بعد از شش روز همین حالا تحت مراقبتهایی از بیمارستان مرخص شدهام. دو سه روز بود که از بیمارستان رفتنِ قبلیام میگذشت. مشکل اینجاست که در این شهر و شهر همجوارش که دو تا از بهترین بیمارستانها را داریم من حق آب و گل و سابقه تاریخی دارم و معرف حضور دستگاهها و مقامات بیمارستانی هستم. ناخودآگاه همه چیز و همه کس به قلب من شک میبرند! کما اینکه دفعه قبل کردند و به خانه فرستادندم. اما نرسیده به خانه، هنوز به روز کرده نکرده، باز دوباره درد چنانم بلند کرد و زد بر زمین که رعشه بیفتادی زپایینم تا به جبین. این مرتبه هم بدنام قلب من بود. دو شب اول ماجرا تا آنژیوی رسمی و عملی پیش رفت. درد هم تا لب مرگ به پیشم برد. تا اینکه دکتر بلر متخصص امراض داخلی با انگشت گذاشتن روی کیسه صفرا از دهان مرگم قاپید. حالا سوراخی تعبیه شده در شکم و تیوبی و ماجراهایی. جمعه ی آینده مشخص خواهد شد که جراحی ضروری است یا همین معالجهی شکم سوراخ کن شفا بخش شده است.
در حال حاضر، من در رختخواب افتادهام و معلوم نیست خودم کی به روز میشوم. بهتر است این شتر همچنان ایستاده باشد و این «تا مدتی» ادامه داشته باشد. به پاس احترام شما بزرگواران این چند خط را نوشتم تا تعظیم ارادتم باشد به بزرگواریتان. عکس کنار جدیدترین عکسی است که قبل از این بستری شدنهای اخیر در ویکتوریای کانادا گرفته شده. دارم با لذت فراوان به اسبی نگاه میکنم. میدانم خیلی از شما دوست داشتید عکس اسب را اینجا میگذاشتم اما اسب را برای خود نگاه داشتم چرا که شنیدهام: پا در رکاب اسب فرصتی باید که سخت بعید است رسیدن. عکس من اینجا باشد تا نظر کیمیاگرِ شما تغییر دهد قضا را
خیلی بعد از تحریر: امروز سه شنبه بیست یک سپتامبر ساعت دو نیم صبح لوله ای را که وصل بود بیرون آوردند و من ساعت سه و نیم صبح مرخص و به خانه رسیدم. حالم به شدت دارد خوب میشود. سرعتم هنوز سرعت یک لاک پشت است اما اشکل چندانی ندارد. من از همان عنفوان جوانی قصد مسابقه با هیچ خرگوشی را نداشتم. از همه دوستان و سرواران عزیز که احوالپرس بودند و نگران شدند سپاسگزارم.