ضرورت ایجاب کرد که برای مهد کودک سرویس بگذاریم. فعلاً آوردن و بردن بچهها به عهدهی من است.
دخترک کوچک ضیعفهالجثهای که همیشه چشمانش میخندند آخرین نفر است، اما امروز چشمانش نمیخندند و اندوهی را که دارد بلد نیست پنهان کند. کمربند ایمنیاش را میبندم و شکلکی در میآورم. با به هم زدن پلکهایش بی دل و دماغیش را به من منتقل میکند. کیفش را میخواهم روی صندلی جلو بگذارم. با هر دو دستش آنرا در بغل میگیرد. مشخصاً دل گرفته است. معمولاً در همان دقایق اول حرفی و سئوالی دارد. امروز از نگاهم فرار میکند. ادعا میکنم الفبای انگلیسی را یاد گرفتهام و بدون آنکه منتظر «بخون» او بمانم در هم بر هم و نامرتب میخوانمش. از خندهاش خبری نیست چه رسد مثل بلبل و یک نفس خواندنش. اصلاً نگاهش را از بیرون نمیگیرد. اسم بچههایی را که به مهد کودک آمدهاند میگیرم و مخصوصاً اسم دخترکی را که همبازی اصلی اوست جا میزنم. تحریک نمیشود و با نگرانی از آمدنش نمیپرسد. ادای بچههای کوچک را در میآورم. گریه میکنم و شاکی میشوم که او با من دوست نیست. از «نه من با تو دوشتم» گفتنش خبری نیست. فقط کیف را محکمتر در بغلش میفشارد. ساکت میشوم. یکی دو چهار راه را رد میکنم.
یادم میآید پدرش او را به من تحویل داد. کمی هم پکر و غمگین بود. یعنی دعوایشان شده؟ میپرسم دَدی رو دوست داری؟! بر داشتم از نگاهش این است که سئوال مزخرفی پرسیدهام.
تصمیم میگیرم مزاحمش نشوم. رادیو را روشن میکنم. اما تمام فکرم با اوست. متوجه چیزی میشوم. رادیو را خاموش میکنم. به اسم صدایش میزنم و میپرسم مامی کجا بود؟ بغضش میترکد. با دل پر گریه میکند و میگوید رفت دیالیز.
Archive for the ‘فارسی’ Category
اندوه
اندوه
ضرورت ایجاب کرد که برای مهد کودک سرویس بگذاریم. فعلاً آوردن و بردن بچهها به عهدهی من است.
دخترک کوچک ضیعفهالجثهای که همیشه چشمانش میخندند آخرین نفر است، اما امروز چشمانش نمیخندند و اندوهی را که دارد بلد نیست پنهان کند. کمربند ایمنیاش را میبندم و شکلکی در میآورم. با به هم زدن پلکهایش بی دل و دماغیش را به من منتقل میکند. کیفش را میخواهم روی صندلی جلو بگذارم. با هر دو دستش آنرا در بغل میگیرد. مشخصاً دل گرفته است. معمولاً در همان دقایق اول حرفی و سئوالی دارد. امروز از نگاهم فرار میکند. ادعا میکنم الفبای انگلیسی را یاد گرفتهام و بدون آنکه منتظر «بخون» او بمانم در هم بر هم و نامرتب میخوانمش. از خندهاش خبری نیست چه رسد مثل بلبل و یک نفس خواندنش. اصلاً نگاهش را از بیرون نمیگیرد. اسم بچههایی را که به مهد کودک آمدهاند میگیرم و مخصوصاً اسم دخترکی را که همبازی اصلی اوست جا میزنم. تحریک نمیشود و با نگرانی از آمدنش نمیپرسد. ادای بچههای کوچک را در میآورم. گریه میکنم و شاکی میشوم که او با من دوست نیست. از «نه من با تو دوشتم» گفتنش خبری نیست. فقط کیف را محکمتر در بغلش میفشارد. ساکت میشوم. یکی دو چهار راه را رد میکنم.
