امشب برنامه هزار و یک شب به مناسبت هزارمین شماره هفتهنامه شهروند برگزار شد. برنامه فوقالعاده خوبی بود. مجری برنامه پویان خرسندی بود. در این برنامه به ترتیب: پرفسور پیمان وهابزاده، نیلوفر شیدمهر، علی نگهبان، من، هادی ابراهیمی و منصور خرسندی حرف زدیم. هادی خرسندی هم پیامی فرستاده بود که توسط منصور خرسندی خوانده شد. آزیتا صاحب جمع با گروه ملی باله پارس هنرمایی و سپس صحبت کرد. رضا هنری، فتحیه هنری گرامی همسرش و سه فرزندشان برنامه اجرا کردند. خیلی دلم میخواست رضا و فتحیه را ببینم اما در شلوغی بعد جلسه غیبشان زد. خرازی به تنهایی چند آهنگ زیبا اجرا کرد و رامین و گروه کرشمه هم سنگ تمام گذاشتند. سیامک شعبده بازی کرد و جناب بهرامی هم شعر زیبایی خواند.
Archive for the ‘فارسی’ Category
گزارش
امشب برنامه هزار و یک شب به مناسبت هزارمین شماره هفتهنامه شهروند برگزار شد. برنامه فوقالعاده خوبی بود. مجری برنامه پویان خرسندی بود. در این برنامه به ترتیب: پرفسور پیمان وهابزاده، نیلوفر شیدمهر، علی نگهبان، من، هادی ابراهیمی و منصور خرسندی حرف زدیم. هادی خرسندی هم پیامی فرستاده بود که توسط منصور خرسندی خوانده شد. آزیتا صاحب جمع با گروه ملی باله پارس هنرمایی و سپس صحبت کرد. رضا هنری، فتحیه هنری گرامی همسرش و سه فرزندشان برنامه اجرا کردند. خیلی دلم میخواست رضا و فتحیه را ببینم اما در شلوغی بعد جلسه غیبشان زد. خرازی به تنهایی چند آهنگ زیبا اجرا کرد و رامین و گروه کرشمه هم سنگ تمام گذاشتند. سیامک شعبده بازی کرد و جناب بهرامی هم شعر زیبایی خواند.
تبریک به هادی ابراهیمی و کتی دیلمی
امروز شهروند ونکوور در برنامه هزار و یکشب، هزارمین حضورش را جشن میگیرد. برنامه در کی میک سنتر وست ونکوور از ساعت شیش و نیم تا ده و نیم شب برگزار میشود. دقیقاً نمیدانم که من با چند شماره از این هزار شماره همکار بودم اما میدانم که فعالیت رسمیام را با شهروند شروع کردم. زمانی که شهروند تورنتو را حسن زرهی راه انداخت من از ادمنتون کانادا با فکس در ستون طنز آنها به نام قلم انداز همکار شدم و به مقام دبیری شهروند در ادمنتون هم نایل آمدم. وقتی بعد از ستیزن شدن در کانادا خودم (چون فیلی ندارم) هوس رفتن به هندوستان کردم بنا شد خبرنگار برون مرزی شهروند بشوم. در آن سفر من در پاکستان و ترکیه و دبی و شارجه و امالقوین و ابوظبی و رأسالخیمه و لندن و آمستردام به دنبال جایی بودم برای نزدیکتر به ایران زیستن و خبرنگاری در آوارگی من گم شد. وقتی دوباره با بیست دلار در جیب و خانوادهای هفت نفره وارد ونکوور شدم. هادی ابراهیمی این شاعر حساس و انسان مهربان با آغوش باز ستون طنز شهروند ونکوور را در اختیارم گذاشت و بدینسان من با شهروند ونکوور بزرگ شدم. و چه شبهایی را که همپای او و کتی دیلمی همسر گرامی و مهربان و سختکوشش و دو فرزند کوچیکس که حالا برای خود خانم و آقایی شدهاند و همین منصورخانِ خرسندیِ وبلاگ گپ و گفت به صفحهبندی و چیدن و چسباندن به صبح نرساندیم. در برنامه امشب بسیاری از بزرگان شهر حضور دارند و هنرمندان زیادی هنر نمایی خواهند کرد. هادی ابراهیمی لطف کرده در کنار پنج نفر سخنران این شب مرا هم گنجانده. مجموع زمانی که سخنرانان در اختیار دارند سی و نه دقیقه هست که نه دقیقه را به من دادهاند. اجازه بدهید به جای پست امشب به هادی ابراهیمی و کتی دیلمی تبریک بگویم برای اینهمه مقاومت و تلاش.
