Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

Archive for January, 2011

در هوای چند درجه زیر صفر که رمق و نایی برای حرف زدن باقی نگذاشته زنان و مردان بلوچ از راه می‏رسند.

فرامر پورنوروز شاعر و نویسنده غیر بلوچ، از طریق وبلاگ من خبر شده با اینکه به خاطر دیسک کمر تجویز استراحت مطلق دارد قبل از ما خود‏اش را جلوی کنسولگری آمریکا رسانده. خیلی از بلوچ‏های شهر به خاطر روز دوشنبه بودن و نیافتن کسی برای جایگزین کردن خویش در سر کار نتوانسته‏اند بیایند.

پلاکارتهایی را که عزیز بلوچ و دختر و پسر جوان‏اش با زحمت فراوان از ماشین به کنار پیاده رو منتقل کرده‏اند نگاه می‏کنم. عکس افرادی که از طنابهایی آویزانند. عکس جسدهایی که معلوم است قبل از کشته شدن شکنجه شده‏اند. دنبال متن و شعار و پلاکارد مناسبی می‏گردم تا به تنها غیر بلوچی که همراه ما آمده بدهم.

فرامرز پورنوروز اما دلخور است که چرا افراد رأس ساعت نیامده‏اند. تظاهرات ما که شروع می‏شود افسر پلیسی می‏آید و بسیار محترمانه توضیح می‏دهد به خاطر کنسولگری آمریکا بودن موظف است از ما بپرسد که کیستیم و چه می‏خواهیم. عزیز بلوچ از طرف جامعه مبارزین حقوق بشر بلوچ، اول متنی را که در حجم زیادی منتشر شده و از ساعت یازده در همان خیابان بین عابرین پخش می‏شد به پلیس می‏دهد و می‏گوید این برای اطلاع شخصی خودت و بعد انگار می‏داند که پلیس چه می‏خواهد: اسم و مشخصات خودش و انجمن را می‏دهد و به پلیس اطمینان می‏دهد که این یک اعتراض آرام و مسالمت آمیز است که در پایان با دادن یک نامه اعتراض آمیز به پایان خواهد رسید. پلیس آنچه را که می‏خواهد یادداشت می‏کند. دست می‏دهد و تشکر می‏کند و می‏رود.

عابرین می‏ایستند و تک تک پلاکارتها را می‏خوانند. بعضی سئوالاتی در مورد بلوچستان می‏پرسند که عزیز بلوچ و من و خدابخش رئیسی و فقیر بلوچ جوابهایی می‏دهیم. گاردهای امنیتی کنسولگری می‏آیند و از برگه‏های اطلاعاتی ما تعدادی می‏خواهند تا در جریان قرار بگیرند. خدابخش رئیسی تعداد بیشتری می‏دهد و با طنزی خاص می‏گوید برای کارمندان کنجکاوی که می‏خواهند بدانند چرا اینجا هستیم.

پایان بخش اول اعتراض ماست. کمر درد فرامرز پورنوروز امان‏اش را می‏برد. خداحافظی می‏کند و می‏رود. پلاکارتها را جمع می‏کنیم. یکی دو مادر که نتوانسته‏اند کودکان کوچک خود را به مهد کودکی بسپارند آنها را با خود آورده‏اند. عزیز بلوچ و خدا بخش رئیسی و فقیر بلوچ و عایشه و فرزانه نارویی همراه من جلوی در کنسولگری می‏رویم و در خواست می‏کنیم یکی از مسئولین پایین تشریف بیاورد تا ما نامه را شخصاً به دست‏اش بدهیم. ده دقیقه بعد شخصی قد بلند و چهرشانه با همراهی یک گارد بیرون می‏آید. عزیز بلوچ جلو می‏رود با او دست می‏دهد خلاصه‏ای از آنچه را که در بلوچستان ایران و پاکستان می‏گذرد می‏گوید و نامه اعتراضی را ارائه می‏دهد. مرد نامه را می‏پذیرد و قول می‏دهد آنرا به مقامات ذیربط برساند.

در حالیکه دلگرمیم، به شدت از سرما می‏لرزیم و از هم خداحافظی کرده هر کدام با عجله در زندگی‏های خودمان گم می‏شویم.