یادم میآید پدرش او را به من تحویل داد. کمی هم پکر و غمگین بود. یعنی دعوایشان شده؟ میپرسم دَدی رو دوست داری؟! بر داشتم از نگاهش این است که سئوال مزخرفی پرسیدهام.
تصمیم میگیرم مزاحمش نشوم. رادیو را روشن میکنم. اما تمام فکرم با اوست. متوجه چیزی میشوم. رادیو را خاموش میکنم. به اسم صدایش میزنم و میپرسم مامی کجا بود؟ بغضش میترکد. با دل پر گریه میکند و میگوید رفت دیالیز.
صدایی از ونکوور
کافه رادیو را قبلاً معرفی کرده بودم. رادیویی است که به همت پویا و کمک دانشجویان ونکوور راه افتاده. برنامهی یازدهم خودشان را با موزیک بلوچی شروع کردهاند و به من و این وبلاگ هم اشاره کردهاند. برای تشکر از پویا و مرجان و بر و بچههای کافه رادیو و نشان دادن هیجان و خوشحالیام اینجا به آنها اشاره میکنم تا شما یادتان باشد سری بزنید و کامنتی بگذارید.
ممکن است فکر کنید ما به هم نان قرض میدهیم، خوب بدهیم به قول هادی خرسندی بهتر از آن نیست که نان هم را آجر کنیم؟
صدایی از ونکوور
کافه رادیو را قبلاً معرفی کرده بودم. رادیویی است که به همت پویا و کمک دانشجویان ونکوور راه افتاده. برنامهی یازدهم خودشان را با موزیک بلوچی شروع کردهاند و به من و این وبلاگ هم اشاره کردهاند. برای تشکر از پویا و مرجان و بر و بچههای کافه رادیو و نشان دادن هیجان و خوشحالیام اینجا به آنها اشاره میکنم تا شما یادتان باشد سری بزنید و کامنتی بگذارید.
ممکن است فکر کنید ما به هم نان قرض میدهیم، خوب بدهیم به قول هادی خرسندی بهتر از آن نیست که نان هم را آجر کنیم؟
ماموستا رفتنیست
ماموستا ایوب گنجی برای چندمین بار دستگیر شده. کردها مثل بلوچها فکر میکنند سال نوآوری افتاده به جان روحانیون آنها. در صورتیکه اینطور نیست. اگر این آقا روحانیست چرا ماموستاست؟ آیتالله باشد. حجةالاسلام باشد. خیلی تعصب سنیگری دارد شیخالاسلام باشد. ماموستا هم شد مقام؟ ماموستا یعنی اختلاف افکنی. در ثانی اگر این آقا روحانیست کو عبا و عمامهاش؟ از این هم که بگذریم ظاهراً ایشان ایوبند! بیشتر از سه بار نیست که دستگیر و شکنجه شده، فریاد طرفدارانش رفته هوا! کجاست صبر ایوبشان؟ این هم پیشکش با آن گندی که اکبر گنجی زد ایشان هنوز گنجیست! روداری هم حدی دارد. نظام چقدر ارفاق بکند؟
ماموستا رفتنیست. سال نوآوری را به خاطر بسپارید.
ماموستا رفتنیست
ماموستا ایوب گنجی برای چندمین بار دستگیر شده. کردها مثل بلوچها فکر میکنند سال نوآوری افتاده به جان روحانیون آنها. در صورتیکه اینطور نیست. اگر این آقا روحانیست چرا ماموستاست؟ آیتالله باشد. حجةالاسلام باشد. خیلی تعصب سنیگری دارد شیخالاسلام باشد. ماموستا هم شد مقام؟ ماموستا یعنی اختلاف افکنی. در ثانی اگر این آقا روحانیست کو عبا و عمامهاش؟ از این هم که بگذریم ظاهراً ایشان ایوبند! بیشتر از سه بار نیست که دستگیر و شکنجه شده، فریاد طرفدارانش رفته هوا! کجاست صبر ایوبشان؟ این هم پیشکش با آن گندی که اکبر گنجی زد ایشان هنوز گنجیست! روداری هم حدی دارد. نظام چقدر ارفاق بکند؟
ماموستا رفتنیست. سال نوآوری را به خاطر بسپارید.