تبریک به هادی ابراهیمی و کتی دیلمی
امروز شهروند ونکوور در برنامه هزار و یکشب، هزارمین حضورش را جشن میگیرد. برنامه در کی میک سنتر وست ونکوور از ساعت شیش و نیم تا ده و نیم شب برگزار میشود. دقیقاً نمیدانم که من با چند شماره از این هزار شماره همکار بودم اما میدانم که فعالیت رسمیام را با شهروند شروع کردم. زمانی که شهروند تورنتو را حسن زرهی راه انداخت من از ادمنتون کانادا با فکس در ستون طنز آنها به نام قلم انداز همکار شدم و به مقام دبیری شهروند در ادمنتون هم نایل آمدم. وقتی بعد از ستیزن شدن در کانادا خودم (چون فیلی ندارم) هوس رفتن به هندوستان کردم بنا شد خبرنگار برون مرزی شهروند بشوم. در آن سفر من در پاکستان و ترکیه و دبی و شارجه و امالقوین و ابوظبی و رأسالخیمه و لندن و آمستردام به دنبال جایی بودم برای نزدیکتر به ایران زیستن و خبرنگاری در آوارگی من گم شد. وقتی دوباره با بیست دلار در جیب و خانوادهای هفت نفره وارد ونکوور شدم. هادی ابراهیمی این شاعر حساس و انسان مهربان با آغوش باز ستون طنز شهروند ونکوور را در اختیارم گذاشت و بدینسان من با شهروند ونکوور بزرگ شدم. و چه شبهایی را که همپای او و کتی دیلمی همسر گرامی و مهربان و سختکوشش و دو فرزند کوچیکس که حالا برای خود خانم و آقایی شدهاند و همین منصورخانِ خرسندیِ وبلاگ گپ و گفت به صفحهبندی و چیدن و چسباندن به صبح نرساندیم. در برنامه امشب بسیاری از بزرگان شهر حضور دارند و هنرمندان زیادی هنر نمایی خواهند کرد. هادی ابراهیمی لطف کرده در کنار پنج نفر سخنران این شب مرا هم گنجانده. مجموع زمانی که سخنرانان در اختیار دارند سی و نه دقیقه هست که نه دقیقه را به من دادهاند. اجازه بدهید به جای پست امشب به هادی ابراهیمی و کتی دیلمی تبریک بگویم برای اینهمه مقاومت و تلاش.
کالبد شکافی یک فرمایش
رئيس كانون مداحان و شاعران مذهبي سيستان و بلوچستان فرمودند:
آسيبشناسي، آسيبزدايي، ساماندهي و سازماندهي مداحان، دادن خط فكري و تغذيه كاري و حمايتهاي مادي تا حد توان از محورهاي فعاليت اين كانون است.
کالبد شکافی:
الف_ آسیب شناسی: مداحان عزیز یک آسیب که شما باید بشناسید این است که با کمال تأسف اکثر ساکنین این استان سنی هستند و اصلاً مداحی ندارند و آنرا بدعت و کفر و شرک میدانند.
ب- آسیب زدایی: شما مداحان عزیز اصلاً نباید از رو بروید. برای آسیب زدایی تا ته صدایتان را بدهید بیرون هی یا حسین یا حسین راه بندازید. باکتان هم نباشد که در کدام استانید. فقط یادتان باشد که در نظام جمهوری اسلامی هستید. کسی حرف زد ما اول مهر وهابی را میزنیم وسط چشماش، اگر چشم و آبرویی داشت لابد پیشانی بلندی هم دارد، مهر گروه جندالله را میزنیم وسط پیشانیش که سازمان ملل هم جرأت نکند از او دفاع کند.
پ- ساماندهی و سازماندهی مداحان: اونش با ما چنان القاب و اسمهایی بدهیم به شما که دکتر کردان هم بعد استعفا بیاید در همین استان مداح بشود.
