Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

نیمکت مرحوم جیمی

September - 14 - 2009

لافارچ پارک در کوکیتلام* درست روبروی داگلاس کالج است. کنار پارک یک دریاچه مصنوعی به شکل مثلث قرار دارد. البته طراح آنقدر هم بی سلیقه نبوده که زوایای شکل مثلثی دریاچه را نوک تیز کند. برعکس چنان انحناء دارند که فقط آدم فضولی مثل من متوجه سه‏گوش بودن دریاچه می‏شود. اصلاً بی‏خود از شکل این دریاچه شروع کردم. شکل ربطی به قضیه ندارد. من غروب‏ها اکثراً برای قدم زدن به این پارک می‏روم. درخت‏های سر به فلک کشیده در عرض دو ضلع دریاچه، گستردگی آسمان، تصاویر افتاده در آب و مرغابی‏هایی که با عجله می‏خواهند شامشان را قبل از تاریکی تکمیل کنند، برای تخیل دنیایی می‏سازند. کنار ضلع سوم راه آسفالته‏ای است برای دونده‏ها و کسانی که قدم می‏زنند. مشرف به همین راه وبه موازاتش بلندی‏ای است که زیر درخت‏های تک و توکش نیمکت‏هایی گذاشته شده. من مشتری یکی از همین نیمکت‏ها هستم. البته همه‏ی هفت، هشت، ده تا نیمکتی که به فاصله از هم قرار دارند در نقاطی با چشم‏انداز عالی گذاشته شده‏اند، ولی من سالهاست روی همین نیمکت می‏نشینم. پارک را مثل همه‏جا شهرداری ساخته اما پول نیمکت‏ها را آدم‏ها پرداخته‏اند. هر کس نیمکت را برای عزیز رفته‏ای خریده. روی هر نیمکت پلاک زیبای مستطیلی‏ای است که اسم شخص و تاریخ تولد و وفاتش نوشته شده. کسی که نیمکت را سفارش داده جمله‏ای هم خطاب به شخص رفته نوشته. نیمکت من برای آقای جیمی براووس تهیه شده. او سال هزار و نهصد و چهل وهشت به دنیا آمده و سال هزار و نهصد و نود و هشت در گذشته. من این چند سال اصلاً توجهی به مرحوم جیمی براووس نکردم. فقط روی نیمکتش نشستم و پشتم را به پلاکی که روی نیمکت بود گذاشتم و غرق تماشای منظره‏ی زیبایی شدم که روبرویم بود. همینجا متوجه شدم دریاچه به شکل مثلث است. همینجا غرق گستردگی آسمان شدم و ساعت‏ها دلتنگی و تنهایی‏ام را با آب‏ها و تصاویری که در آن افتاده بود تقسیم کردم. امروز احساس کردم خدابیامرز جیمی براووس کنارم نشسته. نگاهش کردم. برای اولین بار متوجه شدم چند سالی از من هم جوانتر بوده. شوکه شدم. ناخودآگاه خودم را به لبه‏ی نیمکت خزاندم تا پشتم به پلاکی که روی نیمکت بود نباشد. دلتنگ جیمی شدم. چه اتفاقی می‏توانسته افتاده باشد؟ چه کسی این نیمکت را به یاد او سفارش داده؟ پیغامی را که تهیه کننده نیمکت روی پلاک حک کرده بود خواندم: تو همیشه به یاد خواهی ماند.
به دریاچه خیره شدم. به گستردگی آسمان چشم دوختم. آهسته که کسی متوجه نشود صحبت می‏کنم خطاب به شادروان جیمی گفتم:
آدم خوشبختی هستی. ما را در زمان حیات‏امان فراموش کرده‏اند.

_________________

*شهری است در استان برتیش کلمبیا کانادا


2 Responses to “نیمکت مرحوم جیمی”

  1. Anonymous says:

    من زنداني سياسي دهه شصت در ايران هستم يك هم سلولي داشتيم به اسم جمشيدداوچي كه چهره بامزه اي داشت موهاي سرش ريخته بود جثه كوچك وازخانواده هاي اصيل تهراني . دراثرضرب و شتم وفشارهاي وحشتناك آن زمان به زخم معده مبتلا بود وهميشه شربت ديجل و قرص سايمتداتين دردستش .دانشجوي اقتصاد دانشگاه تهران .در زندان وي را جيمي خطاب ميكرديم… اين خاطره اي كه نوشتي خاطراتم با جيمي را زنده كرد

  2. Anonymous says:

    من هر روز به وبلاگ شما سر می زنم. امیدوارم سالهای سال بنویسی و ما بخوانیم. اصلا هم فراموشت نمی کنیم. شاید یک روز با هم روی آن نیمکت ملاقات کنیم… (:

Leave a Reply



VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!