نگاهی به نمایشنامه ماسک
فعالیتهای هنری در ترای سیتی دارد گوی سبقت را از نورت ونکوور میرباید. این بار مرتضی مشتاقی نمایشنامه ماسک را در سالن اینلت تئاتر پورت مودی روی صحنه برد.
انضباط گروه تئاتر آینه به حدی بود که بر خلاف روال متداول، برنامه رأس ساعت آغازشد.
نمایشنامهی ماسک بنا بود در فستیوال تئاتر برلین در آلمان به اجرا در آید ولی مسئولین فستیوال در یک تصمیم ناگهانی از خرید بلیط هواپیما برای گروههای خارجی شانه خالی کردند و تقصیر این تصمیم را به گردن وضعیت بد اقتصادی انداختند. به همین خاطر نویسنده و کارگردان نمایشنامه تصمیم گرفت به شهر کوچک پورت مودی و ساکنان بزرگش دل ببندد.
پر شدن سالن نه چندان بزرگ پورت مودی برای کاری از نویسنده و کارگردانی با سابقه مثل مرتضی مشتاقی چیزی خارج از انتظار نبود. بر عکس خالی ماندن تعداد کمی از صندلیها این سئوال را به وجودآورد که آیا واقعیت دارد که همیشه چمنهای آنطرف جاده سبزتر هستند؟ یا گروه تئاتر آینه که خود مرتضی مشتاقی بیست و دوسال قبل آنرا در این شهر تأسیس کرد در تبلیغ و آگهی هنوز ضعیف عمل میکند!
این نمایشنامه که با بازیگری خود مرتضی مشتاقی و جناب منوچهر سلیمی و خانم محبوبه اسماعیلی به روی صحنه رفت؛ حدود یک ساعت و نیم و در یک پرده اجرا شد که به نظر رسید این مدت زمان برای بعضی از تماشاچیان خسته کننده بود، اما اکثر کسانی که به دیدن آثار مرتضی مشتاقی میروند میدانند که او در موقع نوشتن نمایشنامه به تنها چیزی که فکر نمیکند زمان نمایشنامه هست.
در نمایشنامههایی که من از او دیدهام داستان و سوژه وقت را تعیین میکنند. البته از نمایشنامه نویس و کارگردانی مثل مرتضی مشتاقی که از سن دوازده سالگی آموزش بازیگری را شروع کرده و در سن هیفده سالگی مربی شده است و در کارنامه خود همکاری با زنده یاد سعید سلطانپور را دارداین توقع میرود که به توان و کشش تماشاچی بهای خاص بدهد. اینگونه به نظر میرسد که او قصد داشته و دارد که روش و امضا خاص خود را در نمایشنامه نویسی و کارگردانی داشته باشد…
نمایشنامه ماسک با بازیگری و حضور خود مرتضی مشتاقی به عنوان مرد ماسک دار و بازیگر سفید پوش، آغاز میشود و تقریباً بلافاصله منوچهر سلیمی به عنوان بازیگر آبی پوش وارد صحنه میشود و با بازی قوی خودش همه کاره نمایش و سالن میشود.
منوچهر سلیمی برای هنر دوستان این شهر نا شناخته نیست. او که با پیمان وهابزاده مدتی” دفترهای شناخت” را منتشر میکردند؛ سالها بی فعالیت ماند یا حداقل فعالیتهایش آنقدر بی صدا بود که به گوش من پر صدا نرسید.
نردبان به عنوان سنبل قدرت در مرکز سن از همان دقایق آغازین نمایش به تصرف آبی پوش در میآید. نمایش بلافاصله از تصویر و فیلم بهره میگیرد. دو بازیگر سفید پوش و آبی پوش، به ترتیب نماد دیکتاتور ونماد آزادیخواهی شده و به جر و بحث میپردازند. آزادیخواه و مبارز دیروز که حالا به قدرت رسیده،علیرغم نطق آتشین و زیبای خود دیکتاتور سابق را که با تغییر اوضاع سعی دارد با سوء استفاده تغییر روش بدهد امر به خفه شدن و نهایتاً در جاهایی با شکنجه کردن مجبور به اعتراف میکند.