ت- دادن خط فکری و تغذیه کاری: سریست. در جلسات خصوصی خدمتتان عرض خواهد شد.
ج- حمایتهای مادی تا حد توان: قابل شمارو نداره. ببینیم این قیمت نفت چی میشه، شاید هم بیشترش کردیم.
دست علی را چه میکنید؟ دست نظام به همراهتان.
کالبد شکافی یک فرمایش
رئيس كانون مداحان و شاعران مذهبي سيستان و بلوچستان فرمودند:
آسيبشناسي، آسيبزدايي، ساماندهي و سازماندهي مداحان، دادن خط فكري و تغذيه كاري و حمايتهاي مادي تا حد توان از محورهاي فعاليت اين كانون است.
کالبد شکافی:
الف_ آسیب شناسی: مداحان عزیز یک آسیب که شما باید بشناسید این است که با کمال تأسف اکثر ساکنین این استان سنی هستند و اصلاً مداحی ندارند و آنرا بدعت و کفر و شرک میدانند.
ب- آسیب زدایی: شما مداحان عزیز اصلاً نباید از رو بروید. برای آسیب زدایی تا ته صدایتان را بدهید بیرون هی یا حسین یا حسین راه بندازید. باکتان هم نباشد که در کدام استانید. فقط یادتان باشد که در نظام جمهوری اسلامی هستید. کسی حرف زد ما اول مهر وهابی را میزنیم وسط چشماش، اگر چشم و آبرویی داشت لابد پیشانی بلندی هم دارد، مهر گروه جندالله را میزنیم وسط پیشانیش که سازمان ملل هم جرأت نکند از او دفاع کند.
پ- ساماندهی و سازماندهی مداحان: اونش با ما چنان القاب و اسمهایی بدهیم به شما که دکتر کردان هم بعد استعفا بیاید در همین استان مداح بشود.
ت- دادن خط فکری و تغذیه کاری: سریست. در جلسات خصوصی خدمتتان عرض خواهد شد.
ج- حمایتهای مادی تا حد توان: قابل شمارو نداره. ببینیم این قیمت نفت چی میشه، شاید هم بیشترش کردیم.
دست علی را چه میکنید؟ دست نظام به همراهتان.
فقر
بنا بود دو روز قبل وبلاگها در مورد فقر و فقرا بنویسن. بدینوسیله از فقرای گرامی عذر خواهی میکنم که یادم رفت. جای شما خالی با چندتا از رفقا رفته بودیم چلوکباب بخوریم، بعد یکی پیشنهاد کرد شب بریم خونهی اونا چون برا صب کلهپاچه بار گذاشته. بد نبود ولی اونقدا هم که فکر کنین تعریفی نداشت. بعد از ظهر به بچهها قول داده بودم ببرمشون خرید لباس. خوش به حالتون که دستتون به دهنتون نمیرسه مگه میشه جنس خرید. دوسه تا پیرهن گِس و یکی دو جفت کفش جی پی شد دور و بر هفتصد دلار. واقعاً برای ما هم کلی پوله. خوب اصل حالتون چطوره؟ ببینم شما وبلاگ ندارین؟ کاری نداره. یک لپتاپی چیزی از جایی دست و پا کنین بعدشم حتماً اونقدی انگلیسی میدونین که توی بلاگر وبلاگتونو راه بندازین. بعد از زیر خط فقر یکی دو ساعت تشریف بیارین بیرون و برین رو خط ببینین وبلاگیستها براتون سنگ تموم گذاشتن. به جان شما به همین ستون داراز لینکام قسم، من وقتی میخونم یک میلیارد نفراز شماها در معرض گرسنگی هستین دلم میگیره. نه بابا خواهش میکنم این یک پست اصلاً قابل شمارو نداشت. حداقلی بود که از دستم بر میومد. قربان شما مزاحم نباشم برید به کار و زندگیتون برسین منم باید برم به فکر پستِ فردا باشم.
