Archive for the ‘فارسی’ Category
ارتحال
جشن سالگرد ارتحال است. همه راجع به شخصیت والای امام میگویند. ایشان میزان را رأی مردم میدانست، اما بعضی وقتها میزان از حکم گفتاری ایشان سرپیچی میکرد و تن در میداد به حکم نوشتاری ایشان و میافتاد به جان زندانیان و کشتار شصت و هفت را به وجود میآورد. حضرت امام بسیار طبع ظریفی داشتند اما انتخابشان بسیار زمخت بود و به جای ترازوی عدالت شمشیر قضاوت را به دست خلخالی دادند. یکی دیگر از خلقیات منحصر به فرد امام راحل آینده نگری و دور اندیشی ایشان بود و بر همان اساس مرتب بر ادامه جنگ ایران و عراق تأکید میفرمودند و آن را نعمت میدانستند که امروزه همه از نعمات آن جنگ بهره میبریم. یکی دیگر از تجلیات شخصیت کارزماتیک حضرت امام این بود که در جهانی که اقتصاد حرف اول را میزد ایشان یکهو اقتصاد را به خر بخشیدند. برای همین امروزه هر خری را در دنیا ببینید وضعش بهتر از ماست. امام بزرگوار بسیار وقت شناس بودند. یک بار که داشتند قدم میزدند مستخدم پرسید چایی بیاورم؟ ایشان به ساعت مبارک خود نگاه کردند و فرمودند هنوز سی و سه دقیقه از قدم زدنم باقیست! منتهای مراتب جام زهر را هشت سال با تأخیر میل فرمودند. شخصیت و رهنمودهای ایشان را کسی مثل من که به زور یک پاراگراف مینویسد نمیتواند برای شما بیان کند. همینقدر بگویم که ایشان فرمودند صاحب انقلاب مردم هستند و روحانیت نباید پست و مقام دولتی داشته باشد و امروزه شما شاهد هستید که همهی پستها در دست مردمند و روحانیت دو دستش را گذاشته زیر چانهاش و با حسرت نگاه میکند.
ارتحال
جشن سالگرد ارتحال است. همه راجع به شخصیت والای امام میگویند. ایشان میزان را رأی مردم میدانست، اما بعضی وقتها میزان از حکم گفتاری ایشان سرپیچی میکرد و تن در میداد به حکم نوشتاری ایشان و میافتاد به جان زندانیان و کشتار شصت و هفت را به وجود میآورد. حضرت امام بسیار طبع ظریفی داشتند اما انتخابشان بسیار زمخت بود و به جای ترازوی عدالت شمشیر قضاوت را به دست خلخالی دادند. یکی دیگر از خلقیات منحصر به فرد امام راحل آینده نگری و دور اندیشی ایشان بود و بر همان اساس مرتب بر ادامه جنگ ایران و عراق تأکید میفرمودند و آن را نعمت میدانستند که امروزه همه از نعمات آن جنگ بهره میبریم. یکی دیگر از تجلیات شخصیت کارزماتیک حضرت امام این بود که در جهانی که اقتصاد حرف اول را میزد ایشان یکهو اقتصاد را به خر بخشیدند. برای همین امروزه هر خری را در دنیا ببینید وضعش بهتر از ماست. امام بزرگوار بسیار وقت شناس بودند. یک بار که داشتند قدم میزدند مستخدم پرسید چایی بیاورم؟ ایشان به ساعت مبارک خود نگاه کردند و فرمودند هنوز سی و سه دقیقه از قدم زدنم باقیست! منتهای مراتب جام زهر را هشت سال با تأخیر میل فرمودند. شخصیت و رهنمودهای ایشان را کسی مثل من که به زور یک پاراگراف مینویسد نمیتواند برای شما بیان کند. همینقدر بگویم که ایشان فرمودند صاحب انقلاب مردم هستند و روحانیت نباید پست و مقام دولتی داشته باشد و امروزه شما شاهد هستید که همهی پستها در دست مردمند و روحانیت دو دستش را گذاشته زیر چانهاش و با حسرت نگاه میکند.
اعترافات
حجةالاسلام قربانعلی فرمودند که بمبگذاران شیراز به ارتباطات خود اعتراف کردند:
به نام خداوند جان و خرد. اینجانبان اول اعتراف میکنیم که سلطنت طلب هستیم. سپس معترف میشویم که بمبگذاریم و نهایتاً معروض میداریم که تا اطلاع ثانوی علاوه بر اسرائیل و آمریکا یکخورده هم با انگلیس ارتباط داشتهایم. قبل از اینکه شما مرخص شوید و ما را مرخص کنند این را هم شوربختانه باید خدمتتان اعتراف کنیم که ما قصد داشتیم حرم امام رضا و خواهرشان و چند جای دیگر که حالا یادمان نیست را منفجر کنیم که چون بد مسیر بودند ما رفتیم شیراز یک حسینیه را که سر راه بود منفجر کردیم.
