Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

Archive for the ‘فارسی’ Category

اندوه

Posted by balouch On April - 25 - 2008

ضرورت ایجاب کرد که برای مهد کودک سرویس بگذاریم. فعلاً آوردن و بردن بچه‏ها به عهده‏ی من است.
دخترک کوچک ضیعفه‏الجثه‏ای که همیشه چشمانش می‏خندند آخرین نفر است، اما امروز چشمانش نمی‏خندند و اندوهی را که دارد بلد نیست پنهان کند. کمر‏بند ایمنی‏اش را می‏بندم و شکلکی در می‏آورم. با به هم زدن پلکهایش بی دل و دماغیش را به من منتقل می‏کند. کیفش را می‏خواهم روی صندلی جلو بگذارم. با هر دو دستش آنرا در بغل می‏گیرد. مشخصاً‏ دل گرفته است. معمولاً در همان دقایق اول حرفی و سئوالی دارد. امروز از نگاهم فرار می‏کند. ادعا می‏کنم الفبای انگلیسی را یاد گرفته‏ام و بدون آنکه منتظر «بخون» او بمانم در هم بر هم و نامرتب می‏خوانمش. از خنده‏اش خبری نیست چه رسد مثل بلبل و یک نفس خواندنش. اصلاً نگاهش را از بیرون نمی‏گیرد. اسم بچه‏هایی را که به مهد کودک آمده‏اند می‏گیرم و مخصوصاً اسم دخترکی را که همبازی اصلی اوست جا می‏زنم. تحریک نمی‏شود و با نگرانی از آمدنش نمی‏پرسد. ادای بچه‏های کوچک را در می‏آورم. گریه می‏کنم و شاکی می‏شوم که او با من دوست نیست. از «نه من با تو دوشتم» گفتنش خبری نیست. فقط کیف را محکمتر در بغلش می‏فشارد. ساکت می‏شوم. یکی دو چهار راه را رد می‏کنم.
یادم می‏آید پدرش او را به من تحویل داد. کمی هم پکر و غمگین بود. یعنی دعوایشان شده؟ می‏پرسم دَدی رو دوست داری؟! بر داشتم از نگاهش این است که سئوال مزخرفی پرسیده‏ام.
تصمیم می‏گیرم مزاحمش نشوم. رادیو را روشن می‏کنم. اما تمام فکرم با اوست. متوجه چیزی می‏شوم. رادیو را خاموش می‏کنم. به اسم صدایش می‏زنم و می‏پرسم مامی کجا بود؟ بغضش می‏ترکد. با دل پر گریه می‏کند و می‏گوید رفت دیالیز.


اندوه

Posted by balouch On April - 24 - 2008

ضرورت ایجاب کرد که برای مهد کودک سرویس بگذاریم. فعلاً آوردن و بردن بچه‏ها به عهده‏ی من است.
دخترک کوچک ضیعفه‏الجثه‏ای که همیشه چشمانش می‏خندند آخرین نفر است، اما امروز چشمانش نمی‏خندند و اندوهی را که دارد بلد نیست پنهان کند. کمر‏بند ایمنی‏اش را می‏بندم و شکلکی در می‏آورم. با به هم زدن پلکهایش بی دل و دماغیش را به من منتقل می‏کند. کیفش را می‏خواهم روی صندلی جلو بگذارم. با هر دو دستش آنرا در بغل می‏گیرد. مشخصاً‏ دل گرفته است. معمولاً در همان دقایق اول حرفی و سئوالی دارد. امروز از نگاهم فرار می‏کند. ادعا می‏کنم الفبای انگلیسی را یاد گرفته‏ام و بدون آنکه منتظر «بخون» او بمانم در هم بر هم و نامرتب می‏خوانمش. از خنده‏اش خبری نیست چه رسد مثل بلبل و یک نفس خواندنش. اصلاً نگاهش را از بیرون نمی‏گیرد. اسم بچه‏هایی را که به مهد کودک آمده‏اند می‏گیرم و مخصوصاً اسم دخترکی را که همبازی اصلی اوست جا می‏زنم. تحریک نمی‏شود و با نگرانی از آمدنش نمی‏پرسد. ادای بچه‏های کوچک را در می‏آورم. گریه می‏کنم و شاکی می‏شوم که او با من دوست نیست. از «نه من با تو دوشتم» گفتنش خبری نیست. فقط کیف را محکمتر در بغلش می‏فشارد. ساکت می‏شوم. یکی دو چهار راه را رد می‏کنم.
یادم می‏آید پدرش او را به من تحویل داد. کمی هم پکر و غمگین بود. یعنی دعوایشان شده؟ می‏پرسم دَدی رو دوست داری؟! بر داشتم از نگاهش این است که سئوال مزخرفی پرسیده‏ام.
تصمیم می‏گیرم مزاحمش نشوم. رادیو را روشن می‏کنم. اما تمام فکرم با اوست. متوجه چیزی می‏شوم. رادیو را خاموش می‏کنم. به اسم صدایش می‏زنم و می‏پرسم مامی کجا بود؟ بغضش می‏ترکد. با دل پر گریه می‏کند و می‏گوید رفت دیالیز.


