خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چالهای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چالهی ایرانیان.
خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم:
«عبیدا این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگماردهاند؟»
گفت:
«میدانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.»
خواستم بپرسم:
«اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند…»
نپرسیده گفت:
«گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی لنگش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم.»
از هر دو! واقعا که حسود هرگز نیاسود
بلوچ عزیز سلام
بعد از خواندن نامه ی مخملباف کیست که از طرف گروهی از تشکل های هنری، هنرمندان و زندانیان سابق به پارلمان اروپا نوشته شده بود خیلی دلم گرفت و بر این بخت بد لعنت فرستادم که چقدر ما ایرانیها استعداد در خمینی و شریعتمداری شدن داریم تا ماندلا و مادر ترزا شدن. نقب زده اند به ٢٥ سال پیش و خواسته اند کسی را که زمانی افکاری متحجرانه داشته ولی اکنون عزم جزم کرده و در پارلمان اروپا گفته که مردم ایران خواهان آزادی هستند به اردوگاه سابقش برانند. دارند پیغام میدهند که آهای جناح راست ما ریزش نیرو سرمان نمیشود! اتحاتان را بر علیه مردم حفظ کنید که ما بی رحم و بی گذشت هستیم. مثل خمینی که پاسبانی را که در سال ٤٢ بازداشتش کرده بود اعدام کرد. در تعجبم که خیلی هاشان چپ هستند ولی به تکامل بی باور. در تعجبم از سایه سعیدی سیرجانی. نمیدانم شاید از حسادت است که خودشان نتوانسته اند نظری را جلب کنند یا شاید از طینت بد.