ترجمه به بلوچی


پرنسیپ

Posted by balouch On January - 30 - 2011

گلوله که می‏خورد به شکم میجر کُرک دستش را می‏گذارد روی شکم‏اش و بعد به دست‏اش نگاه می‏کند. چشم‏اش که به خون می‏افتد، صورتش برآشفته می‏شود. به سمت میدان دشمن نگاه می‏کند؛ دندانهای‏اش را محکم به هم می‏فشارد؛ اسلحه را می‏اندازد و ضامن نارنجکی را با دندان می‏کشد و در حالیکه داد می‏زند: حرامزاده! با سرعتی باور نکردنی مثل باد به سمت سنگر دشمن می‏دود. نرسیده به آنجا دشمن سوراخ سوراخ‏اش می‏کند…

آقای دیوید پسر مرحوم میجر کُرک که حالا سکته کرده و روی تخت بیمارستان است می‏گوید:

مسئله این نیست که پدر من در جنگ جهانی دوم این کار را کرده. اگر یک غریبه هم این کار را می‏کرد برای من همینقدر قابل احترام بود.

آقای دیوید که داستان پدرش را از زبان همسنگر‏های پدرش شنیده بود. می‏گوید:

من هشت ساله بودم. هشت ساله آنموقع‏ها برای خودش مردی بود.اگر جنگ به درازا می‏کشید، من هم یونیفورم می‏پوشیدم. همه‏ی شهر از شجاعت و سرعت پدرم تعریف می‏کرد. دوندگی و سرعت در خون خانواده‏ی ماست. احتیاجی به تقلب نبوده و نیست.

هر چه همسر دیوید سعی دارد پیرمرد هشتاد ساله را آرام کند به خرج او نمی‏رود. به مدال‏های طلا و نقره و برنزی که خودش از جوانی تا زمان کناره‏گیری از دو گرفته اشاره می‏کند و می‏گوید:

مادرم تا مرد، گردنش را راست نگاه می‏داشت. همه او را با دست نشان می‏دادند و می‏گفتند بیوه‏ی میجر کُرکِ قهرمان هست. خود من اینهمه مدال را با سری برافراشته و به افتخار پدرم به دست آوردم. خانواده‏ی ما خانواده‏ی تقلب نبوده. این مدال‏ها مدال‏های پرنسیپ هست نه تقلب.

صورت گوشتالود آقای دیوید می‏لرزد. بغض‏اش می‏ترکد و هر دو چشم‏اش خیس می‏شود.

پرستاری که تازه وارد اتاق شده نمی‏داند جریان چیست، با تن صدای‏اش خانم دیوید را مورد سرزنش قرار می‏دهد و یادآوری می‏کند که شرایط جسمی آقای دیوید مناسب فشارهایی که به او می‏آید نیست. خانم دیوید زن صبوری است اما ملامت شدن بیخود را تحمل نمی‏کند. با احترام اما محکم می‏گوید:

اخبار پسرمان رابرت دیوانه‏اش دارد…

پرستار که شیفت‏اش را تازه شروع کرده جیغی می‏کشد و می‏گوید:

آُ رابرت کُرک… قهرمان دو… خدای من چقدر تلخه همین حالا کمیته …

آقای دیوید نیمخز می‏شود. شیلنگ لوله اکسیژن که در دماغ‏اش بود بیرون می‏آید و سوزن سرم از رگ دستش کشیده می‏شود و با صدایی همراه تعجب می‏پرسد:

چی ی ی ی ی ی ی ی…

خانم دیوید سعی می‏کند با ایما و اشاره به پرستار بفهماند که نباید خبری را که دارد بر زبان بیاورد. حتی دستهای‏اش را در هوا بلند می‏کند و تقریباً با صدای فریادگونه می‏گوید:

نه ه ه ه ه ه

اما پرستار جمله‏اش را تکمیل می‏کند:

همین حالا کمیته نظارت بر المپیک اعلام کرد رابرت دوپینگ کرده و مدال طلای‏اش…

دسته‏ای از پرستاران و دکتر که از راه دور و از طریق دستگاه‏ها نوسانات قلب آقای دیوید را زیر نظر داشتند به اتاق ریختند.

آقای دیوید با دار فانی وداع کرده بود.