صدایی از ونکوور

Posted by balouch On April - 22 - 2008

کافه رادیو را قبلاً معرفی کرده بودم. رادیویی است که به همت پویا و کمک دانشجویان ونکوور راه افتاده. برنامه‏ی یازدهم خودشان را با موزیک بلوچی شروع کرده‏اند و به من و این وبلاگ هم اشاره کرده‏اند. برای تشکر از پویا و مرجان و بر و بچه‏های کافه رادیو و نشان دادن هیجان و خوشحالی‏ام اینجا به آنها اشاره می‏کنم تا شما یادتان باشد سری بزنید و کامنتی بگذارید.
ممکن است فکر کنید ما به هم نان قرض می‏دهیم، خوب بدهیم به قول هادی خرسندی بهتر از آن نیست که نان هم را آجر کنیم؟


صدایی از ونکوور

Posted by balouch On April - 21 - 2008

کافه رادیو را قبلاً معرفی کرده بودم. رادیویی است که به همت پویا و کمک دانشجویان ونکوور راه افتاده. برنامه‏ی یازدهم خودشان را با موزیک بلوچی شروع کرده‏اند و به من و این وبلاگ هم اشاره کرده‏اند. برای تشکر از پویا و مرجان و بر و بچه‏های کافه رادیو و نشان دادن هیجان و خوشحالی‏ام اینجا به آنها اشاره می‏کنم تا شما یادتان باشد سری بزنید و کامنتی بگذارید.
ممکن است فکر کنید ما به هم نان قرض می‏دهیم، خوب بدهیم به قول هادی خرسندی بهتر از آن نیست که نان هم را آجر کنیم؟


ماموستا رفتنیست

Posted by balouch On April - 19 - 2008

ماموستا ایوب گنجی برای چندمین بار دستگیر شده. کردها مثل بلوچ‏ها فکر می‏کنند سال نوآوری افتاده به جان روحانیون آنها. در صورتیکه اینطور نیست. اگر این آقا روحانیست چرا ماموستاست؟ آیت‏الله باشد. حجة‏الاسلام باشد. خیلی تعصب سنی‏گری دارد شیخ‏الاسلام باشد. ماموستا هم شد مقام؟ ماموستا یعنی اختلاف افکنی. در ثانی اگر این آقا روحانیست کو عبا و عمامه‏اش؟ از این هم که بگذریم ظاهراً ایشان ایوبند! بیشتر از سه بار نیست که دستگیر و شکنجه شده، فریاد طرفدارانش رفته هوا! کجاست صبر ایوبشان؟ این هم پیشکش با آن گندی که اکبر گنجی زد ایشان هنوز گنجیست! روداری هم حدی دارد. نظام چقدر ارفاق بکند؟
ماموستا رفتنیست. سال نوآوری را به خاطر بسپارید.‏


ماموستا رفتنیست

Posted by balouch On April - 19 - 2008

ماموستا ایوب گنجی برای چندمین بار دستگیر شده. کردها مثل بلوچ‏ها فکر می‏کنند سال نوآوری افتاده به جان روحانیون آنها. در صورتیکه اینطور نیست. اگر این آقا روحانیست چرا ماموستاست؟ آیت‏الله باشد. حجة‏الاسلام باشد. خیلی تعصب سنی‏گری دارد شیخ‏الاسلام باشد. ماموستا هم شد مقام؟ ماموستا یعنی اختلاف افکنی. در ثانی اگر این آقا روحانیست کو عبا و عمامه‏اش؟ از این هم که بگذریم ظاهراً ایشان ایوبند! بیشتر از سه بار نیست که دستگیر و شکنجه شده، فریاد طرفدارانش رفته هوا! کجاست صبر ایوبشان؟ این هم پیشکش با آن گندی که اکبر گنجی زد ایشان هنوز گنجیست! روداری هم حدی دارد. نظام چقدر ارفاق بکند؟
ماموستا رفتنیست. سال نوآوری را به خاطر بسپارید.‏