فقر
بنا بود دو روز قبل وبلاگها در مورد فقر و فقرا بنویسن. بدینوسیله از فقرای گرامی عذر خواهی میکنم که یادم رفت. جای شما خالی با چندتا از رفقا رفته بودیم چلوکباب بخوریم، بعد یکی پیشنهاد کرد شب بریم خونهی اونا چون برا صب کلهپاچه بار گذاشته. بد نبود ولی اونقدا هم که فکر کنین تعریفی نداشت. بعد از ظهر به بچهها قول داده بودم ببرمشون خرید لباس. خوش به حالتون که دستتون به دهنتون نمیرسه مگه میشه جنس خرید. دوسه تا پیرهن گِس و یکی دو جفت کفش جی پی شد دور و بر هفتصد دلار. واقعاً برای ما هم کلی پوله. خوب اصل حالتون چطوره؟ ببینم شما وبلاگ ندارین؟ کاری نداره. یک لپتاپی چیزی از جایی دست و پا کنین بعدشم حتماً اونقدی انگلیسی میدونین که توی بلاگر وبلاگتونو راه بندازین. بعد از زیر خط فقر یکی دو ساعت تشریف بیارین بیرون و برین رو خط ببینین وبلاگیستها براتون سنگ تموم گذاشتن. به جان شما به همین ستون داراز لینکام قسم، من وقتی میخونم یک میلیارد نفراز شماها در معرض گرسنگی هستین دلم میگیره. نه بابا خواهش میکنم این یک پست اصلاً قابل شمارو نداشت. حداقلی بود که از دستم بر میومد. قربان شما مزاحم نباشم برید به کار و زندگیتون برسین منم باید برم به فکر پستِ فردا باشم.
پند
فراریای فرزندان خود را پند همیداد که: «جانان پدر پول بسازید که مدرک و تحصیل و هنر را اعتباری نیست و جان و نان در خطر باشد. یا به جرم امنیت ملی به زندان روید یا چاپلوسان آهسته آهسته زیر پایتان خالی کنند، اما پول چشمهی حرکت است و سبب برکت. اگر هنرمند از دولت بیفتد دهانش سرویس شود که هنر در نفس خود بی قیمت است. هنرمند بی پول هر کجا که رود زجر ببیند و به فقر نشیند و بی هنر پولدار رشوه دهد و راحتی بیند.
پند
فراریای فرزندان خود را پند همیداد که: «جانان پدر پول بسازید که مدرک و تحصیل و هنر را اعتباری نیست و جان و نان در خطر باشد. یا به جرم امنیت ملی به زندان روید یا چاپلوسان آهسته آهسته زیر پایتان خالی کنند، اما پول چشمهی حرکت است و سبب برکت. اگر هنرمند از دولت بیفتد دهانش سرویس شود که هنر در نفس خود بی قیمت است. هنرمند بی پول هر کجا که رود زجر ببیند و به فقر نشیند و بی هنر پولدار رشوه دهد و راحتی بیند.
عجب تلخ است
خطاب به تمام کسانی که به تمامیت ارضی ایران حساسند اما به اخبار همهی ایران به یک اندازه حساسیت نشان نمیدهند
من، هم انسانم، هم بلوچ، هم ایرانی. هم انسان بودنم را دوست دارم هم بلوچ بودنم را هم ایرانی بودنم را. خیلی زجر کسیدم تا انسان شدم. بلوچ که بودم زجر میکشیدم. ایرانی که شدم آزرده شدم. من معنی چوب دو سر طلا را تا زمانی که فقط بلوچ بودم نمیدانستم. ایرانی که شدم معنیش را فهمیدم. حالا سعی دارم انسان باشم و کم کم دارم متوجه میشوم انسان میتواند چوپ سه سر طلا هم باشد. به جای تفنگ و مرده باد و زنده باد که در خونم نبود من از اول نوشتن را انتخاب کردم. اما وقتی که ناکسان به ایرانی بودنت حمله میکنند تو مشکل است که فراموش کنی یک انسان ایرانی هستی. و وقتی یک مشت کرکس به بلوچ بودنت حمله میکنند غیر ممکن میشود تو یادت برود که تو انسان ایرانی بلوچی هستی. از اول انقلاب کشتند برادران و خواهران ما را و گفتند قاچاقچی هستند، ماندم که چطور برای ایرانی بودنم و انسان بودنم شرح بدهم بلوچ بودنم را. حالا میکشندمان به همان جرم قدیمی و جرمهای من در آوردی: اراذل و اوباش، وهابیها، طرفداران عبدالمالک و…
