Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

ناهار مستر کاریم

September - 5 - 2010


وقتی می‏خواستند مرا از بخش اورژانس به طبقه بالا منتقل کنند پرستار گفت: اگه خواستی به خونواده‏ات زنگ بزنی بهشون بگو: طبقه دوم، دوی جنوبی، اتاق ده. در تمام مسیری که پرستار دیگری تختم را هل می‏داد من با خودم این آدرس را تکرار کردم. حتی داخل اسانسور با اینکه شلنگ سرم کمی گیر کرد و دستم زخمی شد و مرتب پرستار عذر خواهی می کرد من بیهوده آدرس را تکرار می کردم. آخرش وقتی زنگ زدم باز هم یادم نبود اتاق چندم و کجا هستم. در اتاق ده غیر از من سه پیرمرد دیگر هم بود. یکی از آنها چنان خواب بود و دهانش باز بود که اگر شکمش بالا و پایین نمی رفت با مرده مو نمی‏زد. آقای واکس که روبروی من بود عصا زنان آمد کنار تختم و گفت: ترو از اتاق عمل آوردن؟ سرحال به نظر میای! گفتم: نه من دیشب حمله قلبی داشتم تا امروز هزار تا بلا سرم آوردن ولی نفهمیدم چرا فرستادنم اینجا. آقای واکس بدون اینکه رعایت پرستاری رو بکنه که داخل شده بود گفت: اینااااااااااااا؟ من دو روزه میگم دندون ندارم بازم برام ناهار ساندویج بوقلمون آوردن. بعد بلافاصله رو کرد به پرستار و گفت: استفنی…

پرستار با مهربانی خندید و گفت: آقای والکس بهت گفتم تو اشتباهی سینی آقای کاریم رو برداشتی! و بعد از بالای سر مردی که انگار مرده بود سینی ناهار را برداشت و برد روی میز آقایی که من فکر می‏کردم اسمش واکس هست. آقای کاریم هم همین موقع بیدار شد و با حالت پرخاش به پرستار گفت: هی پس تکلیف من چی میشه؟ از لهجه‏اش فهمیدم ایرانی است. دلم باز شد. خدا رو شکر کردم که نمرده. کمی نیم‏خز شدم ببینم استفنی و آقای والکس چه بلایی سر غذای او در آوردن. استفنی سینی غذا رو به مستر کاریم برگرداند. او در سینی را برداشت و تقریباً با حالت فریاد گفت: این غذا دستخورده. استفنی بر گشت نگاهی به سینی انداخت و بلافاصله به آقای والکس که پشت به اونا نشسته بود و مشغول غذا خوردن بود نگاه کرد. بعد سری تکان داد. سینی را برداشت و به مسترکاریم گفت: اشکال نداره من الآن برات غذا میارم. قبل از آنکه از اتاق بیرون برود آقای والکس خطاب به هیچکس اما با صدای بلند گفت: من دندون ندارم فقط سوپش رو خوردم. استفانی در حالیکه می گفت اشکال نداره از اتاق بیرون رفت. مستر کاریم عصای خودش رو برداشت همونطور که به طرف تخت مستر والکس میومد به من نگاه کرد و با پایین آوردن سر ادای احترام کرد. من با صدای بلند به فارسی گفتم: سلام. او هم زنده‏تر شد گفت: ای ایرانی هستین؟ وقتی دست داد گفت: کریم هستم. لب تخت من نشست. اطلاعات بیماری همدیگر را رد و بدل کردیم. او رو کرد به مستر والکس و گفت: تو باید نگاه کنی که غذای چه کسی رو می‏خوری! آقای والکس خیلی عصبی شد. در حالیکه با عصبیت سینی خودش رو جمع می‏کرد گفت: چیزی نشده. یک اشتباه بوده. تازه برات که غذا میارن. بعد بلند شد با عصبانیت تمام سینی و همه چیز را هل داد پایین. با سر و صدایی که درست شد یکهو سه پرستار داخل دویدند و به دنبالشان دکتر هم رسید. آقای والکس با حالتی عصبی می‏گفت: تو کودکستان غذای یک بچه رو خوردن. کریم بلند شد با عصایش اشاره کرد به آقای والکس و داد زد: تو دیوانه شدی ترو بیخود تو بخش قلب آوردن. تخت بغلی ما پیرمردی که سه سرم به او آویزان بود دچار حمله شد. پرستار اصطلاحی را فریاد زد و از همه جا پرستار و دکتر ریختند در اتاق ما و با دستگاه شاک الکتریکی پیرمرد را به زندگی باز گرداندند اما فوری منتقلش کردند به بخش اورژانس. چشمان من پر اشک شد درد در قفسه سینه پیچید و قبل از آنکه نفسم بند بیاید دکمه اورژانس کنار تخت را با تمام قوا فشار دادم. همان بلایی را که سر آن پیرمرد در آورده بودند سر من در آوردند. موقعی که داشتند مرا از اتاق بیرون می‏بردند کریم به استفانی یادآوری کرد که ناهارش را هنوز دریافت نکرده. در سالن استفانی که کنار تخت من می‏دوید خطاب به یکی از پرستاران گفت: نهار مستر کاریم رو فوری براش ببر و همونجا خودتو سرگرم کن تا بیان مستر والکس رو به اتاق دو منتقل کنن. در اتاق اورژانس به من اکسیژن وصل کردند و تند تند داشتند سیمهای یک دستگاه رو به قفسه سینه‏ و ساق پاهای‏ام وصل می کردند. بعد از اینکه دوتا آسپرین را جویدم حدود ده عدد پلاوکس دادند که بخورم. درد در قفسه سینه ام می‏پیچید و من با خودم فکر می‏کردم آدرس اتاق مستر والکس چه روند خواهد شد: طبقه دوم، دوی جنوبی، اتاق دو.


