بعد از حدود سه سال آزار و شکنجه و بی حرمتی بالاخره هفت نفر از هموطنان بهایی ما به بیست سال زندان محکوم شدند. همان کسانی که ما به آنها میخندیم و لقب ساندیس خور میدهیم و عکسهای آنها را در حالتهای خنده دار و مفتضح در تظاهرات مختلف و در نقشهای متفاوت رو میکنیم، آرام نشستهاند و جوانان ما را حلقآویز و برای بهترین فرزندان مملکت زندان و شکنجه و بی حرمتی رقم میزنند.
امروز من در کنار هموطنان بهایی خود می ایستم و این حکم ناعادلانه را محکوم میکنم. آزادی حق آنهاست. آنها باید فوری آزاد شوند. از آنها و افراد خانواده آنها معذرت خواهی شود و باید به آنها و افرادی که خسارت دیدهاند خسارت پرداخت شود.
به نوبه خود این چند لوگو ساده را درست کردهام برای استفاده عموم. امیدوارم شما هر کس که هستید و در هر کجا که هستید بی تفاوتی نشان ندهید و در حد و توان خود عکسالعمل نشان دهید. سکوت ما را تاریخ محکوم خواهد کرد.
با درود دیر تر ساکنان اردوگاه های داخاوو در المان و و اردوگاه های دیگر گفتند ما نمیدانستیم اما این از گناه انها کم کرده؟ امروز که وسایل ارتباطات به اینگونه هست که همه ما میدانیم گناه ما فردا کدام است که فریاد بر نیارودیم و گفتیم ما که بهایی نیستیم ایا فردای ازادی شرم نمیکنیم که دیدیم و شنیدم و سخنی نگفتیم خنده دار است برای لاغر شدن اقای ابطحی هر روزنامه و سایت سبز!! و قرمزی مینویسد ولی قرانی شهامت نیست که نه برای افکار این 7 تن بل برای نامردمی که تنها و تنها به انگیزه دگر اندیشیشان میشود فریادی بر اورد
از ان روز دشمن به ما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت
چو ناکس به ده کدخدایی کند
کشاروز باید گدایی کند
درود بر تو مرد آزاده
تاریخ به سکوت ما اشک می ریزد، خیره می شود و تاسف می خورد.
انسانهایی که به خاطر اعتقادشات باید محکومیت های سنگینی را متحمل شوند.
به راستی که در کشوری که مسئولانش مدعی آزادی را در کشور دارند چه پاسخی در برابر این ظلم ها و ستم هال می توانند بدهند؟!
چه پاسخی؟!
اگر نتایج بدبختیهای گذشته بوجود آمدن انسانهایی مثل شما باشد آینده ایران بسیار روشن است
متشکرم …
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست
درود بر شما. ایران ما با داشتن هموطنانی مثل شما میرود که ایران بشود.
بلوچ عزیز:
با بیطرفانه دفاع کردن از من و خانواده ام نشان نسل آریا را بر روی همه هموطنان عزیزمان رسم کردی. با تشکر از تو هموطن دل سوخته.
شـــرویـــن
ملت ما اونقدر از خودش خواب آلودگی به خرج داد که خدا آخوندهایی نصیبمون کرد خواب پرور .گرد مرده پاشیدند رو سرمون.زیدابادیها و آیت الله بروجردی و عیسا سحر خیزمان را نمی شناسیم چه رسد به بندگان خدای بهایی که هنوز تو کوچه پس کوچه های بی سوادی و فقر فرهنگی خیال می کنند اینها ناپاک هستند.
سلام و درود هانای گرامی و ممنون از لطف و بزرگواریتان
بلوچ جان.ناز سیبیلت.برو به سایتu313.com علنأ ادعا میکند که ا.ن امام زمان است.لااقل باب و بها؛قیافه شان به این حرفها میخورْد و کاریزما داشتند.اما این ا.ن.اگر خدایی هست به فریادِ ایران و ایرانیان برسد.
ارادتمند:راد
گفتم سلامی عرض کنم جناب بلوچ و خسته نباشید بگم.
http://www.facebook.com/video/video.php?v=120746071298091&ref=mf
اسامی و تصویر دوستان دربندمون..به خود بیایم و حمایتشون کنیم با رفتن دم اوین و بودن کنار خونوادهاشون
گاهی فراموش میکنیم که برای چه از عدم تا به اقلیم وجود، اینهمه راه آمدهایم.
