دخترکِ بازیگوشِ پر جنب و جوشی است، اماامروز دل و دماغ ندارد. به هر بهانهای میزند زیر گریه. با این سردی هوا شک میکنم که سرما خورده و بهانه جویی میکند. برخلاف همیشه از هر کس که شاکی میشود پیش خانم معلم مهد کودک نمیرود و پیش من میآید. چون تنها به قاضی میآید شاد کردنش سخت نیست. مخصوصاً که به روش مهد کودک هر بار انگشت اشارهام را میبوسم و آن بوس را پشت دستش میچسبانم.
غروب آخرین نفر است که باید به خانه برسانمش. ماشین خلوت شده و از سایر بچهها خبری نیست. میگوید:
– عمو. این خیلی بده که آدم سیکرت خونهاشو به بقیه بچهها بگه.
میدانم که دارد حرفهای بزرگتری را تکرار میکند. میگویم:
– درسته.
ساکت میشود. بعد از چند دقیقه یک ریز و یک نفس میگوید:
– آدم اگر سیکرت خودش بگه بقیه به پدر، مادرش میگه. ما نباید به هیشکی سیکرت بگیم.
و «شین» هیشکی را تا جایی که میتواند میکشد.
میگویم:
– آ باریکالله.
یکی دو چهار راه که رد میشویم میگوید:
– ولی آدم میتونه تو دل خودش یواش سیکرت بگه. اشکال نداره.
میگویم:
– آ باریکالله.
کمی بعد آهستهتر میگوید:
– بابام شیشه رو شکست. کامپیوترو پرت کرد. پلیس اومد خونه ما.
و ساکت میشود. من چیزی نمیگویم. بعد از دقایقی میپرسد:
– عمو تو شنیدی؟
میگویم:
– نه.
میگوید:
– آ باریکالله!
سیکرت
December - 13 - 2009
من خیلی تغریف شما و مهدکودکتون رو شنیدم. حالا می بینم که سیکرت نگه دار هم هستین. نارنج
besyaaar ziba bood
wow, very nice short story, thanks for sharing
سلام..از این داستان نتیجه میگیریم:
بچه دار شدن دور از جون شما کار عاقلانه ای نیست..بچه حتی اگه خوب هم تربیت بشه انگار یک لیوان آب خالص رو بریزید تو یک اقیانوس کثیف!
حالا بعضی ها همینطوری هی بچه دار میشن..من در تعجبم…در عوض میبینم در کشورهای توسعه یافته و در نسل تحصیل کرده تن به چنین خیانتی (بچه دار شدن) نسبت به بشریت نمی دهند!!
واقعا بچه دار شدن خیانت نسبت به بشریته!!
خیلی زیبا بود.پس در مملکت فرنگ هم آقایان سالار شیشه می شکنند و کامپیوتر پرت می کنند!