9 Responses to “ناهار مستر کاریم”

  1. دفترها says:

    بلوچ جان به خاطر خواننده ها و دوستدارانت هم که شده:

    آسانگیر بر خود کارها کز روی طبع سخت میگردد جهان بر مردمان سختکوش

    به امید بهبودی هر چه زودتر

  2. شه بخش says:

    ان شاء الله با قلبی سالم و صحتی کامل از مرز بلوچستان گذشته و هرچه زودتر در جمع سیادها و مردم عزیز زاهدان قرار بگیرید.
    تلاوت قرآن و ذکر نام خدا برای قوت قلب خوبه.

  3. محسن says:

    بالا دور باشه به خواست خدا!

  4. عمو اروند says:

    تا ریشه در آب است امید ثمری هست!
    بهبودی‌ات را آرزو داریم. من نیز با بیمارستان بیگانه نبوده‌ام اما تو در این دوره گرفتارش شده‌ای ولی من در جوانی. عزرائیل بی عزرائیل!

  5. doda says:

    You will be Fine

  6. کریم says:

    عجب فیلمی بوده این مستر واکس! آقا خوشحالیم از برگشتنت, انقده ما رو دچار شوک نکن قادر جان, آخرش از دست تو همه ما سکته قلبی میگیریم و تو همچنان با استفنی و بقیه حال میکنی ها!!!

  7. Abdol-Qader Balouch says:

    فرهاد جان درست فکر کردی. تازه خدمت رسیدم. بیمارستان رفتن من دیگه داستان دنباله داری شده اما می بینی که زور عزرائیل به من نمی رسه. باید خیلی جون بکنه تا بتونه از من جون بستونه. خوشحالم برگشتم. آدم از هر مرزی که برگردد خوشحال کننده است اما دلم لک زده به مرز بلوچستان بروم

  8. فرهاد says:

    مومن تا وقتی که به آخر قصه برسم و از برچسب بفهمم فقط یه داستانه قلبم آمد تو دهنم ، فکر کردم بازم رفتی بیمارستان ، فکر خودت نیستی ، فکر ما باش

  9. Anonymous says:

    You should take care, if you hear this regim has collapsed, don't be excited. We will return to iran with Mr Karim. We will s…t on the grave of Imam !

Leave a Reply



VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!