌آید برای فردی گمنام از منطقه‌ای که تمامیت ارضی و امنیت ملی همیشه از آنجا تهدید می‌شود اقدامی بکند.
بعضی از اقوام باید به فکر تغاری باشند که کشکشان را بسایند.


اعدامها در بلوچستان

Posted by balouch On March - 14 - 2007

پسر خاله‌ای داشتم به نام نعمت‌الله. پانزده سالش بود. نحیف و بیمار که از آسم رنج می‌برد. در یکی از شلوغیهای بلوچستان که مأموران مأمور بودند و معذور و باید برای حکام قاتل می‌یافتند او را دستگیر کردند. قبل از آمدنشان همه به کوه زده بودیم. با خودمان می‌بردیمش اما هیچ خری باور نمی‌کرد که مأموران آنقدر معذور باشند که نعمت‌الله ضعیف جثه را به جای قاتل دستگیر کنند، اما کردند. مدتی بعد او را در تلویزیون آوردند اعتراف کرد که هیفده تن تریاک فروخته و چندین نفر را کشته. معلوم است که اعدامش کردند. حالا جریان سعید قنبرزهی هیفده ساله مرا برد به آن روزها. فکر نکنید پس فردا فیلم اعترافاتش را خواهید دید. رژیم حالا برای خودش فرعونی شده. احتیاج به صحنه سازی ندارد. اعدامش می‌کند می‌رود پی کارش. حجة‌الاسلام نکونام، قاضی بد نام بلوچستان یک آروغ آیت‌اللهی هم خواهد زد و با استفاده از پست هیئت علمی دانشگاه، «زِری علمی» هم چاشنی‌اش خواهد کرد. اپوزسیون هم که نمی‌آید برای فردی گمنام از منطقه‌ای که تمامیت ارضی و امنیت ملی همیشه از آنجا تهدید می‌شود اقدامی بکند.
بعضی از اقوام باید به فکر تغاری باشند که کشکشان را بسایند.




VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!