پیش بینی غلط

Posted by balouch On April - 9 - 2008

با کمال تأسف پیش بینی من غلط بود. رژیم دو روحانی تسنن بلوچ را قبل از آنکه قسمت های دوم و سوم اعترافاتشان را پخش کند دیشب در زاهدان اعدام کرد. با توجه به جشن هسته ای احتمال دارد هیجان تعدادی از برادران زیادی فوران کرده و قبل از آنکه این دو ایرانی بتوانند پنجاه هزارتومان پول نفتشان را بگیرند سهم گلوله خود را دریافت کرده برای همیشه از جشن و هسته و غنی شدن راحت شدند. خداوند با آنها خوبی کند و ما را به راه راست هدایت کند. انا لله و به نام ایشان هم اعدام می شویم.


پیش بینی غلط

Posted by balouch On April - 9 - 2008

با کمال تأسف پیش بینی من غلط بود. رژیم دو روحانی تسنن بلوچ را قبل از آنکه قسمت های دوم و سوم اعترافاتشان را پخش کند دیشب در زاهدان اعدام کرد. با توجه به جشن هسته ای احتمال دارد هیجان تعدادی از برادران زیادی فوران کرده و قبل از آنکه این دو ایرانی بتوانند پنجاه هزارتومان پول نفتشان را بگیرند سهم گلوله خود را دریافت کرده برای همیشه از جشن و هسته و غنی شدن راحت شدند. خداوند با آنها خوبی کند و ما را به راه راست هدایت کند. انا لله و به نام ایشان هم اعدام می شویم.


نو‏آوری در زاهدان

Posted by balouch On April - 8 - 2008

دو روحانی بلوچ که در اواخر سال همبستگی دستگیر شده بودند در یک اقدام نو‏آورانه در آغاز سال نو‏آوری به برنامه اعترافات تلویزیونی راه یافتند. علیرغم تمام تلاشی که برادران اطلاعاتی در نو‏آوری کرده بودند باز هم این دو روحانی نتوانستند مثل بلبل حرف بزنند و رد پای شکنجه هویدا بود.
قسمت‏های دوم و سوم این اعترافات به بعد موکول شد که حتم دارم برادران در این مدت روی این دو روحانی چنان کار کنند که اگر رد پایی از خودشان باقی ماند شکی در اعترافاتشان برای هیچ مشکوکی باقی نماند. بر اساس اطلاعات موثق قسمت دوم این اعترافات به شرح زیر خواهد بود:
ما دو نفر می‏خواستیم روحانیون تسنن را بکشیم بعد برویم روحانیون تشیع را بکشیم سپس خوش خوشک روحانیون سایر مذاهب را بکشیم. البته چون ما ضد انقلاب بودیم کمونیست‏ها را و یهودی‏ها را نمی‏خواستیم بکشیم. در ضمن ما دوتایی یک بمب درست کرده بودیم که می‏خواستیم با اتوبوس برویم بندازیمش توی چاه جمکران. از آنجا می‏خواستیم صاف برویم پیش برادران جند‏اللهی با هم برویم پیش بن‏لادن و از طالبان خواهش کنیم بیایند زاهدان. ناگفته نماند قبل از همه اینها قرار بود توی زاهدان یک کوچولو کودتا بکنیم.
بعضی از شما ممکن است فکر کنید ما شکنجه شده‏ایم که این حرفها را می‏زنیم اما به جان آقای دهمرده استاندارمان و به جان آقای شهرکی و به رهبری حضرت رهبر که اینقدر خوب برای سال‏های جدید اسم پیدا می‏کند سوگند اگر از گل به ما بالاتر گفته باشند. حالا هم طوری نشده شما ناراحت نباشید خدا را شکر برادران ما را دستگیر کردند تلویزیونتان را خاموش کنید بروید بخوابید انشاء‏الله هفته بعد که برای اعدام ما جمع می‏شوید دوباره با هم ملاقات می‏کنیم.