در اینجا اعترافات ما تمام شد اما چون هنوز یک خط جا هست باید بگوییم که ما با رهبران بازداشتی بهائیان ارتباطی نداشتهایم ولی خیلی احتمال دارد که آنها با ما ارتباطاتی داشتهاند. والله اعلم بالصواب
اعترافات
حجةالاسلام قربانعلی فرمودند که بمبگذاران شیراز به ارتباطات خود اعتراف کردند:
به نام خداوند جان و خرد. اینجانبان اول اعتراف میکنیم که سلطنت طلب هستیم. سپس معترف میشویم که بمبگذاریم و نهایتاً معروض میداریم که تا اطلاع ثانوی علاوه بر اسرائیل و آمریکا یکخورده هم با انگلیس ارتباط داشتهایم. قبل از اینکه شما مرخص شوید و ما را مرخص کنند این را هم شوربختانه باید خدمتتان اعتراف کنیم که ما قصد داشتیم حرم امام رضا و خواهرشان و چند جای دیگر که حالا یادمان نیست را منفجر کنیم که چون بد مسیر بودند ما رفتیم شیراز یک حسینیه را که سر راه بود منفجر کردیم.
در اینجا اعترافات ما تمام شد اما چون هنوز یک خط جا هست باید بگوییم که ما با رهبران بازداشتی بهائیان ارتباطی نداشتهایم ولی خیلی احتمال دارد که آنها با ما ارتباطاتی داشتهاند. والله اعلم بالصواب
بسته پیشنهادی
نظام به خاطر رفع اختلافات اتمی خود با جهان بستهای پیشنهاد کرده که ترجمه خودمانی آن به شرح زیر است:
اسرائیل را بار زده به مکانی دورتر از آسیا و آفریقا منتقل کنید. محمود عباس را هم با خود ببرید. محمود خود ما کافی کل منطقه است.
تعریف حضرت امام از اقتصاد را جایگزین نظرات آدام اسمیت و سایر قوزمیتهای این رشته بکنید.
با به حساب آوردن جمهوری اسلامی، کشورهای پنج بعلاوه یک را به پنج بعلاوه دو تغییر دهید.
در مورد غنی سازی یا به ما اورانیوم غنی شده بدهید یا اصلاً حرفی از توقف نزنید. چون بعد نظام بسته پیشنهادیش را پس میگیرد و بر میگردد به مذاکرات با برادرمان البرادعی.
بسته پیشنهادی
نظام به خاطر رفع اختلافات اتمی خود با جهان بستهای پیشنهاد کرده که ترجمه خودمانی آن به شرح زیر است:
اسرائیل را بار زده به مکانی دورتر از آسیا و آفریقا منتقل کنید. محمود عباس را هم با خود ببرید. محمود خود ما کافی کل منطقه است.
تعریف حضرت امام از اقتصاد را جایگزین نظرات آدام اسمیت و سایر قوزمیتهای این رشته بکنید.
با به حساب آوردن جمهوری اسلامی، کشورهای پنج بعلاوه یک را به پنج بعلاوه دو تغییر دهید.
در مورد غنی سازی یا به ما اورانیوم غنی شده بدهید یا اصلاً حرفی از توقف نزنید. چون بعد نظام بسته پیشنهادیش را پس میگیرد و بر میگردد به مذاکرات با برادرمان البرادعی.
دلتنگی
دخترک اگر بتواند تکان نخورد با عروسک اشتباه گرفته میشود.
کمربند ایمنیاش را میبندم و میپرسم: حاضری؟ با شوخ طبعی همیشگیاش میگوید: بعله آقا. ماشین را روشن میکنم و راه میافتم. پدر و مادرش اختلاف دارند. درعین اختلاف به توافقی رسیدهاند. پدر پسر را برداشته رفته ایران. مادر با دخترک ماندهاند اینجا. میپرسم: چطوری؟ چه خبر؟
میگوید: برای داداشی و باباجون دلم تنگ شده. میپرسم مگر تلفنی حرف نمیزنید؟ میگوید دیشب زدم. با لحنی طلبکارانه میگویم: خب؟ ساکت میشود. دوباره توضیح میدهم که هر وقت دلتنگ شد میتواند تلفنی با آنها حرف بزند و برای آنکه خوشحالش بکنم میگویم شماره تلفنشان را از مادرش خواهم گرفت تا از مهد کودک هم به آنها زنگ بزنیم. باز هم ساکت است. میپرسم دوست نداری؟ چرا ساکتی؟میگوید: آخه من صداهارو نمیخوام خود آدمارو میخوام
دلتنگی
دخترک اگر بتواند تکان نخورد با عروسک اشتباه گرفته میشود.
کمربند ایمنیاش را میبندم و میپرسم: حاضری؟ با شوخ طبعی همیشگیاش میگوید: بعله آقا. ماشین را روشن میکنم و راه میافتم. پدر و مادرش اختلاف دارند. درعین اختلاف به توافقی رسیدهاند. پدر پسر را برداشته رفته ایران. مادر با دخترک ماندهاند اینجا. میپرسم: چطوری؟ چه خبر؟
میگوید: برای داداشی و باباجون دلم تنگ شده. میپرسم مگر تلفنی حرف نمیزنید؟ میگوید دیشب زدم. با لحنی طلبکارانه میگویم: خب؟ ساکت میشود. دوباره توضیح میدهم که هر وقت دلتنگ شد میتواند تلفنی با آنها حرف بزند و برای آنکه خوشحالش بکنم میگویم شماره تلفنشان را از مادرش خواهم گرفت تا از مهد کودک هم به آنها زنگ بزنیم. باز هم ساکت است. میپرسم دوست نداری؟ چرا ساکتی؟میگوید: آخه من صداهارو نمیخوام خود آدمارو میخوام