Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

ماجرای هول‏انگیز

September - 12 - 2009

در سمت راست، ساختمانی در دور دست بود که آدمهایش خیلی خیلی کوچک به نظر می‏آمدند، اما تقریباً از هر پنجره‏ای سری بیرون بود.

جلوتر در پیاده رو یک خیابان چند نفر که کار تعمیرات می‏کردند با حالتی بهت‏زده به سمت راست اما بالا نگاه می‏کردند و از نیمرخ چهره‏اشان می‏شد متوجه شد که سخت ترسیده یا تعجب کرده‏اند.

درست جلوی جلو، چهار پنج نفر بودند. زنی که چشمهایش از حدقه درآمده بود و یکدستش را روی سرش گذاشته بود کنار مردی ایستاده بود که حالتی نیمه نشسته داشت و دهانش بازمانده بود و با دو دست سرش را گرفته بود.

آقایی که کیف سامسونتی در دست داشت چنان ناگهانی از مسیری که می‏رفت سر و ته کرده بود که کراواتش هنوز در هوا بود. در همان حال که سرش را برگردانده بود در چشمانش وحشت نشسته بود.

زنی کاملاً رویش رابرگردانده بود و با دو دستش انگار به سمت مرد دیگری هجوم می‏برد که یکدستش در هوا بود و دست دیگرش را جلوی دهانش نگاه داشته بود.

سمت چپ هر چند تیره و تار اما مشهود بود که یکی در حال دویدن هست.

زیر عکس نوشته شده بود: یازده سپتامبر دو هزار و یک نیویورک


Leave a Reply



VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!