پیش بینی غلط
با کمال تأسف پیش بینی من غلط بود. رژیم دو روحانی تسنن بلوچ را قبل از آنکه قسمت های دوم و سوم اعترافاتشان را پخش کند دیشب در زاهدان اعدام کرد. با توجه به جشن هسته ای احتمال دارد هیجان تعدادی از برادران زیادی فوران کرده و قبل از آنکه این دو ایرانی بتوانند پنجاه هزارتومان پول نفتشان را بگیرند سهم گلوله خود را دریافت کرده برای همیشه از جشن و هسته و غنی شدن راحت شدند. خداوند با آنها خوبی کند و ما را به راه راست هدایت کند. انا لله و به نام ایشان هم اعدام می شویم.
پیش بینی غلط
با کمال تأسف پیش بینی من غلط بود. رژیم دو روحانی تسنن بلوچ را قبل از آنکه قسمت های دوم و سوم اعترافاتشان را پخش کند دیشب در زاهدان اعدام کرد. با توجه به جشن هسته ای احتمال دارد هیجان تعدادی از برادران زیادی فوران کرده و قبل از آنکه این دو ایرانی بتوانند پنجاه هزارتومان پول نفتشان را بگیرند سهم گلوله خود را دریافت کرده برای همیشه از جشن و هسته و غنی شدن راحت شدند. خداوند با آنها خوبی کند و ما را به راه راست هدایت کند. انا لله و به نام ایشان هم اعدام می شویم.
نوآوری در زاهدان
دو روحانی بلوچ که در اواخر سال همبستگی دستگیر شده بودند در یک اقدام نوآورانه در آغاز سال نوآوری به برنامه اعترافات تلویزیونی راه یافتند. علیرغم تمام تلاشی که برادران اطلاعاتی در نوآوری کرده بودند باز هم این دو روحانی نتوانستند مثل بلبل حرف بزنند و رد پای شکنجه هویدا بود.
قسمتهای دوم و سوم این اعترافات به بعد موکول شد که حتم دارم برادران در این مدت روی این دو روحانی چنان کار کنند که اگر رد پایی از خودشان باقی ماند شکی در اعترافاتشان برای هیچ مشکوکی باقی نماند. بر اساس اطلاعات موثق قسمت دوم این اعترافات به شرح زیر خواهد بود:
ما دو نفر میخواستیم روحانیون تسنن را بکشیم بعد برویم روحانیون تشیع را بکشیم سپس خوش خوشک روحانیون سایر مذاهب را بکشیم. البته چون ما ضد انقلاب بودیم کمونیستها را و یهودیها را نمیخواستیم بکشیم. در ضمن ما دوتایی یک بمب درست کرده بودیم که میخواستیم با اتوبوس برویم بندازیمش توی چاه جمکران. از آنجا میخواستیم صاف برویم پیش برادران جنداللهی با هم برویم پیش بنلادن و از طالبان خواهش کنیم بیایند زاهدان. ناگفته نماند قبل از همه اینها قرار بود توی زاهدان یک کوچولو کودتا بکنیم.
بعضی از شما ممکن است فکر کنید ما شکنجه شدهایم که این حرفها را میزنیم اما به جان آقای دهمرده استاندارمان و به جان آقای شهرکی و به رهبری حضرت رهبر که اینقدر خوب برای سالهای جدید اسم پیدا میکند سوگند اگر از گل به ما بالاتر گفته باشند. حالا هم طوری نشده شما ناراحت نباشید خدا را شکر برادران ما را دستگیر کردند تلویزیونتان را خاموش کنید بروید بخوابید انشاءالله هفته بعد که برای اعدام ما جمع میشوید دوباره با هم ملاقات میکنیم.
