آخوندزادهای پدر را گفت: سخن مخالفان در من اثر کند و در ترسم که مبادا حکومت گیرند و ما را دوباره به مسجد فرستند که آنها روز به روز افزون میشوند و ما قلیل.
حاج آقا گفت: «دل به دستار خوش دار که قلیل جمع میشکند پشت جمع متفرق را.»
آخوندزادهای پدر را گفت: سخن مخالفان در من اثر کند و در ترسم که مبادا حکومت گیرند و ما را دوباره به مسجد فرستند که آنها روز به روز افزون میشوند و ما قلیل.
حاج آقا گفت: «دل به دستار خوش دار که قلیل جمع میشکند پشت جمع متفرق را.»
آخوندزادهای پدر را گفت: سخن مخالفان در من اثر کند و در ترسم که مبادا حکومت گیرند و ما را دوباره به مسجد فرستند که آنها روز به روز افزون میشوند و ما قلیل.
حاج آقا گفت: «دل به دستار خوش دار که قلیل جمع میشکند پشت جمع متفرق را.»
مؤذنی با ایما از بیماری پرسید: هیچت از ما یاد میآید؟
بیمار گفت با اشاره: بلی هر روز چند بار بلندگو نمیگذارد که فراموش شوی.
یاد دارم در ایام جوانی با گروهی همهی شب شبنامه پخش کرده بودیم و سحرگاه در کنار دکهای نشسته، فالانژی کوکتلی به خانهای انداخت. گریختیم و چون به جای امن رسیدیم گفتمش: در خانههای جنوب شهر کوکتل انداختنت بهر چه بود؟ گفت: جنوب کمک میکند که شمال پوست میکند.
شاعری را حکایت کنند که شبی چند مثقال کشیدی و تا سحر صد و بیست بیت سرودی. طنز نویسی شنید و گفت: اگر چند نخود حب فرمودی و چیزی نمیسرودی فاضلتر بود.
مؤذنی با ایما از بیماری پرسید: هیچت از ما یاد میآید؟
بیمار گفت با اشاره: بلی هر روز چند بار بلندگو نمیگذارد که فراموش شوی.
یاد دارم در ایام جوانی با گروهی همهی شب شبنامه پخش کرده بودیم و سحرگاه در کنار دکهای نشسته، فالانژی کوکتلی به خانهای انداخت. گریختیم و چون به جای امن رسیدیم گفتمش: در خانههای جنوب شهر کوکتل انداختنت بهر چه بود؟ گفت: جنوب کمک میکند که شمال پوست میکند.
شاعری را حکایت کنند که شبی چند مثقال کشیدی و تا سحر صد و بیست بیت سرودی. طنز نویسی شنید و گفت: اگر چند نخود حب فرمودی و چیزی نمیسرودی فاضلتر بود.
دزدی به خانهی روشنفکری درآمد. چندان که طلب کرد چیزی نیافت. روشنفکر با خبر شد. چند جلد کتاب جدا نمود در رهگذر دز انداخت تا محروم باز نگردد. دزد گفت: کتابخوانی گر نان داشتی ترا سامانی بودی. این کتابها نگه دار من زنم خانهای دیگر را.
دزدی به خانهی روشنفکری درآمد. چندان که طلب کرد چیزی نیافت. روشنفکر با خبر شد. چند جلد کتاب جدا نمود در رهگذر دز انداخت تا محروم باز نگردد. دزد گفت: کتابخوانی گر نان داشتی ترا سامانی بودی. این کتابها نگه دار من زنم خانهای دیگر را.
امام خمینی را گفتند «دیار کوروش و داریوش به چه گرفتی که ملوک پیشین را چنین فتحی میسر نشد» گفت: « پیشینیان اول پادشاه ساقط کردند و سپس حکومت راست. من خلاف آن کردم.» پرسیدند: آن چگونه بود؟ گفت: تا دورترین دهات که مسجد و آخوند رفت حکومت من راست شد پس پادشاه ساقط شد.
Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!