Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

ده روز قبل مرد قرارداد کرایه خانه را برای سر برج امضاء کرده بود. حالا بعد ده روز دفعه دوم که به مدیر ساختمان زنگ زد او با عذر خواهی گفت ساعت هفت شب خانه آماده تحویل است. مدیر ساختمان مشخص کرد که برای این بهم ریختگی از شرمندگی مرد بیرون خواهد آمد. مرد که از یازده صبح هتل را تحویل داده بود در خیابانها می‏چرخید. درست است که پیاده نبود اما ماشینش هم که رویزرویس نبود با آن ابوتیاره در این باد و بوران چه لطفی داشت گشتن. با خودش می‏گفت:
– ده شب هتل خوابیدم. تا ساعت هفت هم روش!
حالا همان ساعت هفت است. مدیر ساختمان از جلو و او از عقب پله‏ها را بالا می‏روند. مدیر، یک نفس، مستأجر قبلی را برای این تأخیر سرزنش و مرتب عذر خواهی می‏کند. مرد با خودش می‏اندیشد که اگر مدیر فقط کلیدها را می‏داد و می‏رفت بهتر بود.
در خانه هیچ چیز نیست. مرد سه چهار نایلون مواد غذایی را که خریده داخل یخچال می‏گذارد. تا مدیر ساختمان حرفهایش تمام می‏شود ساعت هم از هشت می‏گذرد. صدای باد و باران را به راحتی می‏شود شنید. مدیر ساختمان به طرف تنها صندلی‏ای که در خانه مانده می‏رود. آنرا برمی‏دارد و قصد می‏کند که خارج بشود. مرد از مدیر ساختمان ‏می‏خواهد، صندلی را تا فردا که وسایل خواهد خرید بگذارد. مدیر به صندلی رنگ و رو رفته نگاهی می‏اندازد و می‏گوید:
– اصلاً بماند همینجا. فردا هم نمی‏برمش.
بینشان تعارف بیهوده رد و بدل می‏شود و هر دو به خنده می‏افتند. در سکوتی که برقرار می‏شود احتمالاً هر دو به این می‏اندیشیند که بود و نبود آن صندلی در خانه خالی چه فرقی دارد. مرد می‏گوید:
– همین که خانه خالی خالی نباشد…
و مدیر ساختمان دوبار «البته» را تکرار می‏کند و می‏رود. مرد صندلی را از جایی که مدیر ساختمان گذاشته برمی‏دارد و آن را کمی آنطرفتر می‏گذارد. حالا در و دیوار را برانداز می‏کند. باد زوزه می‏کشد و قطرات باران به پنجره کوبیده می‏شوند. مرد که چشمش از شیشه پنجره به سیاهی شب افتاده به پرده‏های زیبایی فکر می‏کند که برای آنجا خواهد خرید. با خودش تکرار می‏کند:
– درستش خواهم کرد. بعد با گامهای کشیده می‏رود جلوی در ورودی می‏ایستد و نشیمن خانه را برانداز می‏کند. به نظرش می‏رسد مبلی را که همانروز در یک مبل فروشی دیده انتخاب مناسبی است. حالا فکر می‏کند حق با فروشنده بود. تابلو را هم با مبل بخرد کلاً آنطرف خانه تکمیل می‏شود. یکی دو خمیازه خستگی را در او بیدار می‏کند. کفشهایش را در می‏آورد و وارد خانه می‏شود. به خودش می‏گوید:
– بفرمایید
جایی وسط اتاق دراز می‏کشد. عجب سکوتی. از هر طرف که نگاهش می‏گذرد صندلی را می‏بیند. با خود می‏اندیشد که درخواستش برای صندلی بیهوده بوده. همانطور که به صندلی خیره شده حس می‏کند بین او و صندلی تشابهی هست. صندلی هم تنهاست همانقدر که خود او تنهاست. صندلی رنگ و رو رفته و کهنه است. عمر خودش هم از نیمه گذشته. جاهایی از صندلی پاره شده به خودش که می‏اندیشد قاه قاه می‏خندد. صدایش در خانه خالی می‏پیچد. با خودش می‏اندیشد:
– نکند من دیوانه شده‏ام!
بلند می‏شود. باز هم صندلی را می‏بیند. چرا صاحبش همه چیز را برده صندلی را گذاشته؟ باز به خودش فکر می‏کند. همه چیز رفته فقط خودش مانده. بلند می‏شود با صدای بلند می‏گوید این مسخره است. صندلی را برمی‏دارد با گامهای بلند تا آشپزخانه می‏رود و آنرا آنجا می‏گذارد. یادش می‏آید که باید برای آشپزخانه و وسایلش لیستی تهیه کند، اما همزمان خستگی هم به سراغش می‏آید. بی هوا روی صندلی می نشیند، اما هنوز ننشسته بلند می‏شود. دلش نمی‏آید روی صندلی بنشیند. صندلی تنها همراه اوست. در آنصورت نباید آنرا اینجا کنج آشپزخانه رها کند. دوباره آنرا برمی‏دارد می‏برد می‏گذارد سرجایش و کنارش دراز می‏کشد. نور چراغ مستقیم در چشمان اوست. صندلی را می‏کشد جلو و زیر آن می‏خوابد. حالا زیر صندلی را می‏بیند. آنجا کسی با ماژیک نوشته: انسان موجود تنهایی است. با خودش فکر می‏کند چرا باید کسی آنرا آنجا نوشته باشد؟ همین جمله او را می‏برد به سالها قبل. به کودکی. به پدر و مادر، کوچه و خیابان و دوست و مدرسه. نگران امتحانات. منتظر نتایج. پشت کنکور. دانشگاه. ازدواج. تظاهرات. انقلاب، بچه، آوارگی، اختلاف، جدایی و باز چشمش به نوشته می‏افتد و به خانه‏ی خالی و تنهایی برمی‏گردد. همانطور که دراز کشیده خودکار را از جیبش در می‏آورد در جمله زیر صندلی بین موجود و تنهایی ابروباز می‏کند و می‏نویسد:
– خیلی


4 Responses to “یک خیلی بین موجود و تنهایی”

  1. خلیل says:

    گاهی تنهایی هم لازمه تا از شلوغی فرار و کمی راحت دراز بکشی. اگر خوابت نبرد کمی هم فکر کنی به آنچه بوده و هستیم؛ بدون زر زدن.

  2. زری says:

    جانا سخن اززبان ما میګویی – چقدر زیبا بود

  3. Anonymous says:

    ):
    NeghNeghoo

  4. Anonymous says:

    به نظر من اما ادم موجود تنهایی نیست .ما خودمون و داریم و افکارمون و ودنیای زیبایی که درش همیشه کسی ست که به حرفهامون گوش کنه.کسی که باید پیداش کنیم .ناامید نباشیم

Leave a Reply



VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!