Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

Archive for the ‘فارسی’ Category

فرار بزرگ

Posted by balouch On May - 19 - 2008

دو نظریه هست. یکی مردم را نادان می‏داند. یکی باور دارد به شعور جمعی. در فرار بزرگ هوشنگ توزیع تمام تخم مرغهایش را در سبد دوم می‏گذارد. در یک نمایش کمدی سراسر خنده می‏رود سراغ رسانه‏های تصویری خارج کشور.
هوشنگ توزیع تا حالا با نگاه طنز خود به مسائل سیاسی و اجتماعی کارهای به یاد ماندنی فراوانی خلق کرده. در این نمایشنامه با آنکه نک حمله روی بخشی از رسانه‏های خارج از کشور است اما بی انصافی است که این نمایشنامه را صرفاً در حد سوزن و جوالدوز زنی ببینیم. نمایشنامه‏نویس، کارگردان، بازیگری مثل هوشنگ توزیع که حرفهای زیادی برای گفتن دارد از لحاظ فنی و تکنیکی دست به قالب شکنی‏هایی می‏زند که قطعا‏‏ از دید متخصصین فن نادیده نمی‏ماند. طنز هوشنگ توزیع در لابلای خنده با ظرافت، تلخی گریه آور خود را به سمت آدم می‏لغزاند.
همراهان هوشنگ توزیع، شیلا وثوق و محسن مرزبان چنان سه ساعت همپای اعجوبه‏ای به نام هوشنگ توزیع بازی کردند که در انتهای برنامه مشکل بود تشخیص خستگی در چهره آنان.
سالن سنتنیال مملو از تماشاچی در پایان برنامه ایستاده چنان کف می‏زدند که چندین دقیقه بازیگران منتظر ماندند تا تشکر کنند.
از هوشنگ توزیع به خاطر بزرگ منشی‏ای که در حق من روا داشت سپاسگزارم.


فرار بزرگ

Posted by balouch On May - 19 - 2008

دو نظریه هست. یکی مردم را نادان می‏داند. یکی باور دارد به شعور جمعی. در فرار بزرگ هوشنگ توزیع تمام تخم مرغهایش را در سبد دوم می‏گذارد. در یک نمایش کمدی سراسر خنده می‏رود سراغ رسانه‏های تصویری خارج کشور.
هوشنگ توزیع تا حالا با نگاه طنز خود به مسائل سیاسی و اجتماعی کارهای به یاد ماندنی فراوانی خلق کرده. در این نمایشنامه با آنکه نک حمله روی بخشی از رسانه‏های خارج از کشور است اما بی انصافی است که این نمایشنامه را صرفاً در حد سوزن و جوالدوز زنی ببینیم. نمایشنامه‏نویس، کارگردان، بازیگری مثل هوشنگ توزیع که حرفهای زیادی برای گفتن دارد از لحاظ فنی و تکنیکی دست به قالب شکنی‏هایی می‏زند که قطعا‏‏ از دید متخصصین فن نادیده نمی‏ماند. طنز هوشنگ توزیع در لابلای خنده با ظرافت، تلخی گریه آور خود را به سمت آدم می‏لغزاند.
همراهان هوشنگ توزیع، شیلا وثوق و محسن مرزبان چنان سه ساعت همپای اعجوبه‏ای به نام هوشنگ توزیع بازی کردند که در انتهای برنامه مشکل بود تشخیص خستگی در چهره آنان.
سالن سنتنیال مملو از تماشاچی در پایان برنامه ایستاده چنان کف می‏زدند که چندین دقیقه بازیگران منتظر ماندند تا تشکر کنند.
از هوشنگ توزیع به خاطر بزرگ منشی‏ای که در حق من روا داشت سپاسگزارم.


کوروش صغیر

Posted by balouch On May - 17 - 2008


کوروش صغیر

Posted by balouch On May - 16 - 2008


درد بی درمان

Posted by balouch On May - 14 - 2008

چه فرق می‏کند که دختر است یا پسر؟ کودکی است خردسال. تازه در مهد کودک ثبت نامش کرده‏اند. هر دو خواب آلودیم و ساکت. چهار راه چسبیده به خانه‏اشان را که رد می‏کنم با چنان لحن محزونی صدایم می‏کند که خوابم می‏پرد. صدای رادیو را کم می‏کنم و می‏گویم:
– جانم
می‏گوید:
– دیشب توی رختخواب گریه کردم!
در حالیکه می‏گویم «چراااااااااااااااااا؟» آینه را تنظیم می‏کنم که صورت همدیگر را ببینیم.
آهسته می‏گوید:
– بابا دست مامانو اینجوری پیچید. مامان جیغ کرد.
وبعد دست کوچکش را به شدت توی هوا به سمت راست می‏پیچد.
ماشین را پارک می‏کنم. یکی از آن انگشتری‏هایی را که نگینش آبنبات رنگینی است از جیبم در می‏آورم و به او می‏دهم. چشمانش برق می‏زند. آن را به انگشتش فرو می‏کند و شروع می‏کند به مکیدن.با این که هر دو لبخند می‏زنیم من می‏دانم در دلم چه می‏گذرد، اما نمی‏دانم در دل کوچک او چه می‏گذرد