تلگرام تبریک

Posted by balouch On April - 8 - 2008

جناب حجة‏الاسلام ابراهیم نکونام
همین چند سال قبل بود که حضرتعالی با اختیارات ویژه به استان سیستان و بلوچستان تشریف آورده و در اندک زمان توانستید تعداد زیادی از ما را به دست عزرائیل بسپارید. اینک که با تأییدات خداوند متعال و نظر لطف حضرت ولیعصر و حمایت حضرت رهبر به عنوان نماینده مردم گلپایگان و خوانسار به مجلس شورای اسلامی تشریف می‏برید به شما تبریک گفته امیدوارم در پست جدید باز هم بتوانید با خدمات خود جامعه را به سوی خون و خون ریزی سوق داده موجبات تشریف فرمایی امام زمان عج‏الله تعالی فرجه‏الشریف را فراهم آورید.
جمعی از انقلابیون سیستان و بلوچستان


نو‏آوری در زاهدان

Posted by balouch On April - 7 - 2008

دو روحانی بلوچ که در اواخر سال همبستگی دستگیر شده بودند در یک اقدام نو‏آورانه در آغاز سال نو‏آوری به برنامه اعترافات تلویزیونی راه یافتند. علیرغم تمام تلاشی که برادران اطلاعاتی در نو‏آوری کرده بودند باز هم این دو روحانی نتوانستند مثل بلبل حرف بزنند و رد پای شکنجه هویدا بود.
قسمت‏های دوم و سوم این اعترافات به بعد موکول شد که حتم دارم برادران در این مدت روی این دو روحانی چنان کار کنند که اگر رد پایی از خودشان باقی ماند شکی در اعترافاتشان برای هیچ مشکوکی باقی نماند. بر اساس اطلاعات موثق قسمت دوم این اعترافات به شرح زیر خواهد بود:
ما دو نفر می‏خواستیم روحانیون تسنن را بکشیم بعد برویم روحانیون تشیع را بکشیم سپس خوش خوشک روحانیون سایر مذاهب را بکشیم. البته چون ما ضد انقلاب بودیم کمونیست‏ها را و یهودی‏ها را نمی‏خواستیم بکشیم. در ضمن ما دوتایی یک بمب درست کرده بودیم که می‏خواستیم با اتوبوس برویم بندازیمش توی چاه جمکران. از آنجا می‏خواستیم صاف برویم پیش برادران جند‏اللهی با هم برویم پیش بن‏لادن و از طالبان خواهش کنیم بیایند زاهدان. ناگفته نماند قبل از همه اینها قرار بود توی زاهدان یک کوچولو کودتا بکنیم.
بعضی از شما ممکن است فکر کنید ما شکنجه شده‏ایم که این حرفها را می‏زنیم اما به جان آقای دهمرده استاندارمان و به جان آقای شهرکی و به رهبری حضرت رهبر که اینقدر خوب برای سال‏های جدید اسم پیدا می‏کند سوگند اگر از گل به ما بالاتر گفته باشند. حالا هم طوری نشده شما ناراحت نباشید خدا را شکر برادران ما را دستگیر کردند تلویزیونتان را خاموش کنید بروید بخوابید انشاء‏الله هفته بعد که برای اعدام ما جمع می‏شوید دوباره با هم ملاقات می‏کنیم.


تلگرام تبریک

Posted by balouch On April - 7 - 2008

جناب حجة‏الاسلام ابراهیم نکونام
همین چند سال قبل بود که حضرتعالی با اختیارات ویژه به استان سیستان و بلوچستان تشریف آورده و در اندک زمان توانستید تعداد زیادی از ما را به دست عزرائیل بسپارید. اینک که با تأییدات خداوند متعال و نظر لطف حضرت ولیعصر و حمایت حضرت رهبر به عنوان نماینده مردم گلپایگان و خوانسار به مجلس شورای اسلامی تشریف می‏برید به شما تبریک گفته امیدوارم در پست جدید باز هم بتوانید با خدمات خود جامعه را به سوی خون و خون ریزی سوق داده موجبات تشریف فرمایی امام زمان عج‏الله تعالی فرجه‏الشریف را فراهم آورید.
جمعی از انقلابیون سیستان و بلوچستان




VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!