بنا شده است که از زندانیان سیاسی گمنام بنویسیم. چه قرار به جا و خوبی. من نوشتهام و باز هم مینویسم. حیف است که بعد حمله گرگها از زخمیهایمان آنقدر خون بچکد که بمیرند و ما از زخمشان هم بیخبر بمانیم. با اینکه گفتهاند چراغی که به خانه روا باشد به مسجد حرام است اما اگر مسجد خانهی دوست باشد تاریکیاش جفا باشد.امشب من از زخمیهای خودمان میگذرم و یادی میکنم از شیش هزار افغانستانی که در ایران زندانند. سه هزار نفر از آنها حکم اعدام دارند. خبر اعدام چهل و پنج تن از آنها را بشنویم و فقط شیون مردگان خود را سر بدهیم کجا میرود حرمت همسایه و هم فرهنگی و هم زبانی؟ برای افغانستان کسی نمانده که گریه کند. همه زخمی همه دردمند همه گمنام، چه بد هنگام این همسایگان ما مجبور تکیه دادن به ما شدند. در سوگ فرزندان گم ناماتان شاخهای از دل تقدیمتان میکنم.
يونس
واقعا از اين احساس انساندوستانه شما سپاسگزارم.
اين روزها ادم هايي مثل شما خيلي كم هستند كه نسبت به مسايل مختلف ديد برابري دارند
دمت گرم آقا بلوچ. بابام یه اصطلاحی داشت، میگفت نصف تهران رو افغانیها ساختند.
دست شما درد نکند؛ بسیار به جا وبه موقع از برادران افغانی یادی کردید وبه گمانم اولین ایرانی هستید که صدایتان را برای این ستمدیدگان بلند کردید. هرکس به فکر دیگران باشد خدا مسئولیت امور آن شخص را به عهده خودش می گیرد.
مردم زاهدان این برادران را همسایگان وهم کیشان خوبی یافتند که درغم وخوشی با آنها شریک بوده وهستند. حتی بعضی که به وطنشان بازگشتند بازهم مهمان نوازی ها ی مردم این دیار را یاد می کنند.
البته نیروی انتظامی که آنها را اصلا انسان هم محسوب نمی کند..