درد بی درمان

Posted by balouch On May - 13 - 2008

چه فرق می‏کند که دختر است یا پسر؟ کودکی است خردسال. تازه در مهد کودک ثبت نامش کرده‏اند. هر دو خواب آلودیم و ساکت. چهار راه چسبیده به خانه‏اشان را که رد می‏کنم با چنان لحن محزونی صدایم می‏کند که خوابم می‏پرد. صدای رادیو را کم می‏کنم و می‏گویم:
– جانم
می‏گوید:
– دیشب توی رختخواب گریه کردم!
در حالیکه می‏گویم «چراااااااااااااااااا؟» آینه را تنظیم می‏کنم که صورت همدیگر را ببینیم.
آهسته می‏گوید:
– بابا دست مامانو اینجوری پیچید. مامان جیغ کرد.
وبعد دست کوچکش را به شدت توی هوا به سمت راست می‏پیچد.
ماشین را پارک می‏کنم. یکی از آن انگشتری‏هایی را که نگینش آبنبات رنگینی است از جیبم در می‏آورم و به او می‏دهم. چشمانش برق می‏زند. آن را به انگشتش فرو می‏کند و شروع می‏کند به مکیدن.با این که هر دو لبخند می‏زنیم من می‏دانم در دلم چه می‏گذرد، اما نمی‏دانم در دل کوچک او چه می‏گذرد


لبنان

Posted by balouch On May - 13 - 2008

کمی ایران است. دو تا کم سوریه. یک کوچو‏لو غرب. یکخورده هم شرق. همه‏ی این‏ها می‏شوند خیلی زیاد. یک عالمه را که از کل کم کنیم می‏ماند یک ذره. ذره هر چه بر سرش بزند ثبات را پیدا نمی‏کند.
فاتحه را خیلی جاها می‏شود خواند. یکی از آن جاها همینجاست.


لبنان

Posted by balouch On May - 13 - 2008

کمی ایران است. دو تا کم سوریه. یک کوچو‏لو غرب. یکخورده هم شرق. همه‏ی این‏ها می‏شوند خیلی زیاد. یک عالمه را که از کل کم کنیم می‏ماند یک ذره. ذره هر چه بر سرش بزند ثبات را پیدا نمی‏کند.
فاتحه را خیلی جاها می‏شود خواند. یکی از آن جاها همینجاست.


حسرت و تبریک

Posted by balouch On May - 10 - 2008

هنوز یک‏سال نشده که رفته. بیست سالی بود ندیده بودمش. دلم پر می‏کشید برای دیدنش. آخرین بار گفتم مادر می‏آیم پاکستان. پاسپورتم را می‏گذارم لب مرز، مرز را که نمی‏توانند برای مرز نشین ببندند.
گفت گیرم آمدی و رسیدی. آنقدر جاسوس افتاده که روز اول خبر می‏شوند و می‏برندت. یک ساعت هم که پیششان بمانی شصت بار خواهم مرد. نیا. بگذار یک بار از فراقت برای همیشه بروم. همانطور شد. اما مادر شما که زنده هست. خدا عمرش را آنقدر سال بکندتا شما ببینیدش. روزش مبارک.


حسرت و تبریک

Posted by balouch On May - 10 - 2008

هنوز یک‏سال نشده که رفته. بیست سالی بود ندیده بودمش. دلم پر می‏کشید برای دیدنش. آخرین بار گفتم مادر می‏آیم پاکستان. پاسپورتم را می‏گذارم لب مرز، مرز را که نمی‏توانند برای مرز نشین ببندند.
گفت گیرم آمدی و رسیدی. آنقدر جاسوس افتاده که روز اول خبر می‏شوند و می‏برندت. یک ساعت هم که پیششان بمانی شصت بار خواهم مرد. نیا. بگذار یک بار از فراقت برای همیشه بروم. همانطور شد. اما مادر شما که زنده هست. خدا عمرش را آنقدر سال بکندتا شما ببینیدش. روزش مبارک.


پسر ناخلف

Posted by balouch On May - 10 - 2008

حسن نصر‏الله گفته: دست کسی را که قصد داشته باشد مرا خلع سلاح بکند قطع خواهم کرد حتی اگر پدرم باشد.

این پسر ناخلفتر از آن است که عبا و عمامه و ریش و دین و اسلام جلویش را بگیرد. آدمی که سر سپرده شد نه خاک سرش می‏شود نه پدر. علی‏الخصوص که علاوه بر ارقام قبلی و بعدی عجالتاً سه ملیارد تومان هم به حسابش ریخته شده باشد.


پسر ناخلف

Posted by balouch On May - 9 - 2008

حسن نصر‏الله گفته: دست کسی را که قصد داشته باشد مرا خلع سلاح بکند قطع خواهم کرد حتی اگر پدرم باشد.

این پسر ناخلفتر از آن است که عبا و عمامه و ریش و دین و اسلام جلویش را بگیرد. آدمی که سر سپرده شد نه خاک سرش می‏شود نه پدر. علی‏الخصوص که علاوه بر ارقام قبلی و بعدی عجالتاً سه ملیارد تومان هم به حسابش ریخته شده باشد.




VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!