برای منی که در همان اتاقی که دکتر بختیار سلاخی شد دو سه بار با او هم صحبت شدهام آزادی وکیلی راد پاشیدن نمک بر زخم است، اما چه خوب که وکیلی راد اعدام نشد؛ خون را نمیشود با خون شست. نباید گذاشت که جنایتکاران راه و روش خود را دیکته کنند. بعد هیجده سال زندان من وکیلی راد را نخواهم دید و یقه کسی را هم نخواهم گرفت. من کت و شلواری را که نظام برایش خریده بود و آن استقبال و آن گلها و آن مأموران سر از پا نشناخته و عمق دیوانگی را خواهم دید. یقه سارکوزی و فرانسه و این و آن را باید رها کرد، یقه خود ما خیلی گرفتنیتراست. هر از چند یک گاه در داخل خاک خود ما تعدادی که از انگشتان دست و پا تجاوز نمیکنند به همه چیز ما تجاوز میکنند. رفتگان را بگذاریم. آنهایی را که افتادهاند به دهان گرگ فراموش کنیم همین خود ما یقه چه کسی را و چگونه گرفتهایم؟
«…
با من اكنون چه نشستنها، خاموشیها
با تو اكنون چه فراموشیهاست
چه كسی میخواهد
من و تو ما نشويم
خانهاش ويران باد
من اگر ما نشوم، تنهايم
تو اگر ما نشوی،
خويشتنی
از كجا كه من و تو
شور يكپارچگی را در شرق
باز برپا نكنيم
از كجا كه من و تو
مشت رسوايان را وانكنيم
من اگر برخيزم
تو اگر برخيزی
همه بر میخيزند
من اگر بنشينم
تو اگر بنشينی
چه كسی برخيزد؟
چه كسی با دشمن بستيزد؟
چه كسي
پنجه در پنجهی هر دشمن دون
آويزد…»*
*قصيدهی “آبی، خاكستري، سياه” زنده یاد حمید مصدق