دو نظریه هست. یکی مردم را نادان میداند. یکی باور دارد به شعور جمعی. در فرار بزرگ هوشنگ توزیع تمام تخم مرغهایش را در سبد دوم میگذارد. در یک نمایش کمدی سراسر خنده میرود سراغ رسانههای تصویری خارج کشور.
هوشنگ توزیع تا حالا با نگاه طنز خود به مسائل سیاسی و اجتماعی کارهای به یاد ماندنی فراوانی خلق کرده. در این نمایشنامه با آنکه نک حمله روی بخشی از رسانههای خارج از کشور است اما بی انصافی است که این نمایشنامه را صرفاً در حد سوزن و جوالدوز زنی ببینیم. نمایشنامهنویس، کارگردان، بازیگری مثل هوشنگ توزیع که حرفهای زیادی برای گفتن دارد از لحاظ فنی و تکنیکی دست به قالب شکنیهایی میزند که قطعا از دید متخصصین فن نادیده نمیماند. طنز هوشنگ توزیع در لابلای خنده با ظرافت، تلخی گریه آور خود را به سمت آدم میلغزاند.
همراهان هوشنگ توزیع، شیلا وثوق و محسن مرزبان چنان سه ساعت همپای اعجوبهای به نام هوشنگ توزیع بازی کردند که در انتهای برنامه مشکل بود تشخیص خستگی در چهره آنان.
سالن سنتنیال مملو از تماشاچی در پایان برنامه ایستاده چنان کف میزدند که چندین دقیقه بازیگران منتظر ماندند تا تشکر کنند.
از هوشنگ توزیع به خاطر بزرگ منشیای که در حق من روا داشت سپاسگزارم.
Archive for the ‘فارسی’ Category
فرار بزرگ
فرار بزرگ
دو نظریه هست. یکی مردم را نادان میداند. یکی باور دارد به شعور جمعی. در فرار بزرگ هوشنگ توزیع تمام تخم مرغهایش را در سبد دوم میگذارد. در یک نمایش کمدی سراسر خنده میرود سراغ رسانههای تصویری خارج کشور.
هوشنگ توزیع تا حالا با نگاه طنز خود به مسائل سیاسی و اجتماعی کارهای به یاد ماندنی فراوانی خلق کرده. در این نمایشنامه با آنکه نک حمله روی بخشی از رسانههای خارج از کشور است اما بی انصافی است که این نمایشنامه را صرفاً در حد سوزن و جوالدوز زنی ببینیم. نمایشنامهنویس، کارگردان، بازیگری مثل هوشنگ توزیع که حرفهای زیادی برای گفتن دارد از لحاظ فنی و تکنیکی دست به قالب شکنیهایی میزند که قطعا از دید متخصصین فن نادیده نمیماند. طنز هوشنگ توزیع در لابلای خنده با ظرافت، تلخی گریه آور خود را به سمت آدم میلغزاند.
همراهان هوشنگ توزیع، شیلا وثوق و محسن مرزبان چنان سه ساعت همپای اعجوبهای به نام هوشنگ توزیع بازی کردند که در انتهای برنامه مشکل بود تشخیص خستگی در چهره آنان.
سالن سنتنیال مملو از تماشاچی در پایان برنامه ایستاده چنان کف میزدند که چندین دقیقه بازیگران منتظر ماندند تا تشکر کنند.
از هوشنگ توزیع به خاطر بزرگ منشیای که در حق من روا داشت سپاسگزارم.
درد بی درمان
چه فرق میکند که دختر است یا پسر؟ کودکی است خردسال. تازه در مهد کودک ثبت نامش کردهاند. هر دو خواب آلودیم و ساکت. چهار راه چسبیده به خانهاشان را که رد میکنم با چنان لحن محزونی صدایم میکند که خوابم میپرد. صدای رادیو را کم میکنم و میگویم:
– جانم
میگوید:
– دیشب توی رختخواب گریه کردم!
در حالیکه میگویم «چراااااااااااااااااا؟» آینه را تنظیم میکنم که صورت همدیگر را ببینیم.
آهسته میگوید:
– بابا دست مامانو اینجوری پیچید. مامان جیغ کرد.
وبعد دست کوچکش را به شدت توی هوا به سمت راست میپیچد.
