Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

در هوای چند درجه زیر صفر که رمق و نایی برای حرف زدن باقی نگذاشته زنان و مردان بلوچ از راه می‏رسند.

فرامر پورنوروز شاعر و نویسنده غیر بلوچ، از طریق وبلاگ من خبر شده با اینکه به خاطر دیسک کمر تجویز استراحت مطلق دارد قبل از ما خود‏اش را جلوی کنسولگری آمریکا رسانده. خیلی از بلوچ‏های شهر به خاطر روز دوشنبه بودن و نیافتن کسی برای جایگزین کردن خویش در سر کار نتوانسته‏اند بیایند.

پلاکارتهایی را که عزیز بلوچ و دختر و پسر جوان‏اش با زحمت فراوان از ماشین به کنار پیاده رو منتقل کرده‏اند نگاه می‏کنم. عکس افرادی که از طنابهایی آویزانند. عکس جسدهایی که معلوم است قبل از کشته شدن شکنجه شده‏اند. دنبال متن و شعار و پلاکارد مناسبی می‏گردم تا به تنها غیر بلوچی که همراه ما آمده بدهم.

فرامرز پورنوروز اما دلخور است که چرا افراد رأس ساعت نیامده‏اند. تظاهرات ما که شروع می‏شود افسر پلیسی می‏آید و بسیار محترمانه توضیح می‏دهد به خاطر کنسولگری آمریکا بودن موظف است از ما بپرسد که کیستیم و چه می‏خواهیم. عزیز بلوچ از طرف جامعه مبارزین حقوق بشر بلوچ، اول متنی را که در حجم زیادی منتشر شده و از ساعت یازده در همان خیابان بین عابرین پخش می‏شد به پلیس می‏دهد و می‏گوید این برای اطلاع شخصی خودت و بعد انگار می‏داند که پلیس چه می‏خواهد: اسم و مشخصات خودش و انجمن را می‏دهد و به پلیس اطمینان می‏دهد که این یک اعتراض آرام و مسالمت آمیز است که در پایان با دادن یک نامه اعتراض آمیز به پایان خواهد رسید. پلیس آنچه را که می‏خواهد یادداشت می‏کند. دست می‏دهد و تشکر می‏کند و می‏رود.

عابرین می‏ایستند و تک تک پلاکارتها را می‏خوانند. بعضی سئوالاتی در مورد بلوچستان می‏پرسند که عزیز بلوچ و من و خدابخش رئیسی و فقیر بلوچ جوابهایی می‏دهیم. گاردهای امنیتی کنسولگری می‏آیند و از برگه‏های اطلاعاتی ما تعدادی می‏خواهند تا در جریان قرار بگیرند. خدابخش رئیسی تعداد بیشتری می‏دهد و با طنزی خاص می‏گوید برای کارمندان کنجکاوی که می‏خواهند بدانند چرا اینجا هستیم.

پایان بخش اول اعتراض ماست. کمر درد فرامرز پورنوروز امان‏اش را می‏برد. خداحافظی می‏کند و می‏رود. پلاکارتها را جمع می‏کنیم. یکی دو مادر که نتوانسته‏اند کودکان کوچک خود را به مهد کودکی بسپارند آنها را با خود آورده‏اند. عزیز بلوچ و خدا بخش رئیسی و فقیر بلوچ و عایشه و فرزانه نارویی همراه من جلوی در کنسولگری می‏رویم و در خواست می‏کنیم یکی از مسئولین پایین تشریف بیاورد تا ما نامه را شخصاً به دست‏اش بدهیم. ده دقیقه بعد شخصی قد بلند و چهرشانه با همراهی یک گارد بیرون می‏آید. عزیز بلوچ جلو می‏رود با او دست می‏دهد خلاصه‏ای از آنچه را که در بلوچستان ایران و پاکستان می‏گذرد می‏گوید و نامه اعتراضی را ارائه می‏دهد. مرد نامه را می‏پذیرد و قول می‏دهد آنرا به مقامات ذیربط برساند.

در حالیکه دلگرمیم، به شدت از سرما می‏لرزیم و از هم خداحافظی کرده هر کدام با عجله در زندگی‏های خودمان گم می‏شویم.

ترجمه به بلوچی


Leave a Reply



VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!