در هوای چند درجه زیر صفر که رمق و نایی برای حرف زدن باقی نگذاشته زنان و مردان بلوچ از راه میرسند.
فرامر پورنوروز شاعر و نویسنده غیر بلوچ، از طریق وبلاگ من خبر شده با اینکه به خاطر دیسک کمر تجویز استراحت مطلق دارد قبل از ما خوداش را جلوی کنسولگری آمریکا رسانده. خیلی از بلوچهای شهر به خاطر روز دوشنبه بودن و نیافتن کسی برای جایگزین کردن خویش در سر کار نتوانستهاند بیایند.
پلاکارتهایی را که عزیز بلوچ و دختر و پسر جواناش با زحمت فراوان از ماشین به کنار پیاده رو منتقل کردهاند نگاه میکنم. عکس افرادی که از طنابهایی آویزانند. عکس جسدهایی که معلوم است قبل از کشته شدن شکنجه شدهاند. دنبال متن و شعار و پلاکارد مناسبی میگردم تا به تنها غیر بلوچی که همراه ما آمده بدهم.
فرامرز پورنوروز اما دلخور است که چرا افراد رأس ساعت نیامدهاند. تظاهرات ما که شروع میشود افسر پلیسی میآید و بسیار محترمانه توضیح میدهد به خاطر کنسولگری آمریکا بودن موظف است از ما بپرسد که کیستیم و چه میخواهیم. عزیز بلوچ از طرف جامعه مبارزین حقوق بشر بلوچ، اول متنی را که در حجم زیادی منتشر شده و از ساعت یازده در همان خیابان بین عابرین پخش میشد به پلیس میدهد و میگوید این برای اطلاع شخصی خودت و بعد انگار میداند که پلیس چه میخواهد: اسم و مشخصات خودش و انجمن را میدهد و به پلیس اطمینان میدهد که این یک اعتراض آرام و مسالمت آمیز است که در پایان با دادن یک نامه اعتراض آمیز به پایان خواهد رسید. پلیس آنچه را که میخواهد یادداشت میکند. دست میدهد و تشکر میکند و میرود.
عابرین میایستند و تک تک پلاکارتها را میخوانند. بعضی سئوالاتی در مورد بلوچستان میپرسند که عزیز بلوچ و من و خدابخش رئیسی و فقیر بلوچ جوابهایی میدهیم. گاردهای امنیتی کنسولگری میآیند و از برگههای اطلاعاتی ما تعدادی میخواهند تا در جریان قرار بگیرند. خدابخش رئیسی تعداد بیشتری میدهد و با طنزی خاص میگوید برای کارمندان کنجکاوی که میخواهند بدانند چرا اینجا هستیم.
پایان بخش اول اعتراض ماست. کمر درد فرامرز پورنوروز اماناش را میبرد. خداحافظی میکند و میرود. پلاکارتها را جمع میکنیم. یکی دو مادر که نتوانستهاند کودکان کوچک خود را به مهد کودکی بسپارند آنها را با خود آوردهاند. عزیز بلوچ و خدا بخش رئیسی و فقیر بلوچ و عایشه و فرزانه نارویی همراه من جلوی در کنسولگری میرویم و در خواست میکنیم یکی از مسئولین پایین تشریف بیاورد تا ما نامه را شخصاً به دستاش بدهیم. ده دقیقه بعد شخصی قد بلند و چهرشانه با همراهی یک گارد بیرون میآید. عزیز بلوچ جلو میرود با او دست میدهد خلاصهای از آنچه را که در بلوچستان ایران و پاکستان میگذرد میگوید و نامه اعتراضی را ارائه میدهد. مرد نامه را میپذیرد و قول میدهد آنرا به مقامات ذیربط برساند.
در حالیکه دلگرمیم، به شدت از سرما میلرزیم و از هم خداحافظی کرده هر کدام با عجله در زندگیهای خودمان گم میشویم.