خانم ویکی چند روزی است که در بخش مراقبتهای ویژهی بیمارستان ایگل ریج بستری است. من جولیانا دختر او را خیلی دوست دارم و همراه او به عیادت خانم ویکی رفته بودیم. معمولاً در بخش مراقبتهای ویژه ملاقاتی نمی پذیرند اما گاهی پرستارها ندیده میگیرند و بالای سر هر سه چهار مریضی که در آن اتاق پر دستگاه بستری هستند یکی دونفر ایستاده است. خانم ویکی حالش واقعاً وخیم است. پرستار ماسک اکسیژن را از صورتش در آورد و شیلنگ دو سر را در سوراخ دماغش قرار داد تا او بتواند با جولیانا حرف بزند. من پایین تخت کنار پاهایش ایستادم. جولیانا سرش را تا نزدیک دهان خانم ویکی برد تا صدایش را بهتر بشنود. می شنیدم که دارد خوابی را برای جولیانا تعریف میکند.
خانم ویکی بعد از سفر هند عوض شده بود و به خواب اعتقاد زیاد پیدا کرده بود. مرتب میرفت به شهر سوری تا مرداب ناتار را که خواب تعبیر میکرد ببیند. نمیدانم که او قبل از سفر هند خواب میدید یا نه! جولیانا هم چیزی به خاطر نداشت ولی میگفت که مادرش همیشه عجیب و غریب بوده. خوابهایی که خانم ویکی میدید واقعاً عجیب بودند. من همیشه وقتی خانه آنها بودم و وقتی که خانم ویکی خوابهایش را برای جولیانا تعریف میکرد، آنها را میشنیدم. یک بار که خواب دیده بود افتاده در توالت و تا گردن فرو رفته در کثافت، مرداب ناتار تعبیر کرده بود که کثافت به مال دنیا میگوید و به زودی خانم ویکی در پول و ثروت غرق خواهد شد. جولیانا هم خواب دیده بود که مادرش با هیتلر میرقصد و یکهو سبیلهای هیتلر را میکند و همه برایش دست میزنند و روی دوش بلندش میکنند و به آلمانی داد میزنند:
– ویکی تو قهرمانی
آقای مرداب ناتار گفته بود که خانم ویکی با انجام یک کار غیر منتظره به شهرتی جهانی دست پیدا خواهد کرد.
آقای دیوید مسئول خانههای سازمانی از خانم ویکی خوشاش نمیآمد. اصلاً رعایت حال پیرهزن را نمیکرد. همان روزی که خانم ویکی را به بخش اورژانس منتقل کردند من دیدم که آقای دیوید پشت در خانهاشان نامه چسبانده بود: کرایه دو ماه گذشته شما دریافت نشده. شما یک ماه فرصت دارید که خانه را تخلیه کنید.
ویکی در بیمارستان خواب دیده بود که مادرش به او پنج خشت طلا و کوزهای پر از مرجان داده. بنا شد من و جولیانا به دیدن مرداب ناتار برویم. از شهر کوکیتلام که بیمارستان ایگل ریچ قرار دارد تا شهر سوری که مرداب ناتار زندگی میکند من و جولیانا بحثمان بود. من می خواستم برگردیم وهمینطوری جوابی سر هم کنیم اما جولیانا حاضر نبود . میگفت خانم ویکی که از بیمارستان مرخص بشود و برود پیش مرداب ناتار آنوقت جواباش را چه بدهیم؟وقتی پیش مرداب ناتار رفتیم مجبور شدیم حسابهای معوقه پیر زن را پرداخت کنیم تا مرداب ناتار این خواب را هم تعبیر کند. پولش را هم نقد گرفت. معتقد بود مهمترین خوابی است که تا حالا کسی دیده. گفت شک نکنید که مادر، در خواب سنبل زمین است و وقتی زمین به آدم طلا و مرجان بدهد یعنی انسان گنج خواهد دید. کوزه پر مرجان نشان میدهد که خانم ویکی این گنج را کنار دریا خواهد دید. مرداب ناتار به خاطر اهمیت خواب حاضر بود شخصاً به دیدن خانم ویکی بیاید تا سئوالاتی بکند بلکه بتواند محل دقیق گنج را مشخص کند اما هزینه و دستمزد آمدنش را نقد میخواست. البته ما این پول را نداشتیم. بنا شد سئوالاتش را خود ما از خانم ویکی بکنیم.
نیمساعتی است ما رسیدهایم بیمارستان. سر پرستار از جلوی بخش مراقبتهای ویژه ما را به دفتر بخش، راهنمایی کرد. پرستار همه چیز را میدانست اما باید دکتر، خبر مرگ خانم ویکی را به جولیانا میداد. درست زمانی که مرداب ناتار داشته خواب خانم ویکی را برای ما تعبیر میکرده او با دار فانی وداع گفته.