خلخالیِ حضرت رهبر، در پاسخ این سئوال مجری برنامهی کولهپشتی که پرسید: شما از من دهسال بزرگتر هستید پس چرا اینهمه از من جلوتر هستید با غلظت تمام جواب داد: بخاطر تقواح.
تعطیل کردن صد و بیست نشریه در چند سال.
قضاوت بر اساس سمت و سوی انگشت حضرت رهبر.
وقع ننهادن به اعتراضات عالم و آدم.
استفاده از جسم سخت برای کشتن انسانها.
حکم اعدام صادر کردن، تحت عنوان اراذل و اوباش.
Archive for the ‘فارسی’ Category
کالبد شکافی تقواح
کالبد شکافی تقواح
خلخالیِ حضرت رهبر، در پاسخ این سئوال مجری برنامهی کولهپشتی که پرسید: شما از من دهسال بزرگتر هستید پس چرا اینهمه از من جلوتر هستید با غلظت تمام جواب داد: بخاطر تقواح.
تعطیل کردن صد و بیست نشریه در چند سال.
قضاوت بر اساس سمت و سوی انگشت حضرت رهبر.
وقع ننهادن به اعتراضات عالم و آدم.
استفاده از جسم سخت برای کشتن انسانها.
حکم اعدام صادر کردن، تحت عنوان اراذل و اوباش.
سیگار نکشد چه کند
رأی گفت: اشتباه همه آهو را به دام گرگ انداخت. گرگ بیلاخ را به همه داد و به جان آهو افتاد.
برهمن پرسید: جنگل را چه شد کجا رفتند همه؟
رأی گفت: همه به جان هم افتادند و جنگل را ماتم گرفت.
برهمن دو سه پک محکم به سیگارش زد و چیزی نگفت.
سیگار نکشد چه کند
رأی گفت: اشتباه همه آهو را به دام گرگ انداخت. گرگ بیلاخ را به همه داد و به جان آهو افتاد.
برهمن پرسید: جنگل را چه شد کجا رفتند همه؟
رأی گفت: همه به جان هم افتادند و جنگل را ماتم گرفت.
برهمن دو سه پک محکم به سیگارش زد و چیزی نگفت.
مثل
یکی را از آیات عظام حکایت کنند که چون رهبر شد اذیت تا جایی برد که حتی خودیها از ترسش غربت نشینی گزیدند. روزی به مجلس او و مشاورش تاریخ میخواندند. در زوال دولت شاهنشاهی. مورخ را پرسید:
هیچ توان دانستن که روحالله که گیج و منگ بود و گنج و حشم نداشت چگونه امامی بر او مقرر شد؟
مورخ گفت:
چنان که آمده خلقی ندانسته و چشم بسته بر او گرد آمد و بیسوادی مد شد. پس او امام شد.
مشاور رهبر را گفت:
رهبرا تعصب و خامی در ملک ما موجب امامیست، پس تو خلق را هر روز خداتر شو و همان به که بیسوادی به جان پروری که آیتالله به بیسواد کند سروری.
مثل
یکی را از آیات عظام حکایت کنند که چون رهبر شد اذیت تا جایی برد که حتی خودیها از ترسش غربت نشینی گزیدند. روزی به مجلس او و مشاورش تاریخ میخواندند. در زوال دولت شاهنشاهی. مورخ را پرسید:
هیچ توان دانستن که روحالله که گیج و منگ بود و گنج و حشم نداشت چگونه امامی بر او مقرر شد؟
مورخ گفت:
چنان که آمده خلقی ندانسته و چشم بسته بر او گرد آمد و بیسوادی مد شد. پس او امام شد.
مشاور رهبر را گفت:
رهبرا تعصب و خامی در ملک ما موجب امامیست، پس تو خلق را هر روز خداتر شو و همان به که بیسوادی به جان پروری که آیتالله به بیسواد کند سروری.
افتخارات اعدامی بلوچها
به عمهجان میگویم تو و قاضی مرتضوی که میدانید دو نفر از این دوازده نفری که در اوین به نام اراذل و اوباشِ تهران، اعدام شدند بلوچ بودند. میگوید دست این قاضی نمک نداره شمارو از قاچاقچی و اشرار به اراذل و اوباش ارتقاء مقام داده و در پایتخت اعدامتان میکند عوض تشکر دلخورید؟
افتخارات اعدامی بلوچها
به عمهجان میگویم تو و قاضی مرتضوی که میدانید دو نفر از این دوازده نفری که در اوین به نام اراذل و اوباشِ تهران، اعدام شدند بلوچ بودند. میگوید دست این قاضی نمک نداره شمارو از قاچاقچی و اشرار به اراذل و اوباش ارتقاء مقام داده و در پایتخت اعدامتان میکند عوض تشکر دلخورید؟
با اجازه سعدی و اراذل و اوباش
بر دیوار کوتاه بدبختی نوشته بود: جهان ای برادر بماند به کس، آفرین! دل اندر جهان بند و بس، بکن تکیه بر ملک دنیا و مکن پُشت، که بسیار یکلا قبا چون ترا کشت، چون عاقبت میکَنَد جان یکلا قبا، چه تاجداری کشد او را چه اهل عبا
عکس تزئینیست. تعدادی از اراذل اوباشی هستند که به زودی اعدام خواهند شد.اگر خوب دقت کنید اراذلی و اوباشی از سن وسال و دمپایی همه میبارد
با اجازه سعدی و اراذل و اوباش
بر دیوار کوتاه بدبختی نوشته بود: جهان ای برادر بماند به کس، آفرین! دل اندر جهان بند و بس، بکن تکیه بر ملک دنیا و مکن پُشت، که بسیار یکلا قبا چون ترا کشت، چون عاقبت میکَنَد جان یکلا قبا، چه تاجداری کشد او را چه اهل عبا
عکس تزئینیست. تعدادی از اراذل اوباشی هستند که به زودی اعدام خواهند شد.اگر خوب دقت کنید اراذلی و اوباشی از سن وسال و دمپایی همه میبارد
میرسد آن روز
خری را صاحبش بار کرده بود و سیخش میزد تا از سربالایی نفس گیری بالا برود. خر جان میکند اما دم نمیزد. گاوی گفتش ترا چه میشود؟ عرعری بکن. بایست. بیفت. بمیر. این چه تن در دادن است؟
خر گفت عرعر بکنم پوزهبندم را میبندد. بایستم کاه جویم را میبرد. بیفتم سوارم میشود. بمیرم فاتحهام را میخواند. منتظر فرصتم تا لگدی بزنم به مثانهاش که بلند نشود.
میرسد آن روز
خری را صاحبش بار کرده بود و سیخش میزد تا از سربالایی نفس گیری بالا برود. خر جان میکند اما دم نمیزد. گاوی گفتش ترا چه میشود؟ عرعری بکن. بایست. بیفت. بمیر. این چه تن در دادن است؟
خر گفت عرعر بکنم پوزهبندم را میبندد. بایستم کاه جویم را میبرد. بیفتم سوارم میشود. بمیرم فاتحهام را میخواند. منتظر فرصتم تا لگدی بزنم به مثانهاش که بلند نشود.