Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

شخصیت

December - 6 - 2010

در بنیاد خیریه‏ای که من کار می‏کنم چهارشنبه‏ها به افراد بی بضاعت مواد خوراکی‏می‏دهند. مواد خوراکی، در عرض هفته، توسط داوطلبین بسته بندی می‏شود. چهارشنبه هر کس با نشان دادن کارت خود، متناسب با اندازه‏ی خانواده، مواد خوراکی دریافت می‏کند. من روی میز مواد غیر خوراکی ایستاده‏ام. هر خانواده، صرفنظر از اندازه‏ی خانواده، بستگی به حجم کالایی نیکوکاران در آن هفته اهدا کرده‏اند، بین یک تا پنج قلم جنس می‏تواند انتخاب کند. مردی نسبتاً جوان و فرز که برای خانواده‏ای سه نفره مواد غذایی گرفته به میز نزدیک می‏شود. قبل از او چند مرد و زن آمده‏اند و هنوز اجناس میز را ورانداز می‏کنند. او بعد از سلامی گرم و بلند بالا، به برنده شدن تیم هاکی استان‏امان در مقابل تیم آمریکا اشاره کرده و هیجان نشان می‏دهد. من ضمن لبخند به او، جواب سئوال خانمی را که دختر بچه‏ی شش ساله‏ای با اوست می‏دهم. زن فکر می‏کند امروز می‏تواند پنج قلم انتخاب کند. با شرمندگی می‏گویم:

نه! فقط سه قلم.

زن سر مویی‏های خوشگلی را که به شگل توله سگ قرمزی هستند از دست دخترش می‏گیرد و روی میز می‏گذارد و پودر کیک را بر‏می‏دارد.

مرد جوانی که از هاکی حرف زده در یک چشم به هم زدن چیزی را دزدکی درپاکت مواد غذایی‏اش می‏اندازد و می‏گوید:

عجب! پس سه قلم مجاز هستیم!

دزدی‏اش را ندیده می‏گیرم و جواب مثبت می‏دهم.

دخترک دوباره سرمویی‏ها را بر می‏دارد و ملتمسانه می‏گوید:

لطفاً مادر.

و بعد برای آنکه مادر را قانع کند ادامه می‏دهد:

بعد لازم نیست برا جشن تولدم چیزی بخری.

مادرکه بعد از کلی نگاه کردن به اقلام روی میز، پودر کیک را به عنوان سومین و آخرین قلم داخل بسته مواد غذایی انداخته دوباره سرمویی ها را از دست دخترک می‏گیرد و روی میز می‏گذارد.

در همین میان جوانی که از هاکی حرف زده نگاهی به من می‏اندازد و چون می‏بیند حواسم به دخترک و مادرش هست چیز دیگری را داخل بسته خودش می‏اندازد و با کشیدن آه بلندی می‏گوید:

کار سختی است! من واقعاً موندم کدوم سه قلم رو انتخاب کنم!

من همپای او می‏خندم و حرف‏اش را تأیید می‏کنم. حالا دخترک به گریه افتاده و حاضر نیست با مادر برود و جداً برایش سخت است از آن سرمویی های خوشگل بگذرد. من دخالت می‏کنم. به همانطرف می‏روم و در حالی که سرمویی‏ها را به دست دخترک کوچک و زیبا می‏دهم به مادرش می‏گویم:

خب راست میگه. شما دوتا انتخاب کردین سومین رو بگذارین اون انتخاب کنه.

زن با تردید و دو دلی و تعجب به من نگاه می‏کند و می‏گوید:

آخه…

من به او فرصت نمی‏دهم و به سمت مرد جوان که بازهم چیز دیگری در پاکت خودش می‏اندازد بر می‏گردم و به او می‏گویم:

لطفاً عجله کنید. صف دارد طولانی‏می‏شود.

بعد برای فرار از شرمندگی به سمت مادر و دختر که چند قدمی از میز دور شده‏اند نگاه می‏کنم. زن پاکت بزرگ مواد غذایی را گذاشته روی زمین و دارد با دخترک حرف می‏زند. دخترک سرمویی ها را دردست دارد و به آنها نگاه می‏کند و با آنها مشغول بازی است. جوان سه قلم جنس را که در دست دارد به من نشان می‏دهد و می‏گوید:

بفرمایید رئیس من بالاخره انتخاب کردم!

از او تشکر می‏کنم و برایش روز خوبی آرزو می‏کنم. رویم را که بر می‏گردانم زن و کودکش ایستاده‏اند. زن پودر کیک را می‏گذارد روی میز و می‏گوید ما اشتباهی چهار قلم برداشته بودیم.


Leave a Reply



VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!