Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

در قبرستان کنار خانه ما، قبر جولیان قرار دارد. من همان شبی که او تصادف کرد اتفاقی قبر او را دیدم. البته رفتن من به این قبرستان از روی ترس بود. از کودکی‏هایم برای من قبرستان ترس‏آور بود. حالا هم که در قدم زدنهای روزانه از جلوی این قبرستان رد می‏شدم بدنم مور مور می‏شد و من هر مرتبه به خودم می‏گفتم:

قبرستان ترس ندارد. آزار مردگان به کسی نمی‏رسد. اما این دقیقاً حرف مادرم بود که کوچکی‏ها به من می‏گفت.

آنروز که برای چندمین بار حرف مادر را تکرار کردم ناگهان ایستادم و محکم به خودم گفتم که دروغ می گویم و می‏ترسم اما با کمال تعجب خودم با پر رویی به خودم دروغ گفتم که نمی‏ترسم و برای اینکه ثابت کنم که راست می‏گویم صاف وارد قبرستان شدم. احساس عجیبی بود. به نظرم تا قبل از ورودم آنجا جار و جنجالی بوده و همه به محض ورودم ساکت شده‏اند تا ببینند من چرا آنجا رفته‏ام. برای فرار از نگاه آنهمه مرده خیلی محکم و قبراق با گامهای کشیده به طرف مرکز قبرستان پیش رفتم و بعد برای آنکه طبیعی جلوه کنم کمی به راست و نهایتاً وانمود کردم که قبری را که به دنبالش بودم یافته‏ام. جولیان راس. جمع و تفریق نشان داد که چهل سال داشته. آه تصادف ماشین. کنار قبر او نشستم. گلهای خشکی که آنجا بود نشان می‏داد جولیان را فراموش کرده‏اند. وقتی سنگ قبر او را تمیز می‏کردم حس کردم سنگینی نگاه ساکنین قبرستان از روی من برداشته شده. چقدر سریع آنها مشغول خودشان شدند. اما جولیان انگار خواب بود یا اصلاً آنجا نبود. دور و بر را گشتم یک جاسیگاری مرمر کمی آنطرف‏تر توجهم را جلب کرد آنرا بر داشتم و آهسته روی سنگ قبر جولیان زدم. صدای قهقهه ای مرا ترساند اما جولیان صاف صورتش را آورده بود در صورتم و داخل چشمانم نگاه می‏کرد و من چقدر او را می‏شناختم و حتی طعم لبهایش را هم به خاطر می‏آوردم. مثل همیشه دوست داشتنی و خنده رو گفت:

نمیایی بریم؟

با ذوق فراوان گفتم:

تصادفی قبرت را پیدا کردم.

چقدر جولیان راس را می‏پرستیدم. او نباید می‏مرد. من تمام قبرستان را دویدم. پیش تک تک مرده‏ها که بیرون قبرشان ایستاده بودند گریه کردم. گفتم:

نگذارید جولیان بمیرد. نگذارید رانندگی کند.

همه می‏خندیدند. دوباره جلوی قبر جولیان ایستادم. بغضم ترکید خودم را روی سنگ قبرش انداختم و زاز زار گریه کردم. ناگهان آسمان سوراخ شد و آبهای یک ابر روی من ریخت. نفسم بند آمد. صورت خیس‏ام و بعد پاها و دستهایم را پیدا کردم. دو نفر بازوهایم را گرفتند و کشان کشان روی مبل نشاندند. میز عسلی بزرگی جلویم بود. صاحبخانه لیوان مشروب دستش بود. سیگار را به طرفم گرفت و گفت: یکی دو پک دیگه؟

به سالن بزرگ نگاهی انداختم. پارتی به اوج خود رسیده بود. بچه‏ها مشغول بودند. پرسیدم:

جولیان کجاست؟

یکی گفت: گوش نداد. بیهوش بود، کله پا بود؛ ولی خودش روند و رفت.


Leave a Reply



VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!