نویسنده و کارگردان با استفادهی سادهی بالا و پایین رفتن از پلههای نردبان و کوبیدن چکش در دست مبارز و آزادیخواه دیروز بر پلههای نردبان و در جاهای دیگر استفاده از همان چکش برای برگزاری دادگاه و محاکمات( در صورتیکه جعبه ابزاری کامل با همه وسایل هم روی سن بود) عملاً می خواست این باور را بیان کند که اگر مبارزات صرفاً بر اساس احساسات و شعار و نطقهای زیبا پیش برود و به قسمت روانشناسی و رشد واقعی و پیچیدگیهای عدیده جامعه توجه نشود چه بسا پس از هر تغییر، دوباره همان بشود که بود و باز هم در، محکوم به چرخیدن به روی همان پاشنه بشود. او برای اینکه این نگاه و باور خود را به اثبات برساند با استفاده از فیلمهای مستند و ربط آنها به هم از هیتلر و دکتر گوبلز و شب کریستال ناخت( شب شیشههای شکسته) و کشتار یهودیان به پینوشه و قطع دستان ویکتور خارا در استادیوم بزرگ ساندیاگو به دکتر تهرانی و شکنجه های زمان شاه در بخش سگدونی زندان اوین رسید و نهایتاً با وارد کردن صدای خانم محبوبه اسماعیلی از پشت صحنه که منعکس کننده مبارزات داخل ایران بود، سمبلیک وار نام سهراب و ندا و بمباران شدن رآی مردم فریاد زد که اگر ملتها و در واقع اگر «انسان» مواظب نباشد، دیکتاتورها به خاطر ادامه استیلا بر آنها، حاضرند دست به خودکشی هم بزنند.
کارگردان با به کار بردن آهنگی زیبا که نوازندگان و خوانندگان آن تداعیگر سهراب و ندا بودند تا آخرین لحظه توجه همه را به نمایشنامه خود جلب کرد. وقتی خانم محبوبه اسماعیلی در نقش پرستار وارد صحنه شد و دو بازیگر پر قدرت از ترس بر سر جایشان خشکشان زد تازه تماشاگران متوجه شدند که آنها دو بیمار روانی هستند که در اتاقی که باید رنگ آمیزی میشد و بر اثر سهل انگاری نقاشان باز مانده وارد شدهاند و در عالم خیال نقش بازی میکنند. یکی از زیبا ترین قسمتهای نمایش که تحسین برانگیز بود، انتهای نمایش بود که خانم محبوبه اسماعیلی با صدایی که مهر یک پرستار دلسوز را تداعی میکرد به منوچهر سلیمی ( بازیگر آبی پوش و مبارز و آزادیخواه که پایش بر اثر هشتاد و نه بار سیگار خاموش کردنهای پیاپی شکنجهگر از کار افتاده بود) گفت:
بعله عزیزم همراه من بیا بریم قرصاتو بخور
و بازیگر آبی پوش با شوق و ذوق و لبخندی بر چهره در حالی که به سختی راه می رفت با صدای زیبای خود ترانه: همراه شو ای عزیز را با حال و هوای و ریتمی مناسب خواند و سه بازیگر از صحنه خارج شدند.
نمایشنامه که با کف زدن ممتد و ایستاده حضار به پایان رسید. پس از یک تنفس کوتاه به بخش پرسش و پاسخ رسید که بیست دقیقه وقت تعیین شده آن به درازا کشید.
یکی از سئوالات جالب برای من معنای رنگها بود. در نمایشنامه بازیگری که سنبل دیکتاتور بود سفید پوش بود و بازیگری که سنبل مبارزه و آزادیخواهی بود بازیگر آبی پوش بود. یکی از تماشاگران پرسید آیا انتخاب رنگها معنی داشت و اگر بله معمولاً سفیدی سنبل روشنایی و پاکیست چرا آنرا برای دیکتاتور انتخاب کردهاند. مرتضی مشتاقی نویسنده و کارگردان نمایشنامه توضیح داد که رنگها هیچ معنای بخصوصی نداشتهاند و صرفاً جایگزین نام شدهاند. منوچهر سلیمی اضافه کرد: بنا بود مبارز و آزادیخواه سفید پوش باشد اما وقتی مسئول تدارکات لباسهای خریداری شده را آورد؛ لباس سفید برای مبارز گشاد بود لذا دیکتاتور آنرا پوشید!
فیلمهایی که در این نمایش استفاده شد به همت و کار فنی جوان نازنین: شروین مشتاقی فرزند آقای مرتضی مشتاقی تهیه شده بود. همیاری خانم ملیحه مشتاقی برای روی صحنه رفتن این نمایشنامه غیر قابل انکار است. به نظر من جا داشت درحضور تماشاچیان از کار آنها قدردانی بشود که متأسفانه فراموش شد.