گلوله که میخورد به شکم میجر کُرک دستش را میگذارد روی شکماش و بعد به دستاش نگاه میکند. چشماش که به خون میافتد، صورتش برآشفته میشود. به سمت میدان دشمن نگاه میکند؛ دندانهایاش را محکم به هم میفشارد؛ اسلحه را میاندازد و ضامن نارنجکی را با دندان میکشد و در حالیکه داد میزند: حرامزاده! با سرعتی باور نکردنی مثل باد به سمت سنگر دشمن میدود. نرسیده به آنجا دشمن سوراخ سوراخاش میکند…
آقای دیوید پسر مرحوم میجر کُرک که حالا سکته کرده و روی تخت بیمارستان است میگوید:
مسئله این نیست که پدر من در جنگ جهانی دوم این کار را کرده. اگر یک غریبه هم این کار را میکرد برای من همینقدر قابل احترام بود.
آقای دیوید که داستان پدرش را از زبان همسنگرهای پدرش شنیده بود. میگوید:
من هشت ساله بودم. هشت ساله آنموقعها برای خودش مردی بود.اگر جنگ به درازا میکشید، من هم یونیفورم میپوشیدم. همهی شهر از شجاعت و سرعت پدرم تعریف میکرد. دوندگی و سرعت در خون خانوادهی ماست. احتیاجی به تقلب نبوده و نیست.
هر چه همسر دیوید سعی دارد پیرمرد هشتاد ساله را آرام کند به خرج او نمیرود. به مدالهای طلا و نقره و برنزی که خودش از جوانی تا زمان کنارهگیری از دو گرفته اشاره میکند و میگوید:
مادرم تا مرد، گردنش را راست نگاه میداشت. همه او را با دست نشان میدادند و میگفتند بیوهی میجر کُرکِ قهرمان هست. خود من اینهمه مدال را با سری برافراشته و به افتخار پدرم به دست آوردم. خانوادهی ما خانوادهی تقلب نبوده. این مدالها مدالهای پرنسیپ هست نه تقلب.
صورت گوشتالود آقای دیوید میلرزد. بغضاش میترکد و هر دو چشماش خیس میشود.
پرستاری که تازه وارد اتاق شده نمیداند جریان چیست، با تن صدایاش خانم دیوید را مورد سرزنش قرار میدهد و یادآوری میکند که شرایط جسمی آقای دیوید مناسب فشارهایی که به او میآید نیست. خانم دیوید زن صبوری است اما ملامت شدن بیخود را تحمل نمیکند. با احترام اما محکم میگوید:
اخبار پسرمان رابرت دیوانهاش دارد…
پرستار که شیفتاش را تازه شروع کرده جیغی میکشد و میگوید:
آُ رابرت کُرک… قهرمان دو… خدای من چقدر تلخه همین حالا کمیته …
آقای دیوید نیمخز میشود. شیلنگ لوله اکسیژن که در دماغاش بود بیرون میآید و سوزن سرم از رگ دستش کشیده میشود و با صدایی همراه تعجب میپرسد:
چی ی ی ی ی ی ی ی…
خانم دیوید سعی میکند با ایما و اشاره به پرستار بفهماند که نباید خبری را که دارد بر زبان بیاورد. حتی دستهایاش را در هوا بلند میکند و تقریباً با صدای فریادگونه میگوید:
نه ه ه ه ه ه
اما پرستار جملهاش را تکمیل میکند:
همین حالا کمیته نظارت بر المپیک اعلام کرد رابرت دوپینگ کرده و مدال طلایاش…
دستهای از پرستاران و دکتر که از راه دور و از طریق دستگاهها نوسانات قلب آقای دیوید را زیر نظر داشتند به اتاق ریختند.
آقای دیوید با دار فانی وداع کرده بود.