تلگرام تبریک
جناب حجةالاسلام ابراهیم نکونام
همین چند سال قبل بود که حضرتعالی با اختیارات ویژه به استان سیستان و بلوچستان تشریف آورده و در اندک زمان توانستید تعداد زیادی از ما را به دست عزرائیل بسپارید. اینک که با تأییدات خداوند متعال و نظر لطف حضرت ولیعصر و حمایت حضرت رهبر به عنوان نماینده مردم گلپایگان و خوانسار به مجلس شورای اسلامی تشریف میبرید به شما تبریک گفته امیدوارم در پست جدید باز هم بتوانید با خدمات خود جامعه را به سوی خون و خون ریزی سوق داده موجبات تشریف فرمایی امام زمان عجالله تعالی فرجهالشریف را فراهم آورید.
جمعی از انقلابیون سیستان و بلوچستان
نوآوری در زاهدان
دو روحانی بلوچ که در اواخر سال همبستگی دستگیر شده بودند در یک اقدام نوآورانه در آغاز سال نوآوری به برنامه اعترافات تلویزیونی راه یافتند. علیرغم تمام تلاشی که برادران اطلاعاتی در نوآوری کرده بودند باز هم این دو روحانی نتوانستند مثل بلبل حرف بزنند و رد پای شکنجه هویدا بود.
قسمتهای دوم و سوم این اعترافات به بعد موکول شد که حتم دارم برادران در این مدت روی این دو روحانی چنان کار کنند که اگر رد پایی از خودشان باقی ماند شکی در اعترافاتشان برای هیچ مشکوکی باقی نماند. بر اساس اطلاعات موثق قسمت دوم این اعترافات به شرح زیر خواهد بود:
ما دو نفر میخواستیم روحانیون تسنن را بکشیم بعد برویم روحانیون تشیع را بکشیم سپس خوش خوشک روحانیون سایر مذاهب را بکشیم. البته چون ما ضد انقلاب بودیم کمونیستها را و یهودیها را نمیخواستیم بکشیم. در ضمن ما دوتایی یک بمب درست کرده بودیم که میخواستیم با اتوبوس برویم بندازیمش توی چاه جمکران. از آنجا میخواستیم صاف برویم پیش برادران جنداللهی با هم برویم پیش بنلادن و از طالبان خواهش کنیم بیایند زاهدان. ناگفته نماند قبل از همه اینها قرار بود توی زاهدان یک کوچولو کودتا بکنیم.
بعضی از شما ممکن است فکر کنید ما شکنجه شدهایم که این حرفها را میزنیم اما به جان آقای دهمرده استاندارمان و به جان آقای شهرکی و به رهبری حضرت رهبر که اینقدر خوب برای سالهای جدید اسم پیدا میکند سوگند اگر از گل به ما بالاتر گفته باشند. حالا هم طوری نشده شما ناراحت نباشید خدا را شکر برادران ما را دستگیر کردند تلویزیونتان را خاموش کنید بروید بخوابید انشاءالله هفته بعد که برای اعدام ما جمع میشوید دوباره با هم ملاقات میکنیم.
تلگرام تبریک
جناب حجةالاسلام ابراهیم نکونام
همین چند سال قبل بود که حضرتعالی با اختیارات ویژه به استان سیستان و بلوچستان تشریف آورده و در اندک زمان توانستید تعداد زیادی از ما را به دست عزرائیل بسپارید. اینک که با تأییدات خداوند متعال و نظر لطف حضرت ولیعصر و حمایت حضرت رهبر به عنوان نماینده مردم گلپایگان و خوانسار به مجلس شورای اسلامی تشریف میبرید به شما تبریک گفته امیدوارم در پست جدید باز هم بتوانید با خدمات خود جامعه را به سوی خون و خون ریزی سوق داده موجبات تشریف فرمایی امام زمان عجالله تعالی فرجهالشریف را فراهم آورید.
جمعی از انقلابیون سیستان و بلوچستان