ترجمه به بلوچی


دریغ از یک چراغه

Posted by balouch On January - 30 - 2011

اعظم علی و صداشو دوست دارم. او که جمهوری اسلامی موفق نشده اعدامش کند از زنان ایرانی است که به شهرت جهانی رسیده است. دلیل اینکه نظام خون و جنون نتوانسته او را اعدام کند این است که او از کودکی به هند فرستاده شده. از زبان خودش بشنوید:

من در تهران به دنیا آمدم و از چهارسالگی مادرم من را به هندوستان فرستاد به مدت یازده سال در یک مدرسه شبانه روزی در آن کشور بودم تا اینکه در سال 1985 با مادرم به آمریکا آمدم . بعد از ورود به آمریکا با استاد منوچهر صادقی که شاگرد صبا بود کار موسیقی کردم و هشت سال از او تعلیم گرفتم . بعد موسیقی کلاسیک غربی خواندم و از آنجا وارد کار موسیقی شدم . سال 1997 اولین سی دی ام را بیرون دادم

ترجمه به بلوچی


ما، مثل خود ما

Posted by balouch On January - 28 - 2011

رژیم نامبارکِ مبارک، دچار دردسر شده است. اینکه آیا ملت مصر از چاله در می‏آید و در چاه می‏افتد، بحث امروز نیست. چرا که کل منطقه، اشتها و عزمی راسخ به افتادن در این چاه را دارد. هزار تابلوی اعدام هم که جلوی روشنفکران و متفکرین منطقه بلند کنیم و فریاد بزنیم: «این رنگی نشوید»، آنها فرعونهای خود را فقط به کمک خداوند می‏توانند به زیر بکشند. موفقیت آنها در سقوط به چاه حتمی است. نباید به تماشای آنها نشست و از توانستن آنها و نتوانستن خود حرف زد. آنها از واقعیت به رویا می‏روند. ما داریم از خواب بیدار می‏شویم. همین امروز هم ده نفر را اعدام کردند. بحث امروز ما می‏تواند این باشد: دیو چون از در بیرون رفت، باید مواظب بود فرشته‏ای که می‏آید بارش کشک و زرشک نباشد. بحث امروز ما می‏تواند توافق بر سر تعریف «میراث امام» باشد:

هر اداره چند آخوند، هر خانه چند اعدامی.

ترجمه به بلوچی


گل زردُم، همه دردُم

Posted by balouch On January - 28 - 2011

زهره جویا هنرمند افتاده و خاکی‏ای است که دوست‏اش دارم و از صدای‏اش لذت می‏برم.


سید اندر خمِ آقا

Posted by balouch On January - 27 - 2011


اطلاعیه برای ونکوور و حومه

Posted by balouch On January - 25 - 2011

صدای بین المللی برای افراد بلوچ گمشده

شورای حقوق بشر کانادا- بلوچ، تجمع: کمپین نجات بلوچستان را در مقابل کنسولگری آمریکا در ونکوور برگزار می‏کند.

تجمع مسالمت‏آمیز ما به منظور برجسته کردن نقض جدی حقوق بشر در بلوچستان است. دولت پاکستان، دریافت کننده‏ی کمک‏ های عظیم مالی و نظامی از ایالات متحده آمریکا، فعالانه در جنایت بر علیه بشریت درگیراست. آنها در قتل‏های فراقضاییِ فعالان بلوچِ حقوق بشر، دانشجویان، کارگران و رهبران سیاسی نقش دارند. درهمین حال، دولت ایران به طور فعال در پاکسازی فرهنگی درگیر و همچنان دست به جابجایی ساکنان بلوچ می‏زند . ما امیدواریم که صلح دوستان کانادایی بیرون بیایند و در این تجمع به ما بپیوندند.

روز: دوشنبه

سی و یکم جنوری 2011

آدرس: 1095پندر غربی ونکوور جلوی کنسولگری آمریکا

ساعت: دوازده تا دوازده و نیم ظهر

تماس و اطلاعات: [email protected]

ترجمه به بلوچی


اعدام دو نفر دیگر به جرم همکاری با مجاهدین خلق تعداد اعدامهای سال جدید را از آنی که هست هم بالاتر برد. محاسبات قبلی نشان می‏داد که نظام مقدس هر هشت ساعت یک نفر را اعدام می‏کند به نظر می‏رسد اشتهای تقدسی ولایت فقیه باز شده و قصد دارد تا تناول یک نفر در هرساعت هم پیش برود. استباه ما در آنجاست که اعدامها را به حساب دست و پا زدن نظام می‏گذاریم در صورتی که این گردنهایی که نظام می‏زند از بی دست و پایی ماست.