اخیراً شمشیر را از رو بستهاند: روحانی و غیر روحانی،با سواد و بیسواد، قاچاقچی و کاسب، زن و مرد، پیر و جوان را از دم تیغ رد میکنند. استان ما پرتتر از آن است که ککی اپوزسیونی را بگزد. اطلاعات ایرانیها از استان سیستان و بلوچستانشان کمتر از آنست که بتوانند فرق یک بلوچ ایرانی با یک مهاجر افغانستانی را بدانند. و وجدان انسانها چنان درگیر احتیاط است که فرمایش بی ارزشِ خاتمی که امام را متفکرترین اصلاح طلب معرفی میکند بیشتر ارزش خبری پیدا میکند تا بمباران روستاهای دومگ و گلوگاه و شورو. چقدر دردناک است چوب سه سر طلا بودن. من در این روستاها نفس کشیدهام. کلاسهای کپریش را دیدهام و مردمی را که عمریست ایلیاتی زیستهاند و از روستای خود بیرون نرفتهاند مثل اینکه شما را میشناسم، میشناسمشان و مثل اینکه ایرانی را و انسانها را دوست دارم، دوستشان دارم. عجب رنجیست دیدن و ندیدن. عجب تلخ است خبرهایی که میرسد از استان سیستان و بلوچستان.
عجب تلخ است
خطاب به تمام کسانی که به تمامیت ارضی ایران حساسند اما به اخبار همهی ایران به یک اندازه حساسیت نشان نمیدهند
من، هم انسانم، هم بلوچ، هم ایرانی. هم انسان بودنم را دوست دارم هم بلوچ بودنم را هم ایرانی بودنم را. خیلی زجر کسیدم تا انسان شدم. بلوچ که بودم زجر میکشیدم. ایرانی که شدم آزرده شدم. من معنی چوب دو سر طلا را تا زمانی که فقط بلوچ بودم نمیدانستم. ایرانی که شدم معنیش را فهمیدم. حالا سعی دارم انسان باشم و کم کم دارم متوجه میشوم انسان میتواند چوپ سه سر طلا هم باشد. به جای تفنگ و مرده باد و زنده باد که در خونم نبود من از اول نوشتن را انتخاب کردم. اما وقتی که ناکسان به ایرانی بودنت حمله میکنند تو مشکل است که فراموش کنی یک انسان ایرانی هستی. و وقتی یک مشت کرکس به بلوچ بودنت حمله میکنند غیر ممکن میشود تو یادت برود که تو انسان ایرانی بلوچی هستی. از اول انقلاب کشتند برادران و خواهران ما را و گفتند قاچاقچی هستند، ماندم که چطور برای ایرانی بودنم و انسان بودنم شرح بدهم بلوچ بودنم را. حالا میکشندمان به همان جرم قدیمی و جرمهای من در آوردی: اراذل و اوباش، وهابیها، طرفداران عبدالمالک و…
اخیراً شمشیر را از رو بستهاند: روحانی و غیر روحانی،با سواد و بیسواد، قاچاقچی و کاسب، زن و مرد، پیر و جوان را از دم تیغ رد میکنند. استان ما پرتتر از آن است که ککی اپوزسیونی را بگزد. اطلاعات ایرانیها از استان سیستان و بلوچستانشان کمتر از آنست که بتوانند فرق یک بلوچ ایرانی با یک مهاجر افغانستانی را بدانند. و وجدان انسانها چنان درگیر احتیاط است که فرمایش بی ارزشِ خاتمی که امام را متفکرترین اصلاح طلب معرفی میکند بیشتر ارزش خبری پیدا میکند تا بمباران روستاهای دومگ و گلوگاه و شورو. چقدر دردناک است چوب سه سر طلا بودن. من در این روستاها نفس کشیدهام. کلاسهای کپریش را دیدهام و مردمی را که عمریست ایلیاتی زیستهاند و از روستای خود بیرون نرفتهاند مثل اینکه شما را میشناسم، میشناسمشان و مثل اینکه ایرانی را و انسانها را دوست دارم، دوستشان دارم. عجب رنجیست دیدن و ندیدن. عجب تلخ است خبرهایی که میرسد از استان سیستان و بلوچستان.