ما به ضیافتِ هستی دعوت نشدهایم تا جمع کنیم و با خود ببریم.
آمدهایم تا ببخشیم و خود را پیدا کنیم.
آمدهایم تا عشق را، ایمان را، امید را، دوستی را و نان را با دیگران قسمت کنیم.
آمدهایم تا خلأیی را پرکنیم
که فقط و فقط با وجود ما پرمیشود و بس.
آمدهایم،
تا با هستی آگاهِ خویش،
هستی هستها را به ثبوت برسانیم.
اگر عشق نباشد، ما نیز نیستیم و اگر ما نباشیم، چگونه میتوان گفت که اساساً چیزی وجود دارد؟
آمدهایم تا با آمدنمان، بر خوبیها و زیباییهای عالم چیزی اضافه کنیم.
بیحضورِ ما، نمایش باشکوه زندگی، چیزی کم داشت
و آن، تمامی نمایش بود.
آمدهایم تا بازیگر خوب صحنهی زندگی باشیم.
عشق، مجالِ این بازی خوب را فراهم میآورد.
همهی ما گاهی احساس میکنیم که به دام دغدغههای زندگی روزمره افتادهایم. در چنین لحظهای است که راهی به بیرون از این دام جستوجو میکنیم.
آیا راهی به بیرون از اضطرابها، فشارها و ترسهای پیشپاافتادهی زندگی روزمره وجود دارد که مرغِ دل را به آنسو هدایت کنیم؟
بیتردید چنین راهی در وجودِ تکتک ما تعبیه شده است.
اشتیاق پر و بال زدن در هوای آزاد،
اشتیاقیست که هستی بسیط و یگانه در دل ما گذاشته است تا هیچوقت راه خانه را گم نکنیم
و در قفس نیفتیم.
این راه، راه عشق است.
فراموش نکنیم مرغ از آنروز زینتبخش سفرههای ما شد که پرواز را فراموش کرد.
مرغِ دل، در قفس روزمرگیها میمیرد.
دل، پرنده است،
آزادی میخواهد.
دل را رها کنیم
تا عشق بورزد.
من بعد از سی سال که از جنگ جهاني دوم گذشته بود به اروپا رسيدم؛ در اين سی سال مردم توانسته بودند به عقب برگردند؛ اينها کتابهای چاپ شده را خوانده بودند واز خود ميپرسيدند چرا در برابر ابهمه جنايت بيتفاوت بودند.اسمهای آنهائی که کمک کرده بودند به عنوان خوب ياد ميشود.کودکان يهودی که خانواده ها در زير زمين خانه اشان نگاه داشته بودند و پدر و مادرشان در کوره های آدمسوزی نابود شدند و اين کودکان در همين خانواده ها ماندن.زخم جامعه مشخص بود هنوز؛زنی که در اتوبوس حرف ميزد،فهميدم که از کمپهای لهستان برگشته.جامعۀ اروپا ئی در برابر تاريخش است. اين جنايات را گاهی انکار ميکند و گاهی ميگويد ما نميدانستيم.فردا به کودکان اين برادران و خواهران ايرانی چه خاهيم گفت؟ ما نميدانستيم؟ يک جامعۀ زخمی يک جامعۀ ضعيف است.دوستم ميگفت :"شب انقلاب، آمده بودند خانۀ ما را آتش بزنند،علی و بهرام آن دو لات محلهامون نگذاشتن.گفتن از روی جسد ما رد شويد و بعد به خانۀ بهائيها برويد!" اين دو لات سگشان شرف دارد به رياکاران مسلمان و متظاهر.فردا، اگر عمری بود علی و بهرام خواهند شنيد خانواده ای را نجات دادن.ما برای فلسطينيها ميگرييم،ما بی تفاوت از کنار کودکان دستفروش رد ميشويم،اينجاست که شعور اجتماعيمان بر نميکند ؛ ـنان که بيگناه ميميرند؛فقط سکوت ما راشنيدن. سکوت يعنی توافق!من با آزار و اذيت بيگناهان در ابران مخالفم بخصوص آزار برادران بهائي! يکی دگر از دوستانم ميگفت در بين اين 7نفر همبازی کودکی من هست.من اين چند جمله را برای شکستن سکوت مينويسم براي : بهروزالهه،،ناهيد،سيمين،سينا، سوسن،لادن ، راما،کارو،مبخک،وحسام،سيروس،کامران،سهيلا و وحيد!تکبير!
ممنون بلوچ جان.