روانشناسان می گویند که تعلیم و تر بیت کودکان تا کلاس سوم و چهارم باید به زبان مادری باشد. من به عنوان یک بلوچ، نمیدانم که خود این روانشناسان تا کلاس چندم به زبان مادری خود درس خواندهاند اما من که روانشناس نیستم همینقدر میدانم که اگر تعلیم و تربیت تا کلاس سوم و چهارم بناست به زبانی غیر از زبان مادری باشد بهتر است کنار معلم یک روانشناس و کنار کودک یک مترجم هم بنشیند تا هم روانشناسان هم معلمین و هم کودکان و والدینشان زندگی بهتری داشته باشند. برای آنکه منظورم را بهتر متوجه بشوید، برایتان قسمتی از خاطراتم را مینویسم.
یادم میآید که روز اول مدرسه، من و مادر مرحومام با ذوق و شوق به مدرسه رفتیم. او برخلاف سایر مادران که دچار نگرانی و اضطراب بودند که کودکانشان به آنها چسبیده و با داد و فریاد و گریه نمیخواستند به مدرسه بروند در گوشهای آرام لبخند بر لب، شاهد گامهای استواری بود که من با پاهای ریقآلوی خود به سمت دانش و آگاهی بر میداشتم.
یکی دو ساعت بعد که زنگ خانه را زدند اکثر کودکانِ گریان ساکت شده بودند و تعدادی لبخند و بعضیها قهقهه میزدند و با مادران خندان خود مثل وروره جادو چیزهایی میگفتند که من معنیاشان را نمیدانستم. اما اینجانب که معنی حرفهای آقا معلم را هم نفهمیده بودم و نمیدانستم که چرا سرم داد کشیده، گریهای را که از میانهی کلاس شروع کرده بودم با دیدن چهره نگران مادر که کنار بقیه مادرهای خندان ایستاده بود به مرحلهای از زار زدن رساندم که باعث شد تعدادی از مادران به ما چپ چپ نگاه کنند.
مادر برای پدر به زبان مادری توضیح داد که آقا معلم با مهربانی توضیحاتی داده و حتی آنها را آهسته و شمرده هم تکرار کرده اما مادر باز هم متوجه نشده که آن شخص مهربان که جوراش بهتر از مهر پدر است، چرا سر من داد زده است.
من از روز بعد به فکر ترک تحصیل افتادم اما پدر چنان چشمهایاش را از حدقه در آورد که مادر علیرغم توافق ضمنیای که با من کرده بود و خوداش مرا تشویق کرده بود که مسئله را با پدر در میان بگذارم پاک منکر قضیه گردیده، زیر توافق خود زد و مخالف ترک تحصیل من شد و بدینسان من با تنفر فراوان به تحصیلاتم ادامه دادم.
در ادامهی سال و در بسیاری از موارد که معلم رو به من چیزهایی میگفت و منتظر نگاهم میکرد، دانشآموزان نیز ساکت شده و به من نگاه میکردند.اما ناگهان معلم و شاگردان میزدند زیر خنده. من چون از اصلاح موهای خودم ناراض بودم فکر میکردم آنها به سرِ زشت من میخندند و در نتیجه میزدم زیر گریه و با زبان مادری به همه فحش میدادم و به خود معلم که مو نداشت بیشتر از همه فحش میدادم. او هم مرا که بی تربیت بودم برای ادب شدن به دفتر مدرسه میفرستاد. من که جلوی در دفتر میایستادم بدون آنکه چیزی راجع به نظر روانشناسان راجع به زبان مادری بدانم، دلم برای مادرم تنگ میشد. آن دلتنگی به حدی بود که من معلم خودم را عددی به حساب نیاورده صاف میرفتم سر کلاس کیف خود را برداشته به خانه میرفتم و با عرض یک دروغ مصلحت آمیز که بهتر از صد راست فتنه انگیز بود اعلام میکردم مدرسه تعطیل شده است. مادر اینجانب (که حالا دیگر بهشت زیر پایاش نیست و خدا کند در بهشت باشد) همیشه از این تعطیلات استقبال میکرد و بسیار قربان صدقه من میرفت که مدارج تحصیلی را به سرعت طی میکنم.
چندین سال بعد که من به کلاس چهارم مدرسه رسیدم و زبان دوم را بهتر از زبان مادری یاد گرفتم نه تنها عصای دست مادر که سواد نداشت شدم بلکه بعضی جاها عصای دست پدر که خواندن و نوشتن را هم میدانست شدم. از کلاس پنجم به بعد من با زبان جدیدی که یاد گرفته بودم برای تمام اقوام و آشنایان نامه مینوشتم و نامههای آنها را برایشان میخواندم. در حوالی دیپلم من دیگر برای زبان مادری تره هم خورد نمیکردم و با آنکه میدانستم مادر، نازنین است مانده بودم که زبان مادری دیگر چه صیغهای است.
بعدها ترقی من در زبان دوم تا جایی پیش رفت که من علاوه بر انتشار سه کتاب، چهار کتاب آماده انتشار و یکی دو رمان در دست داشتم و خودِ حکیم ابوالقاسم فردوسی یکی دو بار به خوابم آمد (یا اینطور حس کردم) و از یکی دو داستانم تعریف کرد ولی گفت بعضی جاها لهجه دارم! فکرش را بکنید! خودت را اینقدر کشتهای از ب، بسمالله به زبان مادری درس نخواندهای. آنقدر به تو و به سرت خندیدهاند حالا باز هم زبان مادری دست از سرت برنمیدارد و داستانهایت را لهجهدار میکند! در ارتباطهای ایمیلی و چتی که فرصت فکر کردن کم و جواب دادن فوری ضروری بود همیشه دوستان و نازنینان رنجیده و دلخور میشدند. بعد که در اندوه غیاباشان فرو رفته و فکر میکردم، متوجه میشدم که زبان مادری کرم ریخته و باعث شده جای فعل و فاعل و صفت و موصوف و مضاف و کوفت و زهرمار بهم بریزد. بسیار از دست زبان مادری کفری شده به فکر فرو رفتم چگونه روی فردوسی را کم و از دلخوری دوستان جدید جلوگیری به عمل بیاورم. نهایتاً به این نتیجه رسیدم که آنچه را که مینویسم به زبان مادری ترجمه کنم تا بدانم که چه فکر میکردهام و چه نوشتهام. در بسیاری از موارد به چیزهایی بر میخورم که قاه قاه قاه نمیدانم به چه و به که میخندم.
از شما که به نوشته من راجع به زبان مادری خندیدید هم متشکرم.
* این مطلب برای رادیو زمانه نوشته شده بود.