ماشین را پارک میکنم. یکی از آن انگشتریهایی را که نگینش آبنبات رنگینی است از جیبم در میآورم و به او میدهم. چشمانش برق میزند. آن را به انگشتش فرو میکند و شروع میکند به مکیدن.با این که هر دو لبخند میزنیم من میدانم در دلم چه میگذرد، اما نمیدانم در دل کوچک او چه میگذرد
درد بی درمان
چه فرق میکند که دختر است یا پسر؟ کودکی است خردسال. تازه در مهد کودک ثبت نامش کردهاند. هر دو خواب آلودیم و ساکت. چهار راه چسبیده به خانهاشان را که رد میکنم با چنان لحن محزونی صدایم میکند که خوابم میپرد. صدای رادیو را کم میکنم و میگویم:
– جانم
میگوید:
– دیشب توی رختخواب گریه کردم!
در حالیکه میگویم «چراااااااااااااااااا؟» آینه را تنظیم میکنم که صورت همدیگر را ببینیم.
آهسته میگوید:
– بابا دست مامانو اینجوری پیچید. مامان جیغ کرد.
وبعد دست کوچکش را به شدت توی هوا به سمت راست میپیچد.
ماشین را پارک میکنم. یکی از آن انگشتریهایی را که نگینش آبنبات رنگینی است از جیبم در میآورم و به او میدهم. چشمانش برق میزند. آن را به انگشتش فرو میکند و شروع میکند به مکیدن.با این که هر دو لبخند میزنیم من میدانم در دلم چه میگذرد، اما نمیدانم در دل کوچک او چه میگذرد
لبنان
کمی ایران است. دو تا کم سوریه. یک کوچولو غرب. یکخورده هم شرق. همهی اینها میشوند خیلی زیاد. یک عالمه را که از کل کم کنیم میماند یک ذره. ذره هر چه بر سرش بزند ثبات را پیدا نمیکند.
فاتحه را خیلی جاها میشود خواند. یکی از آن جاها همینجاست.
لبنان
کمی ایران است. دو تا کم سوریه. یک کوچولو غرب. یکخورده هم شرق. همهی اینها میشوند خیلی زیاد. یک عالمه را که از کل کم کنیم میماند یک ذره. ذره هر چه بر سرش بزند ثبات را پیدا نمیکند.
فاتحه را خیلی جاها میشود خواند. یکی از آن جاها همینجاست.
حسرت و تبریک
هنوز یکسال نشده که رفته. بیست سالی بود ندیده بودمش. دلم پر میکشید برای دیدنش. آخرین بار گفتم مادر میآیم پاکستان. پاسپورتم را میگذارم لب مرز، مرز را که نمیتوانند برای مرز نشین ببندند.
گفت گیرم آمدی و رسیدی. آنقدر جاسوس افتاده که روز اول خبر میشوند و میبرندت. یک ساعت هم که پیششان بمانی شصت بار خواهم مرد. نیا. بگذار یک بار از فراقت برای همیشه بروم. همانطور شد. اما مادر شما که زنده هست. خدا عمرش را آنقدر سال بکندتا شما ببینیدش. روزش مبارک.
حسرت و تبریک
هنوز یکسال نشده که رفته. بیست سالی بود ندیده بودمش. دلم پر میکشید برای دیدنش. آخرین بار گفتم مادر میآیم پاکستان. پاسپورتم را میگذارم لب مرز، مرز را که نمیتوانند برای مرز نشین ببندند.
گفت گیرم آمدی و رسیدی. آنقدر جاسوس افتاده که روز اول خبر میشوند و میبرندت. یک ساعت هم که پیششان بمانی شصت بار خواهم مرد. نیا. بگذار یک بار از فراقت برای همیشه بروم. همانطور شد. اما مادر شما که زنده هست. خدا عمرش را آنقدر سال بکندتا شما ببینیدش. روزش مبارک.
پسر ناخلف
حسن نصرالله گفته: دست کسی را که قصد داشته باشد مرا خلع سلاح بکند قطع خواهم کرد حتی اگر پدرم باشد.
این پسر ناخلفتر از آن است که عبا و عمامه و ریش و دین و اسلام جلویش را بگیرد. آدمی که سر سپرده شد نه خاک سرش میشود نه پدر. علیالخصوص که علاوه بر ارقام قبلی و بعدی عجالتاً سه ملیارد تومان هم به حسابش ریخته شده باشد.
پسر ناخلف
حسن نصرالله گفته: دست کسی را که قصد داشته باشد مرا خلع سلاح بکند قطع خواهم کرد حتی اگر پدرم باشد.
این پسر ناخلفتر از آن است که عبا و عمامه و ریش و دین و اسلام جلویش را بگیرد. آدمی که سر سپرده شد نه خاک سرش میشود نه پدر. علیالخصوص که علاوه بر ارقام قبلی و بعدی عجالتاً سه ملیارد تومان هم به حسابش ریخته شده باشد.