Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

من و دکتر لی

January - 6 - 2010

دکتر لی دیوانه شده بود. اما هیچکس نمی‏دانست و هنوز بیماران زیادی اصرار داشتند که او را ببینند. افرادی که با دکتر لی کار می‏کردند متوجه شده بودند که او دکتر لی قبلی نیست، اما خیلی جربزه می‏خواهد که سکرتر یک کلینیک بیماری یک دکتر را اعلام بکند. زن دکتر لی یک سال قبل که هنوز دکتر کبکش خروس می‏خواند از او جدا شد. اگر حرف خانمش را ملاک قرار بدهیم او می‏گوید دکتر دیوانه به دنیا آمده! اما خوب هر کس که عصبانی باشد اغراق هم می‏کند.

ناگفته نماند که مادر دکتر می‏گوید «دکتر هفت ساله که بود با تفنگ بادی گربه همسایه‏رو زد و کشت». اما خوب هم دکتر و هم گربه جفتشان بدشانسی آورده بودند و الا ساچمه شلیک شده از تفنگ بادی یک بچه بازیگوش که نمی رود بنشیند در گیجگاه یک گربه. بعضی وقت‏ها زندگی برای آدم پرونده می‏سازد. بعضی وقتها هم ما برای آدم‏ها پرونده می‏سازیم. مثلاً همین دکتر لی بنده خدا را در نظر بگیرید. شما می‏ شوید خواننده. من هم می‏شوم نویسنده. ذهن من عینکش را می‏گذارد و از میان انبوه اسم‏هایی که شنیده «لی» را بر می‏دارد. یک عدد لقب «دکتر» هم می‏بندد به نافش. من هم در جا این دکتر لی من در آوردی را دیوانه می‏کنم. خالق بودن این حسن‏ها را دارد.هر بلایی که دل خالق بخواهد سر مخلوق در می‏آورد کسی هم اعتراضی نمی‏کند. بعد برای شما می‏نویسم که دیوانگی دکتر لی را هیچکس نمی‏دانست و شما هم چون دیوانگی خیلی‏ها را بعدها تشخیص داده‏اید می‏پذیرید که چنین حرفی درست باشد. این را که پذیرفتید برای من خیلی راحت است که برایتان بنویسم هنوز بیماران زیادی اصرار داشتند او را ببینند! چون غیر ممکن است شما افرادی را که اصرار داشته‏اند بروند و از دیوانه‏ای کمکی، شفایی، معجزه‏ای بخواهند ندیده باشید. حرف‏هایی از قبیل حرف‏های سکرتر و همسر و مادر هم اینقدر به گوشمان خورده است که شما هم آن دوسه تایی را که من نوشتم بدون هیچ قسم خوردنیبپذیرید.

بگذریم، یادم رفت اصلاً چرا حرف به اینجا کشید. اهان یادم آمد! امروز خود من کنجکاو شدم و رفتم که دکتر لی را ببینم. در مطبش جای سوزن انداختن نبود. سکرتر حاضر نبود به من نوبت بدهد. گفت تا همین بیماران را ببیند روز تمام شده. آهسته طوری که کسی نشنود به او گفتم:
من می‏دونم که دکتر دیوونه است! بهش بگو حتماً میخوام ببینمش. خیلی مهمه. و الا در عرض دو دقیقه با یک پاک کن تو و این مطب و دکتر و همه این تشکیلات رو از داستان خودم پاک می‏کنم.
سکرتر به من نگاه کرد و اسمم را نوشت و گفت بفرمایید بنشینید! کیف کردم. مخصوصاً شانه‏هایم را انداختم بالا و در حالی که با لبخند به او نگاه می‏کردم سلانه سلانه به طرف یک صندلی که تازه خالی شده بود راه افتادم. خوب سر جای خودش نشانده بودم‏اش. به هر حال باید می‏دانست که من او را آنجا گذاشته‏ام. نمی‏تواند به خود من نوبت ندهد.
لحظاتی بعد سکرتر رفت داخل دفتر دکتر. بیرون که آمد، دکتر هم پشت سرش بیرون آمد. درست همانطور که حدس زده بودم به من اشاره کرد که بروم داخل! چند تا از منتظرین زیر لب چیزی گفتند اما کسی اعتراضی جدی نکرد. وقتی با دکتر تنها شدم با صدای بلند خندیدم و با اشاره به رنگ و روی پریده‏اش گفتم:
-اهان! دکتر لی، فکرشو نمی‏کردی یکی پی به دیوونگیت ببره؟ ولی نترس من اومدم با تو یک معامله بکنم.
دکتر لی که دست به سینه ایستاده بود به میزش تکیه داد و با یک دست چانه‏اش را گرفت و پرسید:
-چه معامله‏ای؟
گفتم: تو برای دادگاه من بنویس که من کاملاً سالمم و میتونم بچه‏هامو ببینم من هم در عوض برای خوانندگانم خواهم نوشت که تو دکتری کاملاً سالم هستی.
دکتر لی بازو بند فشار خون را بر داشت و آمد به طرفم و گفت:
– تو باز دواهاتو نخوردی؟!
با اعتراض گفتم:
-می‏خوای بگی من دیوونه‏ام؟ دلیلی هم برا این ادعات داری؟
گفت:
– بعله جانم. آخه دکتر لی کیه؟ من دکتر ادواردم. دکتر تو. تو هم نویسنده نیستی. روزنامه پخش می‏کردی. حالا هم مدتیه که مریضی!


2 Responses to “من و دکتر لی”

  1. Abdol-Qader Balouch says:

    جناب رادبوی گرامی با درود و مهر. به به می فرمودید اسپند دود می کردم. اینطور سر زدن بی خبر آنهم برای حقیر که سی و پنج درصد ماهیچه های قلب کار می‏کنند خطر مرگ به همراه دارد. در مورد ایرادات نوشته حق با شماست اما شما که با زندگی من و ایرادات خود من آشنائید داستان جای خود دارد. آنچه را که گفتید در جا اصلاح خواهم کرد. ایرادات نا گفته را هر وقت لطف کردید بر طرف خواهم کرد. این کرم هر شب به روز کردن وبلاگ بد کرمی است دقت را از آدم می گیرد. فکرش را بکنید یکی درک نداشته باشد دقتش را هم حراج کند داستانها بهتر از این از آب در نخواهند آمد. مرسی از توجه و درک و دقتت و لطف کامنت گذاشتنت. ارادت قادر

  2. علی رادبوی says:

    نه بلوچ جان

    نه شما دیوانه اید و نه دکتر لی! دیوانه من هستم که از این داستان این همه لذت بردم.داستانی که به هیچ صراطی مستیم نیست در هر پاراگراف‌اش پرده ای می افتد، رازی برملا می شود و هیچکدام هم قابل پیش بینی نیست.
    ولی حدس میزنم که خوب نخواندی‌اش و الا یک سری اشکالات حتمن به چشمت می خورد.
    مثلا ، مرد به دکتر می گوید : ولی نترس من اومدم با تو یک معامله یکنم
    دکتر لی می پرسد : چه پیشنهادی؟
    که در واقع باید می گفت : چه معامله ای؟
    از این نوع اشکالات که در واقع ناشی از عجله است انگار.
    خلاصه بسیار زیبا بود زنده باشی!

Leave a Reply



VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!