Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

پدر مرتضی هم در هواپیمایی بود که سقوط کرده بود، اما هیچکس حاضر نبود به مرتضی که داشت به سرعت به طرف فرودگاه می‏راند زنگ بزند و بگوید پدرش نرسیده، رفته. گل که جای خود دارد. نان خامه‏ای هم خریده بود. می‏گفت که پدرش عاشق نان خامه‏ای است و می‏خواهد بدو ورود بخنداندش.
حالا ساعت از یک نیمه شب هم گذشته. اگر همه چیز درست پیش می‏رفت حد اقل پنج ساعتی از رسیدن مرتضی و پدرش به خانه گذشته بود.
سی سال دوری شوخی نیست. همین سی سال نا قابل مرتضای بیست ساله را کرده بود پنجاه ساله و پدر مرحومش بی عصا نمی‏توانست راه برود.

چه زود آدم مرحوم می‏شود و چه بد و بد موقع.

پلیس می‏گوید هیچ دلیلی ندارد که راننده مقصر باشد. دو سه نفر شاهد ماجرا می‏گویند: مرتضی یکهو پرید در خیابان و ماشین نتوانست ترمز بگیرد. اگر نان خامه‏ای ها و گل دستش نبود سرش آنقدر محکم به جاده نمی‏خورد.

می‏دانم با توجه به آنچه که مرتضی کشیده بود این داستان خیلی کوتاه است اما این روزها زندگی‏ها طولانی و داستانهایشان کوتاه‏تر می‏شوند.


Leave a Reply



VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!