ترجمه به بلوچی


بانو سیمابینا

Posted by balouch On January - 24 - 2011

صدای سیما بینا را دوست دارم و همیشه از آن لذت می‏برم.


مصاحبه محمود فرجامی با من

Posted by balouch On January - 24 - 2011

شیطان علاقه عجیبی دارد که در پوست طنزنویسان برود. خودش چون بعد از هزار سال عبادت کنار گذاشته شد، برای گرفتن انتقام، اگر طنزنویسی هزار سال دندان روی جگر بگذارد و احتیاط بکند، کاری می‏کند، که کاری بکند که ولی فقیه برایش دندان و نظام برایش کارد تیز کند. محمود فرجامی ممکن است که قادر نمی‏شد قهوه تلخ یا شیرین بنویسد اما قطعاً قهوه‏ای قند پهلو می‏نوشت.

با قدرت مدیریت طنازانه‏ای که دارد بعید نبود خودش گل‏آقای دوران جدید رهبری بشود؛ ولی او کوله پشتی آوارگی را بر دوش گرفت و پیِ بی پولی را بر تن مالید و شیطان در پوست‏اش رفت و از طنز بی خطر و درد سر فاصله گرفت. او آخرین قطره‏های امید و بخشش را هدر داد و در دفاع از هموطنان بهایی نوشت و با تماس و ایجاد رابطه و مصاحبه با طنزنویسانی که سالهاست مورد غضب خداوندگاران نظام هستند ملعون و مغضوب همیشگی شد. این هم سند . انا لله و انا الیه راجعون.

بعد از تحریر: در آی طنز چون پاتوق طنزنویسان کشورهای فارسی زبان هست نظر دادن مرسوم نیست شما نظر بدین تا اونا یادبگیرن و روشون باز بشه.

ترجمه به بلوچی


در سالروز تولد ندا

Posted by balouch On January - 23 - 2011


.تبریک به مادر ندا که ندای‏اش صدای ایران شد


!وهابی‏های تایبادی نظام را زدند

Posted by balouch On January - 22 - 2011

خبر کنار انداختنِ امام جمعه‏ی اهل سنت شهرستان تایباد آنقدر کوچک بود که هیچ خبرگزاریِ بزرگی، آن را ندید. خود تایبادچیست که جامعه اهل سنت‏اش باشد. اصلاً مسئولین نظام در این سی و خورده‏ای سال چه می‏کرده‏اند که تایباد بغل گوش امام رضا هنوز سنی دارد؟ چه فایده ما برای مردم جهان انترنت پر سرعت بگذاریم که بتوانند از اقصا نقاط جهان از طریق وب زیارت امام رضا بکنند ولی بغل گوش مبارک‏اش حنفی‏ها مسجد داشته باشند. جالب اینجاست که تایبادیها شلوغ کرده‏اند! و امام جمعه منتخب نظام را کتک زده‏اند! و دوربین‏های نظام مقدس را از داخل مسجد در آورده و شکسته‏اند! نظام مقدس اگر لازم باشد در اتاق خواب مسلمین هم دوربین می‏گذارد و نباید اعتراض بشود که خدای ناکرده مصداق محاربه با خدا به میان بیاید. این گونه اعمال مال وهابی‏هاست و سنی‏های تایبادی کاری نکنند که نظام مقبره تاریخی مولانا ابوبکر تایبادی را با خاک یکسان بکند و درخت پسته‏ معروف و کهنسال‏اش را برای مصرف بیت رهبری تبدیل به ذغال بکند.

نظام اگر بخواهد آن روی سگ‏اش بالا بیاید امام جمعه عوض نمی‏کند، مثل مسجد شیخ فیض مشهد، مسجد تایباد را هم با خاک یکسان می‏کند. پس بهتر است با مولانا موحد فاضلی خداحافظی کنید و هر حجة‏الاسلامی را که دادند بپذیرید.

ترجمه به بلوچی




VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!